آفتابنیوز : قصهها و افسانههایی که قدیمها بزرگترها برایمان تعریف میکردند را یادتان هست؟ همان داستانهای شیرینی که ما را به خواب میبرد و دنیایی از رویاهای کودکانه را پیش رویمان تصویر میکرد. دنیای شیرینی که حالا جایش در زندگی کودکان امروزی بسیار خالیست.
خیلی از ما آن قصههای شیرین را به یاد داریم و بعضیهامان فراموششان کردهایم. حالا سام سرویس مسابقهای ترتیب داده و از شما
میخواهد دست به قلم شوید و این داستانها را بنویسید و در مسابقهی "تار و پود خاک" شرکت کنید.
شیوهی شرکت در مسابقه هم به این صورت است که شما باید افسانههای کهن ایرانی که معمولا از زبان سالخوردههای اطرافتان شنیدهاید یا میشنوید را با قلم خودتان بنویسید و ضمن شرکت در یک مسابقهی خوب، کمک کنید تا این داستانهای دلنشین با کمک سام سرویس و با نام خود شما، آرشیو و در صورت امکان چاپ شود.
هدف اصلی
سام سرویس از این مسابقه ثبت و جمعآوری افسانههایی است که بارها از زبان افراد کهنسال و باتجربهی اطرافمان شنیدهایم ولی شاید هیچوقت کسی به فکر ثبت و ضبطشان نیفتاده است.
یکی از جذابیتهای این مسابقه این است که میتوان با داستانها یا افسانههای تازه روبرو شد که شاید تابهحال نشنیده باشیم ولی این قصهها قسمتی از تاریخ این سرزمین و تار و پود خاک ما هستند.
یادتان نرود که افسانه یعنی داستانی که در آن قهرمانان و اسطورهها نقشآفرینی میکنند و اتفاقات خارقالعادهای را رقم می زنند که شنیدنیاند. برای اینکه بیشتر با موضوع مسابقه آشنا شوید در زیر قسمتی از داستان ضحاک ماردوش شاهنامهی فردوسی را با هم میخوانیم:
"ضحاک پادشاه خودخواه و نادانی بود که هر روز به طریقی طعمهی وسوسههای شیطان میشد. تا اینکه روزی اهریمن، که خودش را به شکل آشپز ماهری درآورده بود، دو بوسه بر شانههای او زد و از جای بوسههایش دو مار ترسناک رویید.
پزشکان زیادی به بالین ضحاک آمدند و دست از پا درازتر برگشتند تا اینکه باز شیطان در لباس طبیب به ضحاک گفت که تنها مغز انسان میتواند باعث ضعیف شدن این مارها شود. اینطور شد که ضحاک هر روز دو تن از جوانان شهر را اعدام میکرد و مغز سرشان را به مارها میداد.
او با این شیوه هزار سال پادشاهی کرد تا اینکه شبی خوابی دید:
خواب دید که جوانی گرزی به شکل گاو را به سرش کوبید و جوانی دیگر او را با چرم بست و بعد آن دو با جوانی دیگر، هر سه نفرشان با اسب او را به طرف کوه دماوند بردند.
ستارهشناسان به او گفتند:
همه میمیرند. کسی به نام فریدون هم به دنیا میآید که با گرزی فولادی به جنگ تو میآید. گرز را به سرت میکوبد و تو را از کاخ بیرون میآورد. چون تو دایه او را که گاوی مهربان است میکشی.به خاطر همین هم او گرزش را به شکل سر گاو درست میکند. این پسر هنوز به دنیا نیامده.
ضحاک مامورانش را خانه به خانه به دنبال فریدون که کودکی تازه به دنیا آمده بود فرستاد اما مادر فریدون او را به همراه مرد امینی به کوه فرستاد و....."
این یک داستان نوشته شده از شاهنانهی فردوسی بود. اما شما میتوانید همچون داستان بالا، داستانها یا افسانههای قدیمی که از اطرافیان خود شنیدهاید را برای ما بفرستید و داستان خود را به صورت نوشته به گوش دیگران برسانید.
در نهایت برندگان این مسابقه توسط داوران تعیین میشوند. و جایزهی نفرات اول ، دوم و سوم مسابقه به ترتیب سه، دو و یک سکه بهار آزادی است.
برای اطلاع از نحوه شرکت در مسابقه تار و پود خاک و جزئیات بیشتر در فراخوان مسابقه
اینجا را کلیک کنید.