آفتابنیوز : آفتاب: حادثه عاشورا با آن ابعاد عظیم و قابل تعظیم و با وجود تمام آثارش بر تحولات جهان اسلام از جمله انقلاب اسلامی ایران، حادثهای همچنان ناشناخته و قابل بازکاوی است. بیانات رهبری معظم انقلاب در اردیبهشتماه سال 1377 (نماز جمعه تهران)، سخنرانی ایشان در دیماه 1384 (ديدار روحانيان و مبلغان) و اظهارات معظمله در خرداد 74 (نماز جمعه تهران ـ عاشورای 1416) اظهاراتی راهگشا در این زمینه مخصوصاً از منظر درسها و عبرتهای قیام عاشورا برای جهان اسلام است. «آفتاب» فرارسیدن اربعین حسینی را مغتنم میشمارد و متن اظهارات معظمله در اردیبهشت 77 را برای بازخوانی خوانندگان منتشر میکند. لینک متن کامل 3 سخنرانی مهم رهبری در زمینه فلسفه و اهداف قیام عاشورا در انتهای مطلب قرار داده شده است.
درسها و عبرتهای عاشورا از زبان رهبری: در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحث عمده وجود دارد؛
يكى بحث علل و انگيزههاى قيام امام حسين عليهالسّلام است، كه چرا امام حسين قيام كرد؛ يعنى تحليل دينى و علمى و سياسى اين قيام. در اين زمينه، ما قبلاً تفصيلاً عرايضى عرض كردهايم؛ فضلا و بزرگان هم بحثهاى خوبى كردهاند. امروز وارد آن بحث نمىشويم.
بحث دوم، بحث درسهاى عاشوراست كه يك بحث زنده و جاودانه و هميشگى است و مخصوص زمان معيّنى نيست. درس عاشورا، درس فداكارى و ديندارى و شجاعت و مواسات و درس قيام للَّه و درس محبّت و عشق است. يكى از درسهاى عاشورا، همين انقلاب عظيم و كبيرى است كه شما ملت ايران پشت سر حسين زمان و فرزند ابىعبداللَّه الحسين عليهالسّلام انجام داديد. خود اين، يكى از درسهاى عاشورا بود. در اين زمينه هم من امروز هيچ بحثى نمىكنم.
بحث سوم، دربارهى عبرتهاى عاشوراست كه چند سال قبل از اين، ما اين مسأله را مطرح كرديم كه عاشورا غير از درسها، عبرتهايى هم دارد. بحث عبرتهاى عاشورا مخصوص زمانى است كه اسلام حاكميت داشته باشد. حداقل اين است كه بگوييم عمده اين بحث، مخصوص به اين زمان است؛ يعنى زمان ما و كشور ما، كه عبرت بگيريم.
ما قضيه را اينگونه طرح كرديم كه چطور شد جامعه اسلامى به محوريّت پيامبر عظيمالشّأن، آن عشق مردم به او، آن ايمان عميق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور دينى و آن احكامى كه بعداً مقدارى درباره آن عرض خواهم كرد، همين جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّى بعضى همان كسانى كه دورههاى نزديك به پيامبر را ديده بودند، بعد از پنجاه سال كارشان به آنجا رسيد كه جمع شدند، فرزند همين پيامبر را با فجيعترين وضعى كشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از اين بيشتر چه مىشود؟!
زينب كبرى سلاماللَّهعليها در بازار كوفه، آن خطبه عظيم را اساساً بر همين محور ايراد كرد: «يا اهل الكوفه، يا اهل الختل و الغدر، أتبكون؟!».(1) مردم كوفه وقتى كه سرِ مبارك امام حسين را بر روى نيزه مشاهده كردند و دختر على را اسير ديدند و فاجعه را از نزديك لمس كردند، بنا به ضجّه و گريه كردند. فرمود: «أتبكون؟!»؛ گريه مىكنيد؟! «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛(2) گريهتان تمامى نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتّخذون ايمانكم دخلاً بينكم».(3) اين، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زنى هستيد كه پشمها يا پنبهها را با مغزل(4) نخ مىكند؛ بعد از آن كه اين نخها آماده شد، دوباره شروع مىكند نخها را از نو باز كردن و پنبه نمودن! شما در حقيقت نخهاى رشته خود را پنبه كرديد. اين، همان برگشت است. اين، عبرت است. هر جامعه اسلامى، در معرض همين خطر هست.
