آفتابنیوز : «وقتی «ر. اعتمادی» نویسنده رمانهای پرفروش قبل و بعد از انقلاب از «لالهزار» حرف میزند یک لحظه به عنوان مخاطب فکر میکنی که خیابان لالهزار همان «شانزهلیزه» یا بلوار «مونپارناس» پاریس است. توصیف این نویسنده از سالنهای تئاتر و سینمای آن روزگار، تهران را در ذهن بدل به شهر تفریحات و شبگردیها میکند. تهران گویی در آن دوره بیش از هر دوره دیگری به معنای واقعی کلمه یا به تعبیر رساتر به معنایی شاعرانه رنگی بوده و شهرنشینان حتی از قدم زدن و گز کردن خیابانها به معنای واقعی کلمه لذت میبردند.
با این نویسنده صاحب رمانهای پرفروش درباره لالهزار، ناصرخسرو، خاطرات عاشقانهاش و بسیاری مباحث ریز و درشت دیگر به گفتوگو نشستیم.
نویسنده رمان «شب ایرانی» سینه صاف میکند و میگوید: «خانه ما روبهروی «شمسالعماره» بود. مردم برای دیدن آتشبازی هر روز به آنجا میآمدند. بعضی شبها بین جمعیت جای سوزن انداختن نبود. جمعهها با بچههای دبیرستان مروی به دره شاهآباد میرفتیم.»
نویسنده پیش روی ما نشسته است. مکثی میکند و میگوید: «آن دوره کلوپ تفریحات سالم در لالهزار راه افتاد. در این کلوپها بیلیارد، پینگپنگ و موسیقی هم برقرار بود. مردم برای دیدن تئاتر و سینما شبها به لالهزار میآمدند. لالهزار مرکز عرضه بهترین پوشاک تهران بود. آن زمان در لالهزار تصنیف هم میفروختند. آن روزها مثل امروز خبری از اینترنت و رایانه نبود. مردم تصنیفهای مورد علاقهشان را میخریدند. به یاد دارم که تصنیف «گل پری جون» از نخستین این تصنیفها بود. بعضی هنرمندان هم در لالهزار پیش پرده میخواندند. آن دوره حمید قنبری، تابش و عزتالله انتظامی از جمله معروفترین پیش پردهخوانان بودند. بعدها وقتی به تدریج سینماهایی مانند رادیوسیتی راه افتاد دیگر شیکپوشها لالهزار را ترک کردند.»
فوقالعاده! فوقالعاده!
ر. اعتمادی دستی بهصورتش میکشد و میگوید: «در میدان سپه عدهای داد میزدند: فوقالعاده، فوقالعاده! و روی کاغذی که در دست داشتند نوشته شده بود: بخشش ۷ دوره نظام وظیفه. این خبر شایعه بود و مدام هم تکرار میشد اما مردم گروهگروه آن را میخریدند. از حدود سال ۱۳۳۵ دیگر بساط فوقالعادهفروشی هم جمع شد.»
شعبان جعفری و طیب را میدیدم
ر. اعتمادی میگوید: «در دورهای هم تهرانیها به زورخانه میرفتند و این ورزش باستانی حسابی روی بورس بود. زورخانه درخونگاه در بوذرجمهری بود. وقتی به این خیابان رفتیم شعبان جعفری را هم آنجا دیدم. زورخانه درخونگاه پشت صحنه بسیاری از فیلمهای سینمایی آن دوره بود. در همان محله رمضان یخی و طیب هم رفت و آمد میکردند. بزنبهادرهای تهران آنجا دور هم جمع میشدند. بعدها وقتی به مولوی رفتم، طیب و دسته عزاداری او را در محله مولوی دیدم. عاشورا و تاسوعا دسته طیب جلو بازار با چند چراغکش، علمکش و پرچمکش از دیگر دستهها به شکل بارز تفاوت داشت. آن روزهای عاشورا و آن دستهها از همان زمان برایم جالب و جذاب و به یاد ماندنی بود.»
شلاق درشکهچی روی چهره ما
ر. اعتمادی میگوید: «سال ۱۳۲۶ که در تهران بودم مردم، هم با اتوبوس به این طرف و آن طرف میرفتند هم با درشکه. یکی از تفریحات ما بچهها این بود که از پشت به درشکهها آویزان شویم. درشکهچی وقتی به شیطنت ما بچهها پی میبرد با شلاقی که در دست داشت به عقب درشکه میزد و گاهی این شلاق روی سر و صورت ما فرود میآمد. اما به قول بچههای تهران از رو نمیرفتیم و باز هم سوار درشکه میشدیم.»
