امید بی نیاز* - هدف «میرزا رضا نائینی» در آن روز دهه هشتادی چه بود؟ بحثِ دهه هشتاد قرن قبلی، بهمنِ 1286 است! روزی نیمه آفتابی بود و او «روزنامه تیاتر» را در چهار صفحه چاپ کرد.
تولد روزنامه تئاتر در آن روز شیرین بود؛ اما مثل تماشاخانه، دوربین، سینما، و ... غریب به چشم می آمد؛ اگرچه همان زمان هم، حول و حوشِ سه قرنی از عمر مطبوعات می گذشت. جهان در کهکشان گوتنبرگ کوچکتر شده بود و مردم دنیا با همین «کاغذ روز» به هم نزدیک تر!
ظاهراً غریبۀ اصلی تئاتر بود. یعنی بیشتر از هر چیزی، نمایش در دل این نامه کاغذی روزانه، ناشناس به نظر می رسید! هرچند که میرزا، فقط مسائل روز را به زبان نمایشنامه می نوشت!
دل و جرأت میرزای فرهیخته که دل در هوای درام ایرانی داشت، جای ستایش دارد. اما چه چیزی ذهن مدرن او را تا این حد و حدود برای انتشار روزنامه تئاتر قانع می کرد؟ شاید امروز هم روزنامه تئاتر برای جامعه تماشگران پاریس چیز تازه ای است؛ چه برسد به کلوب علاقه مندان «تئاتر برادوی» که برای بحث در «فیس بوک» گردهم می آیند. همان هایی که نسل پدر یا احتمالاً پدربزرگشان بازی «مارلون براندو» را برای «لی استراسبرگ» در سالن مشرف به خیابان دیده اند؛ ولو اینکه برف و باران سالیان، حتی خاطرات نشسته بر آجرهای ساختمان را روفته باشد.
به ایران قجریمان برگردیم! ظاهراً روزگار جالبی در راه بود. حوالی روزهایی که ادیبی دانا «طبیب اجباری» مولیر را ترجمه می کرد، تماشاخانه دارالفنون، چراغش روشن بود، چپ و راست، گروه تئاتر خرد و درشت، درست می شد؛ و لاله زار شمایلِ شهری شیک و نمایشی به خود می گرفت.
بنابراین، میرزای آن روزگار «روزنامه تیاتر» را راه سلام و علیک روزانه با جامعه می دانست! ایده اش عالی بود، تا حالا که صد و ده، دوازده سالی از آن موسم می گذرد، کسی دیگر سراغ این ایده نرفت. دنبالِ فکر بکری که به مخاطبش اجازه می داد؛ روزانه، روزنامه تئاتر داشته باشد؛ با اینکه خود میرزا هم ده، دوازده شماره ای بیشتر، دوام نیاورد و گَردِ فراموشی بر دیگر صفحات نانوشته و نیمکت های چوبی تحریریه اش، بد نشست!
بعدها، آنچه دغدغه این مرد دانای تئاتری بود، روزی روزگاری دیگر، دنبال نشد!
هیچگاه نه روزنامه ای به تئاتر اختصاص داده شد، نه صفحاتی پُر و پیمان که روزانه برای تئاتر باشد. گاهی صفحه ای باب شد؛ سرنوشت آنهم به هفته ای دو روز و دستِ آخر به تک صفحه ای در هفته رسید.
هیچگاه صفحه ای ثابت و روزانه برای تئاتر نیست و نبوده است؛ چه دوره هایی که در تاریخچه مطبوعات، دو صدایی بودیم، تنها یکی دو روزنامه عصر فقط صدایشان به حوالی کوچه پس کوچه های شمال و جنوب می رسید؛ چه بعدترش، که در دهه هفتاد و هشتاد این یکی قرنِ بعد از قجر، روزنامه ها زیاد شدند؛ قارچ وار، سیاه و سفید و رنگی دکه ها را پر کردند.
در همین گیر و دار رشد کمی، همچنان سر تئاتر بی کلاه ماند. روزنامه خواندنی می نمود، کاغذ (به پولِ حالا) ارزان بود! تنوع صفحات از سیاسی تا ورزشی بدک نبود. هر حوزه ای گروهی داشت. حتی گروه آشپزی هم می توانست صفحه داشته باشد که مثلاً غذایی از شرق دور یا حتی بورکینافاسو را معرفی کند! اما هیچ وقت گروه تئاتر در دل روزنامه های کثیرالانتشار ما شکل نگرفت.
تئاتر در دل گروه فرهنگی بود. اگرچه فرهنگ، همیشه برای تئاتر افتخار است. ولی سهم تئاتر از صفحات کم بود. اگر صفحه ای هم می رسید، به ضرب و زور تئاتری های کوچیده به مطبوعات بود. به گمانم این این مارکو پولوهای تئاتری، حالا دوباره از مطبوعات برگشته اند. با این حال، همان صفحات هم به ستون و نیم ستون خلاصه شدند.
خلاصه گویی، مینی مالیسم و داستانک در ادبیات تئاتری باب شد. نوشتار ثروتمند تئاتر با اینکه رنگ فقر به خود نگرفت، اما ریز و ریزنقش تر شد؛ به قول شاعری از همان خیلِ دهه هفتاد و هشتاد؛ فقیر نبودیم، اما بچه هایمان را به اندازه لباس زمستانی پارسال کوچک کردیم!
و «روزنامه تیاتر» دیگر رفته رفته به افسانه ها پیوست. باور افسانه هم در این روزگار کمی سخت است!
*نویسنده و منتقد تئاتر و سینما