امام خمينىِ عزيز بزرگ ما، افتخار بزرگش اين بود كه يك امّت بتواند عامل به سخن آن پيامبر باشد. شخصيت انسانهاى غير پيامبر و غير معصوم، مگر با آن شخصيت عظيم قابل مقايسه است؟ او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد. آيا هر جامعه اسلامى، همين عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگيرند، نه؛ اگر عبرت نگيرند، بله. عبرتهاى عاشورا اينجاست.
ما مردم اين زمان، بحمداللَّه به فضل پروردگار، اين توفيق را پيدا كردهايم كه آن راه را مجدّداً برويم و اسم اسلام را در دنيا زنده كنيم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماييم. در دنيا اين افتخار نصيب شما ملت شد. اين ملت تا امروز هم كه تقريباً بيست سال از انقلابش گذشته است، قرص و محكم در اين راه ايستاده و رفته است. اما اگر دقّت نكنيد، اگر مواظب نباشيم، اگر خودمان را آنچنان كه بايد و شايد، در اين راه نگه نداريم، ممكن است آن سرنوشت پيش بيايد. عبرت عاشورا، اينجاست.
حال من مىخواهم مقدارى درباره موضوعى كه چند سال پيش آن را مطرح كردم و بحمداللَّه ديدم فضلا درباره آن بحث كردند، تحقيق كردند، سخنرانى كردند و مطلب نوشتند، با توسّع صحبت كنم. البته بحث كامل در اين مورد، بحث نمازجمعه نيست؛ چون طولانى است و انشاءاللَّه اگر عمرى داشته باشم و توفيقى پيدا كنم، در جلسهاى غير نمازجمعه، اين موضوع را مفصّل با خصوصيّاتش بحث خواهم كرد. امروز مىخواهم يك گذر اجمالى به اين مسأله بكنم و اگر خدا توفيق دهد، در واقع يك كتاب را در قالب يك خطبه بريزم و به شما عرض كنم.
اوّلاً حادثه را بايد فهميد كه چقدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگرديم. كسى نگويد كه حادثه عاشورا، بالاخره كشتارى بود و چند نفر را كشتند. همانطور كه همه ما در زيارت عاشورا مىخوانيم: «لقد عظمت الرّزيّه و جلّت و عظمت المصيبة»(5)، مصيبت، خيلى بزرگ است. رزيّه، يعنى حادثه بسيار بزرگ. اين حادثه، خيلى عظيم است. فاجعه، خيلى تكان دهنده و بىنظير است.
براى اين كه قدرى معلوم شود كه اين حادثه چقدر عظيم است، من سه دوره كوتاه را از دورههاى زندگى حضرت ابىعبداللَّهالحسين عليهالسّلام اجمالاً مطرح مىكنم. شما ببينيد اين شخصيتى كه انسان در اين سه دوره مىشناسد، آيا مىتوان حدس زد كه كارش به آنجا برسد كه در روز عاشورا يك عده از امّت جدّش او را محاصره كنند و با اين وضعيت فجيع، او و همه ياران و اصحاب و اهل بيتش را قتلعام كنند و زنانشان را اسير بگيرند؟
اين سه دوره، يكى دوران حيات پيامبر اكرم است. دوم، دوران جوانى آن حضرت، يعنى دوران بيستوپنجساله تا حكومت اميرالمؤمنين است. سوم، دوران فترت بيست ساله بعد از شهادت اميرالمؤمنين تا حادثه كربلاست.
در دوران حيات پيامبر اكرم، امام حسين عبارت است از كودك نور ديده سوگلى پيامبر. پيامبر اكرم دخترى به نام فاطمه دارد كه همه مردم مسلمان در آن روز مىدانند كه پيامبر فرمود: «انّ اللَّه ليغضب لغضب فاطمة»(6)؛ اگر كسى فاطمه را خشمگين كند، خدا را خشمگين كرده است. «و يرضى لرضاها»؛(7) اگر كسى او را خشنود كند، خدا را خشنود كرده است. ببينيد، اين دختر چقدر عظيمالمنزله است كه پيامبر اكرم در مقابل مردم و در ملأ عام، راجع به او اينگونه حرف مىزند. اين مسألهاى عادّى نيست.