ری بود و کباب
نویسنده «بازی عشق» میگوید: «روزهای جمعه برای تفریح همراه خانواده به شهرری میرفتیم. پدرم به ما کباب میداد و انصافاً هم کبابهای ری خیلی خوشمزه بود. آن زمان جنوب تهران میدان راهآهن بود و شمال تهران هم بلوار کشاورز کنونی که به آن «آب کرج» میگفتند. از بلوار کشاورز به بالا، یعنی به سمت شمیران دیگر رفتنش خطرناک بود. بعضی جمعهها هم به بلوار کشاورز میرفتیم که رودخانهای از وسط آن رد میشد و واقعاً آب کرج در آنجا جاری بود. کباب کوبیده آن زمان سیخی ۲ ریال بود.»
بازیگر فیلمهای وسترن
نویسنده ما گویی بازیگر فیلمهای وسترن هم بوده است. باد به غبغب میاندازد و میگوید: «جنوب تهران در منطقهای به نام گار ماشین قطارهای تهران ـ ری میرفت و میآمد. ما بچهها با شمشیرهای چوبی که در خانههایمان درست کرده بودیم پشت این واگنها میرفتیم و ادای بازیگر فیلمهای سینما آتلانتیک و دمپایر آن زمان را درمیآوردیم که فیلمهای وسترن را به نمایش میگذاشت. جا خالی میدادیم و دوباره به حریف هجوم میبردیم.»
عاشق همیشه تنهاست
نویسنده از خاطرات عاشقانهاش برایمان میگوید: «آن روزها جوانها به خودشان میرسیدند. از اتو خبری نبود. برای این که شلوارمان اتو شود و به اصطلاح خربزه را قاچ کند تا صبح آن را زیر تشکمان قرار میدادیم. آن زمان اگر به دختری علاقهمند میشدیم نامه زیر پایش میانداختیم. اغلب دخترها هم به نامهها توجهی نمیکردند. کوچه حسینی یکی از کوچههای خاطرهانگیز برای من بود که نخستین معشوقهام را آنجا دیدم. ۱۲ سال بیشتر سن نداشتم. دختری که به او علاقهمند شده بودم به همراه خانوادهاش به مسافرخانه پدرم در پشت کوچه مروی آمده بودند و حدود یک ماه آنجا زندگی میکردند. البته عشق ما چنین نبود که مثلاً با هم به گردش برویم یا حرف بزنیم. فقط به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم. بعد از آن که بارشان را بستند و از مسافرخانه پدرم رفتند ۲ ماه تمام تب کردم و خانوادهام نگران شدند که مبادا من سل گرفته باشم. پزشک تشخیص داد که دچار تب عصبی شدهام و دلیل آن هم از دست دادن یکی از علاقهمندیهایم است. دیگر هیچوقت آن دختر بچه را ندیدم.»
عشق دوم
اعتمادی از عشق دومش میگوید: «وقتی وارد دبیرستان مروی شدم در کوچه آهنگرها دختری را دیدم که بعدها فهمیدم اسمش سوسن است. هر روز او را میدیدم و وقتی چشمم به چشمش میافتاد پا سست میکردم. دیدار در کوچه آهنگرها با فرا رسیدن فصل تابستان به پایان رسید. آن دختر همراه خانوادهاش برای ییلاق به تجریش رفتند. بعد از پایان تابستان باز هم خبری از او نشد. وقتی متوجه شدم هنوز نیامده است از مستخدم مدرسهاش سؤال کردم که او کجاست؟ او گفت: سوسن روی پل تجریش، زیر اتوبوس رفت و درگذشت. این خبر برایم بسیار ناگوار بود و دیگر او را هم ندیدم. شاید به همین خاطر باشد که اغلب رمانهای من تراژیک است.»
خداحافظی با آقای نویسنده
با ر. اعتمادی نمیتوانیم به سادگی خداحافظی کنیم. او خاطرات متعددی از مطبوعات در عصر خود دارد که با تهران گره خورده است. از مجله «جوانان» که در دوره سردبیری او ۴۰۰ هزار نسخه تیراژ داشت و به قول خودش چیزی در حدود ۲میلیون مخاطب در میان خانوادهها.
آقای پرفروش
«ر. اعتمادی» نویسنده رمانهای پرفروش و عاشقانه متولد ۱۳۱۲ شهرستان «لار» در استان فارس است. وقتی ۱۲ ساله بود به تهران آمد و از این شهر خاطرات ریز و درشت متعددی دارد. اعتمادی سردبیری مجله «جوانان» را نیز بر عهده داشت که در زمان مسئولیت او شمارگان این نشریه به حدود نیم میلیون نسخه رسید. «تویست داغم کن»، «گور پریا»، «برای که آواز بخوانم»، «ساکن محله غم»، «هشت دقیقه تا برهوت»، «گل بانو»، «دختر شاه پریان»، «گل تی تی»، «عالیجناب عشق»، «هزار و یک شب عشق»، «نسل عاشقان»، «هفت آسمان عشق»، «رنگ سرخ عشق» و «گنجشکهای غم» از جمله آثار اوست. «سفر عشق سلطان ساوالان» نام آخرین کتابی است که او با حال و هوایی عرفانی نوشته است و در نمایشگاه کتاب امسال راهی بازار کتاب شد.»
منبع: روزنامه همشهری