آفتابنیوز : «دقیقه از نود گذشته است: «چه کیفی میده این توپ رو سانتر کنند و ما گل بزنیم... احسان... سانترش انجام میشه و گل! توی دروازه! مهدی طارمی زد یا خودشون زدند؟ گل برای ایران! دقیقه نودوپنجم! دروازه باز میشه! چه قدر کیف کردیم... یک بر صفر به نفع تیم ایران... ببینید این طرفدارارو... کیف کنید... لذتش رو ببرید... کارلوس کیروش رو ملاحظه می کنید... چه قدر خوب و خوشگل زد به خودشون... جونم کیروش! چه قدر این تیم خوبه! چه قدر این پسرا خوبن! چقدر داریم لذت میبریم ما! توپ میاد سمت چپ... یا علی... روزبه میگه تمومه... رامین میگه تمومه... و واقعا تمومه... .» حالا هیچکس روی زمین نیست. از پیرمردی که با گل ایرج داناییفرد سرمست شده بود تا دختربچهای که معلوم نیست وقتی تیم ملی دوباره در جام جهانی پیروز شود، چند ساله است. همه دیوانه شده اند. یک توپ کوچک حالا بزرگترین شادی یک ملت بود.
این معجزه فوتبال است. همان معجزه ای که اشک مردم مصر را از مصدومیت محمد صلاح سرازیر کرد. همان قدر که رافائل واران پس از بیست سال آرزوی قهرمانی دوباره کشورش را داشت. علیرضا جهانبخش میخواست ایران دوباره در جام جهانی برنده باشد. شاید حالا که بیرانوند با کلینشیت به رختکن می رفت تا شادی سه امتیازش را فریاد بکشد، پسربچه ای مثل کودکی او، از دل انبار های تهران رویایش را به واقعیت میبافت.
آن شب ایران نخوابید. هیچکس نمیتوانست این شادی را ویران کند. این شادی شیرین بود، مثل کیکی که نود دقیقه در کوره مانده و آن پنج دقیقه پایانی، آن قدر طلایی اش کرده که مزه شیرینیاش تا سال ها زیر دندان بماند. برای مردمی که فوتبال برایشان از کوچه های نفتخیز مسجد سلیمان آغاز شده بود، پیروزی در جام جهانی میلیارد ها بشکه ارزش داشت. آن شب باشکوه، تصاویری منتشر شد از یک پلیس راهنمایی و رانندگی. پلیسی که قانون را رهانیده بود تا در شادی ملتی شریک باشد که ثابت می کردند اگر شاد باشند، به همه احترام می گذارند.
جنگ تا مرگ. این مهم ترین استراتژی یوزهایی بود که برای بیش از یک امتیاز به بیابان های مراکش حمله کرده بودند. در چند صحنه حیاتی، بیرانوند و دوستانش آنچنان جانانه دفاع کردند که مراکشی ها فهمیدند راه گلزنی به ایران احتمالا چیزی پیچیده تر از تاکتیک است. آنها به همان چیزی نیاز داشتند که سال ها بود در ساق های رقیبشان در گردش بود؛ غیرت. آنها نمیدانستند دفاع ایران، بیشتر از آن که متکی به یک سیستم فوتبالی باشد، از فرهنگ و ریشه یک ملت برخاسته است. همان ملتی که هشت سال جنگیده بودند تا گلوله ای از خاکشان رد نشود، حالا توپ ها را از مرزشان دور نگه می داشتند.
سربازان کیروش بر خلاف آلمان ها که همیشه در خاک روسیه شکست خورده بودند، به پیشروی ادامه دادند: «بچه های شایسته ما که تو این جام بازی می کنند... ایتالیا نیست... هلند نیست... شیلی نیست... آمریکا نیست اما ما هستیم... ما داریم بازی می کنیم... و داریم می ریم برای گل زدن... و گل می زنیم! گل می زنیم! دروازه رو باز می کنیم! توی دروازه! توی دروازه! گل برای ایران! ایران گل میزنه! صبر کنید... صبر کنید... داور گل رو قبول نمی کنه... .» ایران به اسپانیا باخت اما مگر می شد رویاپردازی نکرد؟ همه چشم ها به بازی با پرتغال بود. حالا یوزها جلوتر کشیده بودند و می دانستند این آخرین شکار، می تواند لذیذترین باشد. اما دقیقه چهل و چهار، یک اتفاق ناگوار رخ داد.