پيامبر اكرم اين دختر را در جامعه اسلامى به كسى داده است كه از لحاظ افتخارات، در درجه اعلاست؛ يعنى علىبنابىطالب عليهالسّلام. او، جوان، شجاع، شريف، از همه مؤمنتر، از همه باسابقهتر، از همه شجاعتر و در همه ميدانها حاضر است. كسى است كه اسلام به شمشير او مىگردد؛ هر جايى كه همه در مىمانند، اين جوان جلو مىآيد، گرهها را باز مىكند و بنبستها را مىشكند. اين داماد محبوب عزيزى كه محبوبيت او نه به خاطر خويشاوندى، بلكه به خاطر عظمت شخصيت اوست، همسر نوديده پيامبر است. كودكى از اينها متولّد شده است و او حسينبنعلى است.
البته همه اين حرفها درباره امام حسن عليهالسّلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسين عليهالسّلام است؛ عزيزترين عزيزان پيامبر؛ كسى كه رئيس دنياى اسلام، حاكم جامعه اسلامى و محبوب دل همه مردم، او را در آغوش مىگيرد و به مسجد مىبرد. همه مىدانند كه اين كودك، محبوب دلِ اين محبوبِ همه است. او روى منبر مشغول خطبه خواندن است كه اين كودك، پايش به مانعى مىگيرد و به زمين مىافتد. پيامبر از منبر پايين مىآيد، او را در بغل مىگيرد و آرامش مىكند. ببينيد؛ مسأله اين است.
پيامبر درباره امام حسن و امام حسينِ شش، هفت ساله فرمود: «سيّدى شباب اهل الجنّه»؛(8) اينها سرور جوانان بهشتند. اينها كه هنوز كودكند، جوان نيستند؛ اما پيامبر مىفرمايد سرور جوانان اهل بهشتند. يعنى در دوران شش، هفت سالگى هم در حدّ يك جوان است؛ مىفهمد، درك مىكند، عمل مىكند، اقدام مىكند، ادب مىورزد و شرافت در همه وجودش موج مىزند. اگر آن روز كسى مىگفت كه اين كودك به دست امّت همين پيامبر، بدون هيچگونه جرم و تخلّفى به قتل خواهد رسيد، براى مردم غيرقابل باور بود؛ همچنان كه پيامبر فرمود و گريه كرد و همه تعجّب كردند كه يعنى چه؛ مگر مىشود؟!
دوره دوم، دوره بيستوپنجساله بعد از وفات پيامبر تا حكومت اميرالمؤمنين است. حسينِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگها شركت مىجويد، در كارهاى بزرگ دخالت مىكند، همه او را به عظمت مىشناسند؛ نام بخشندگان كه مىآيد، همه چشمها به سوى او برمىگردد. در هر فضيلتى، در ميان مسلمانان مدينه و مكه، هر جايى كه موج اسلام رفته است، مثل خورشيدى مىدرخشد. همه براى او احترام قائلند. خلفاى زمان، براى او و برادرش احترام قائلند و در مقابل او، تعظيم و تجليل و تبجيل و تجليل مىكنند و نامش را به عظمت مىآورند. جوان نمونه دوران، و محترم پيش همه. اگر آن روز كسى مىگفت كه همين جوان، به دست همين مردم كشته خواهد شد، هيچ كس باور نمىكرد.
دوره سوم، دوره بعد از شهادت اميرالمؤمنين است؛ يعنى دوره غربت اهل بيت. امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام باز در مدينهاند. امام حسين، بيست سال بعد از اين مدت، به صورت امام معنوى همه مسلمان، مفتى بزرگ همه مسلمانان، مورد احترام همه مسلمانان، محل ورود و تحصيل علم همه، محل تمسّك و توسّل همه كسانى كه مىخواهند به اهل بيت اظهار ارادتى بكنند، در مدينه زندگى كرده است. شخصيت محبوب، بزرگ، شريف، نجيب، اصيل و عالم. او به معاويه نامه مىنويسد؛ نامهاى كه اگر هر كسى به هر حاكمى بنويسد، جزايش كشته شدن است. معاويه باعظمتِ تمام اين نامه را مىگيرد، مىخواند، تحمّل مىكند و چيزى نمىگويد. اگر در همان اوقات هم كسى مىگفت كه در آينده نزديكى، اين مرد محترم شريفِ عزيزِ نجيب - كه مجسّمكننده اسلام و قرآن در نظر هر بيننده است - ممكن است به دست همين امّت قرآن و اسلام كشته شود - آن هم با آن وضع - هيچكس تصوّر هم نمىكرد؛ اما همين حادثه باورنكردنى، همين حادثه عجيب و حيرتانگيز، اتّفاق افتاد. چه كسانى كردند؟ همانهايى كه به خدمتش مىآمدند و سلام و عرض اخلاص هم مىكردند. اين يعنى چه؟ معنايش اين است كه جامعه اسلامى در طول اين پنجاه سال، از معنويت و حقيقت اسلام تهى شده است. ظاهرش اسلامى است؛ اما باطنش پوك شده است. خطر اينجاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّهاى هم طرفدار اهلبيتند!
