آفتابنیوز : «چه کسی است که درباره فواید ورزش کردن چیزی نشنیده باشد؟ همه ما از تأثیرات مثبت ورزش روی جسم و روحمان باخبریم. میدانیم که ورزش سپری برای سلامتیمان است. آن قدر کارشناس و استاد و دکتر و مربی ورزشی درباره این موضوع برایمان صحبت کردهاند که حالا خودمان شدهایم یک پا کارشناس. اما با وجود همه این اطلاعات و دانستنها، همیشه و به هر دلیلی سعی میکنیم از ورزش کردن فرار کنیم. این طور نیست؟ حالا همیشه یکسری استثنا هم وجود دارند، همانهایی که هر روز صبح از پشت شیشه ماشین و اتوبوس میبینیم که در حال دویدن در پارکها هستند. اما خب بیشتر ما میانه خوبی با ورزش نداریم، شاید تصور میکنیم وقت کافی برای این کار نداریم، پولمان به ورزش کردن نمیرسد، ورزشگاه نزدیک محل کار یا خانهمان نیست یا راهنمای مناسبی برای ورزش کردن نداریم. اما ته همه اینها میدانیم که داریم بهانه میآوریم. اینجا چند روایت متفاوت بخوانید درباره ورزش کردن، شاید شما هم به جرگه ورزشکاران بپیوندید، شاید هم نه.
زیبا بود
ابراهیم افشار، روزنامهنگار، نوشت: «۱- ورزش کردن را دیگر تقریباً ترک کردهام. البته هنگام ترکش، اعتراف میکنم که نه توی کمپ بستری شدم، نه یکدانه خمیازه کشیدم. فقط یاد دو نفر افتادم که راحت ترکش کنم. یکی آسیدحسن رزاز که عاشقش بودم و ورزش در ایران فقط با او معنی داشت که آن هم در سال ۱۳۲۰ - پیش از زایش من - مرده بود و من میگفتم در مملکتی که یک دانه سیدحسن نداشته باشد همانا چایی خوردن بهتر از سیگار کشیدن و ورزش کردن است. دیگری آقای شاهحسینی، اولین رئیس ورزش در دوران پیروزی انقلاب که من آن قدر پاکیزگی درون و خوشمحضری و انصاف و فیرپلیاش را دوست داشتم که فکر کردم با این رؤسای بدریختی که در هرمهای مدیریتی ورزش این دهههای اخیر نشستهاند همانا سیگار کشیدن بهتر از چایی خوردن و ورزش کردن است. عین این است که آدم دوران اوج داریوش رفیعی و بنان و ربابه مراداُوای بادکوبهای و رشید بهبوداُف را ببیند بعد بگوید چرا با وجود سلطه تتلوها باید توی گرمابه دیلینگدیلینگ کند و گوش کاشیهای حموم را ببرد؟ تأیید میکنید که من با این افکار شلمشورباییام، دیگر رسماً از دست رفتهام و نمیتوانم ورزشکار موفقی باشم؟ خب چرا توی امینآباد بستریام نمیکنید که یک توپ تخممرغی پینگپنگ بدهید دستم، با یک راکت تنیس یا چوب بیسبال، که با سایهام بازی کنم و سرانه ورزشکاران مملکت برود بالا؟ همین کاری که سردمداران ورزش ما در این دههها کردهاند و تمام ترککنندگان کمپها را اضافه کردهاند به آمار اَبرقهرمانها و کلی هم سوسکه پیدا کردهاند البته. من جیگرشونو بخورم الهی. با طحالشون.
۲- وقتی مربی فوتبال دهداری باشد و نویسندهاش آقای مهدی دُرّی و کشتیگیرش غلامرضا تختی و مدیرش آقاجبار و بوقچیاش ممدبوقی و عکاسش باقر زرافشان و تدارکاتچیاش طفلکی هژبر و تماشاگر سکونشینش سهراب سپهری و ساموئل خاچپکیان و هوشنگ ابتهاج و فرهاد مهراد باشند، خب عمه عمله من هم ورزشکار میشود دیگر. اصلاً بگو دویست تا شنا بروم میروم. اصلاً بگو سیصدبار حریفت را قفلقیصر کن میکنم اما وقتی تماشاگرش این لیدرها باشند و ورزشینویسیاش در این بچههای امروز خلاصه شود، اجازه بدهید من همچنان زیرزیرکی به گور عمه عملهام بخندم و همان چاییام را هورتی سر بکشم و پاپیروسام را دود کنم و توی خرپشتههای ساکت جهان فقط بخوابم. چرا مزاحم خوابم میشوید؟
۳- یک آقابیوک جدیکار نشانم دهید که شاه پای راستش را قفل کرده باشد و او با کارگری در کارخانه چیتسازی، نان شرافتش را بخورد و ظهرها با دوچرخه فکستنیاش از چیتسازی رکاب بزند تا امجدیه و بعد از تمرین هم یک ساعت خودش تنهایی توی خاموشی ورزشگاه تمرین شوت کند و هنگام بازیهای تیم ملی عیالش را بفرستد خانه پدرخانمشاینها که تو یک ماه از من دور باش تا کامل تمرکز کنم در فوتبال و استراحت و این چیزها و سربزنگاه جلوی تماشاگران شرمنده نباشم. شما یک بیوک آقا نشان بدهید و من بگویم که ورزش برای سلامتی، مضر است یا مفید! شما یک صدقیانی افندی نشان بدهید. یک عباس سیاه. یک آسیدمحمدعلی تختحوضی که جوان را توی کوچه پیدا کند ببرد توی گود، یکجوری آدمش کند که آدم بگوید اگر مرشد تویی، پس این مدرسهفوتبالها جلادند و شمرند و خولیاند که روح کودک را میکشند با پول بابایش.
۴- اگر کشتیگیر مرادعلی شیرانی است که شب دوم خرداد ۱۳۶۱ در حملهای برای بازپس گرفتن خرمشهر در خونش غلتید و الان ۳۶ سال است سوار ویلچر است و در نمازشبهایش برای پروین اعتصامی و بنان و اخوان ثالث و شریعتی و کیاک، نماز هدیه میخواند... اگر کشتیگیر، مراد است که آن شب حمله، کف دست و صورتش را حنا بسته بود که اگر شهید شد و دشمن بالای جنازهاش رسید، رنگش به رنگ میت و مهتابی نباشد بلکه زیبا باشد و دشمن بفهمد که او در عمرش هرگز از مرگ نهراسیده است که من اینچنین و اکنون از زندگی. من اینچنین و اکنون از زندگی. من اینچنین و اکنون از زندگی.»
منبع: روزنامه ایران