نیمه نخست به نفع پرتغالی ها به پایان رسید اما تنها چند دقیقه در نیمه دوم لازم بود تا شوک دیگری به پیکر تیم ملی ایران برخورد کند؛ پنالتی برای پرتغال آن هم به وسیله فناوری داور ویدیویی. اگر سانتوش، سرمربی تیم ملی پرتغال با خوش بینی روی زانوهایش نشسته بود و به دروازه ایران خیره شده بود، همه در ایران ناامید روی پاهایشان خزیده بودند. اما امید، آخرین چیزی است که دفن می شود: «میزنه ضربه رو...میگیره بیرانوند! آفرین بیرانوند! علیرضا بیرانوند! تا حالا این قدر دوست داشتنی نشده بود علیرضا بیرانوند! فوق العادست... .» برای جوانانی که عمرشان پای کتاب های کنکور و دانشگاه هدر شده بود، باورکردنی نبود مردی ۲۶ ساله از سرزمینشان، پنالتی یک فوق ستاره فوتبال را مهار کرده باشد. و این هم از معجزه های فوتبال بود.
بیرانوند حالا توپ را مثل مادری که پس از سال ها فرزند زیبایش را دیده باشد، در آغوش گرفته بود و خیالی برای رها کردنش نداشت. نمیخواست رهایش کند. چرا باید این کار را می کرد؟ چه چیزی بالاتر از رویایی دست نیافتنی وجود دارد؟ پرتغالی ها از یک کارت قرمز فرار کردند، یک پنالتی را از ایران گرفتند و هنوز هم برنده بودند. اما مرد پرتغالی، پاشنه آشیل ملتش را می دانست: «کریم انصاری فرد... توی دروازه! گل برای ایران! ایران یک پرتغال یک! و ما هنوز هم پنج دقیقه فرصت داریم. واقعا ایران نمی خواد جام رو ترک کنه! ایران نمی خواد از جام جهانی در مرحله گروهی بیرون بره! ما هنوز نفس می کشیم...روی پامون ایستادیم... چه بازی غرور انگیزی...»
کریم انصاری فرد پس از آن پنالتی دست نیافتنی دوید، اشک ریخت و سجده کرد. همان کاری که مادربزرگش برای او کرده بود، مادرش، پدرش و هر کسی که برای او دعا کرد. کریم از کودکی یاد گرفته بود احتمالا این زیباترین راه برای جاودانه ساختن لحظه هاست. او میدانست این سجده، چیزی فراتر از یک عبادت است، این یک نماد. او برای ملتش سجده کرد، برای مردمش و فوتبالی که هنوز هم عاشقانه در خون های ایران در تلاطم بود. کریم توپ را از درون دروازه پرتغال برداشت و به مرکز زمین برد تا دوباره به جایی برگرداند که باید باشد. اما زندگی همیشه هم حماسی نیست. اشکان، کاوه، کریم، سامان و امید حالا با چهار امتیاز صعود نکرده بودند. کیلومترها دورتر در ایران، همه این حس را به خوبی می شناختند؛ تا انتها رفتن و نرسیدن. اما همین رفتن ها و نرسیدن ها، امید دوباره برای جنگیدن بود. همه دوست داشتند یقه پیراهن مرتضی پورعلیگنجی را بگیرند و سرش فریاد بکشند که اگر خیلیها برنده نباشند ولی پیروز اند خسته نباشند.
حالا همه برای جام ملت های آسیا می جنگیم. با تمام وجودمان کنار این تیم دوست داشتنی می مانیم و برایش فریاد می کشیم. پیراهنش را می پوشیم و برایش می دویم. برایش پشت فرمان ماشین های از شادی قفل شده بوق می زنیم و پرچمش را بر روی موهایمان می کشیم. برای تک تک شوت هایش به آسمان می پریم و دیوانه وار تشویقش می کنیم. در راه همه بازی هایش اشک می ریزیم و موفقیتشان را جیغ می کشیم. فریاد شادی را سر می دهیم، برای این یوزهایی که هیچ وقت منقرض نمی شوند، از جان مایه می گذاریم.»
منبع: خبرآنلاین