البته من به شما بگويم كه در همه عالم اسلام، اهل بيت را قبول داشتند؛ امروز هم قبول دارند و هيچ كس در آن ترديد ندارد. حبّ اهل بيت در همه عالم اسلام، عمومى است؛ الان هم همينطور است. الان هم هر جاى دنياى اسلام برويد، اهل بيت را دوست مىدارند. آن مسجدى كه منتسب به امام حسين عليهالسّلام است و مسجد ديگرى كه در قاهره منتسب به حضرت زينب است، ولوله زوّار و جمعيت است. مردم مىروند قبر را زيارت مىكنند، مىبوسند و توسّل مىجويند.
همين يكى، دو سال قبل از اين، كتابى جديد - نه قديمى؛ چون در كتابهاى قديمى خيلى هست - براى من آوردند، كه اين كتاب درباره معناى اهل بيت نوشته شده است. يكى از نويسندگان فعلى حجاز تحقيق كرده و در اين كتاب اثبات مىكند كه اهل بيت، يعنى على، فاطمه، حسن و حسين. حالا ما شيعيان كه اين حرفها جزو جانمان است؛ اما آن برادر مسلمان غيرشيعه اين را نوشته و نشر كرده است.اين كتاب هم هست، من هم آن را دارم و لابد هزاران نسخه از آن چاپ شده و پخش گرديده است.
بنابراين، اهلبيت محترمند؛ آن روز هم در نهايت احترام بودند؛ اما در عين حال وقتى جامعه تهى و پوك شد، اين اتّفاق مىافتد. حالا عبرت كجاست؟ عبرت اينجاست كه چه كار كنيم جامعه آنگونه نشود. ما بايد بفهميم كه آنجا چه شد كه جامعه به اينجا رسيد. اين، آن بحث مشروح و مفصّلى است كه من مختصرش را مىخواهم عرض كنم.
اوّل به عنوان مقدّمه عرض كنم: پيامبر اكرم نظامى را به وجود آورد كه خطوط اصلى آن چند چيز بود. من درميان اين خطوط اصلى، چهار چيز را عمده يافتم: اوّل، معرفت شفّاف و بىابهام؛ معرفت نسبت به دين، معرفت نسبت به احكام، معرفت نسبت به جامعه، معرفت نسبت به تكليف، معرفت نسبت به خدا، معرفت نسبت به پيامبر، معرفت نسبت به طبيعت. همين معرفت بود كه به علم و علم اندوزى منتهى شد و جامعه اسلامى را در قرن چهارم هجرى به اوج تمدّن علمى رساند. پيامبر نمىگذاشت ابهام باشد. در اين زمينه، آيات عجيبى از قرآن هست كه مجال نيست الان عرض كنم. در هر جايى كه ابهامى به وجود مىآمد، يك آيه نازل مىشد تا ابهام را برطرف كند.
خطّ اصلى دوم، عدالت مطلق و بىاغماض بود. عدالت در قضاوت، عدالت در برخورداريهاى عمومى و نه خصوصى - امكاناتى كه متعلّق به همه مردم است و بايد بين آنها باعدالت تقسيم شود - عدالت در اجراى حدود الهى، عدالت در مناصب و مسوؤليتدهى و مسؤوليت پذيرى. البته عدالت، غير از مساوات است؛ اشتباه نشود. گاهى مساوات، ظلم است. عدالت، يعنى هر چيزى را به جاى خود گذاشتن و به هر كسى حقّ او را دادن. آن عدل مطلق و بىاغماض بود. در زمان پيامبر، هيچ كس در جامعه اسلامى از چارچوب عدالت خارج نبود.
سوم، عبوديّت كامل و بىشريك در مقابل پروردگار؛ يعنى عبوديّت خدا در كار و عمل فردى، عبوديّت در نماز كه بايد قصد قربت داشته باشد، تا عبوديّت در ساخت جامعه، در نظام حكومت، نظام زندگى مردم و مناسبات اجتماعى ميان مردم بر مبناى عبوديّت خدا كه اين هم تفصيل و شرح فراوانى دارد.
چهارم، عشق و عاطفه جوشان. اين هم از خصوصيّات اصلى جامعه اسلامى است؛ عشق به خدا، عشق خدا به مردم؛ «يحبّهم و يحبّونه»(9)، «ان اللَّه يحبّ التّوابين و يحبّ المتطهّرين»(10)، «قل ان كنتم تحبّون اللَّه فاتّبعونى يحببكم اللَّه»(11). محبت، عشق، محبت به همسر، محبّت به فرزند، كه مستحبّ است فرزند را ببوسى؛ مستحّب است كه به فرزند محبّت كنى؛ مستحبّ است كه به همسرت عشق بورزى و محبّت كنى؛ مستحبّ است كه به برادران مسلمان محبّت كنى و محبّت داشته باشى؛ محبّت به پيامبر، محبّت به اهل بيت؛ «الاّ المودّة فى القربى».(12)
پيامبر اين خطوط را ترسيم كرد و جامعه را بر اساس اين خطوط بنا نمود. پيامبر حكومت را ده سال همينطور كشاند. البته پيداست كه تربيت انسانها كار تدريجى است؛ كار دفعى نيست. پيامبر در تمام اين ده سال تلاش مىكرد كه اين پايهها استوار و محكم شود و ريشه بدواند؛ اما اين ده سال، براى اين كه بتواند مردمى را كه درست برضدّ اين خصوصيّات بار آمدند، متحوّل كند، زمان خيلى كمى است. جامعه جاهلى، در همه چيزش عكس اين چهار مورد بود؛ مردم معرفتى نداشتند، در حيرت و جهالت زندگى مىكردند، عبوديّت هم نداشتند؛ طاغوت بود، طغيان بود، عدالتى هم وجود نداشت؛ همهاش ظلم بود، همهاش تبعيض بود - كه اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه در تصوير ظلم و تبعيض دوران جاهليت، بيانات عجيب و شيوايى دارد، كه واقعاً يك تابلوِ هنرى است؛ «فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها»(13) - محبّت هم نبود، دختران خود را زير خاك مىكردند، كسى را از فلان قبيله بدون جرم مىكشتند - «تو از قبيله ما يكى را كشتى، ما هم بايد از قبيله شما يكى را بكشيم!» - حالا قاتل باشد، يا نباشد؛ بىگناه باشد، يا بىخبر باشد؛ جفاى مطلق، بىرحمى مطلق، بىمحبّتى و بىعاطفگى مطلق.
مردمى را كه در آن جوّ بار آمدند، مىشود در طول ده سال تربيت كرد، آنها را انسان كرد، آنها را مسلمان كرد؛ اما نمىشود اين را در اعماق جان آنها نفوذ داد؛ بخصوص آنچنان نفوذ داد كه بتوانند به نوبه خود در ديگران هم همين تأثير را بگذارند.
مردم پىدرپى مسلمان مىشدند. مردمى بودند كه پيامبر را نديده بودند. مردمى بودند كه آن ده سال را درك نكرده بودند. اين مسأله «وصايت»ى كه شيعه به آن معتقد است، در اينجا شكل مىگيرد. وصايت، جانشينى و نصب الهى، سرمنشأش اينجاست؛ براى تداوم آن تربيت است، والّا معلوم است كه اين وصايت، از قبيل وصايتهايى كه در دنيا معمول است، نيست، كه هر كسى مىميرد، براى پسر خودش وصيت مىكند. قضيه اين است كه بعد از پيامبر، برنامههاى او بايد ادامه پيدا كند.
حالا نمىخواهيم وارد بحثهاى كلامى شويم. من مىخواهم تاريخ را بگويم و كمى تاريخ را تحليل كنم، و بيشترش را شما تحليل كنيد. اين بحث هم متعلّق به همه است؛ صرفاً مخصوص شيعه نيست. اين بحث، متعلّق به شيعه و سنّى و همه فِرَق اسلامى است. همه بايد به اين بحث توجّه كنند؛ چون اين بحث براى همه مهم است.
و اما ماجراهاى بعد از رحلت پيامبر. چه شد كه در اين پنجاه سال، جامعه اسلامى از آن حالت به اين حالت برگشت؟ اين اصل قضيه است، كه متن تاريخ را هم بايستى در اينجا نگاه كرد. البته بنايى كه پيامبر گذاشته بود، بنايى نبود كه به زودى خراب شود؛ لذا در اوايلِ بعد از رحلت پيامبر كه شما نگاه مىكنيد، همه چيز - غير از همان مسأله وصايت - سرجاى خودش است: عدالتِ خوبى هست، ذكْرِ خوبى هست، عبوديّت خوبى هست. اگر كسى به تركيب كلى جامعه اسلامى در آن سالهاى اوّل نگاه كند، مىبيند كه علىالظّاهر چيزى به قهقرا نرفته است. البته گاهى چيزهايى پيش مىآمد؛ اما ظواهر، همان پايهگذارى و شالودهريزى پيامبر را نشان مىدهد. ولى اين وضع باقى نمىماند. هر چه بگذرد، جامعه اسلامى بتدريج به طرف ضعف و تهىشدن پيش مىرود.
ببينيد، نكتهاى در سوره مباركه حمد هست كه من مكرّر در جلسات مختلف آن را عرض كردهام. وقتى كه انسان به پروردگار عالم عرض مىكند «اهدنا الصّراط المستقيم»(14) - ما را به راه راست و صراط مستقيم هدايت كن - بعد اين صراط مستقيم را معنا مىكند: «صراط الّذين انعمت عليهم»(15)؛ راه كسانى كه به آنها نعمت دادى. خدا به خيليها نعمت داده است؛ به بنى اسرائيل هم نعمت داده است: «يا بنىاسرائيل اذكروا نعمتى الّتى انعمت عليكم».(16) نعمت الهى كه مخصوص انبيا و صلحا و شهدا نيست: «فاولئك مع الّذين انعماللَّه عليهم من النّبيّين والصّدّيقين والشّهداء والصّالحين»(17). آنها هم نعمت داده شدهاند؛ اما بنىاسرائيل هم نعمت داده شدهاند.
طبيعى است كه وقتى عدالت نباشد، وقتى عبوديّت خدا نباشد، جامعه پوك مىشود؛ آن وقت ذهنها هم خراب مىشود. يعنى در آن جامعهاى كه مسأله ثروتاندوزى و گرايش به مال دنيا و دل بستن به حُطام دنيا به اينجاها مىرسد، در آن جامعه كسى هم كه براى مردم معارف مىگويد «كعب الاحبار» است؛ يهودى تازه مسلمانى كه پيامبر را هم نديده است! او در زمان پيامبر مسلمان نشده است، زمان ابىبكر هم مسلمان نشده است؛ زمان عمر مسلمان شد، و زمان عثمان هم از دنيا رفت! بعضى «كعب الاخبار» تلفّظ مىكنند كه غلط است؛ «كعب الاحبار» درست است. احبار، جمع حبر است. حبر، يعنى عالمِ يهود. اين كعب، قطب علماى يهود بود، كه آمد مسلمان شد؛ بعد بنا كرد راجع به مسائل اسلامى حرف زدن! او در مجلس جناب عثمان نشسته بود كه جناب ابىذر وارد شد؛ چيزى گفت كه ابىذر عصبانى شد و گفت كه تو حالا دارى براى ما از اسلام و احكام اسلامى سخن مىگويى؟! ما اين احكام را خودمان از پيامبر شنيدهايم(49).
وقتى معيارها از دست رفت، وقتى ارزشها ضعيف شد، وقتى ظواهر پوك شد، وقتى دنياطلبى و مالدوستى بر انسانهايى حاكم شد كه عمرى را با عظمت گذرانده و سالهايى را بىاعتنا به زخارف دنيا سپرى كرده بودند و توانسته بودند آن پرچم عظيم را بلند كنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنين كسى سررشتهدار امور معارف الهى و اسلامى مىشود؛ كسى كه تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، مىگويد؛ نه آنچه كه اسلام گفته است؛ آن وقت بعضى مىخواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقهدار مقدّم كنند!
اين مربوط به خواص است. آن وقت عوام هم كه دنبالهرو خواصند، وقتى خواص به سَمتى رفتند، دنبال آنها حركت مىكنند. بزرگترين گناه انسانهاى ممتاز و برجسته، اگر انحرافى از آنها سر بزند، اين است كه انحرافشان موجب انحراف بسيارى از مردم مىشود. وقتى ديدند سدها شكست، وقتى ديدند كارها برخلاف آنچه كه زبانها مىگويند، جريان دارد و برخلاف آنچه كه از پيامبر نقل مىشود، رفتار مىگردد، آنها هم آن طرف حركت مىكنند.
و اما يك ماجرا هم از عامّه مردم: حاكم بصره به خليفه در مدينه نامه نوشت مالياتى كه از شهرهاى مفتوح مىگيريم، بين مردم خودمان تقسيم مىكنيم؛ اما در بصره كم است، مردم زياد شدهاند؛ اجازه مىدهيد كه دو شهر اضافه كنيم؟ مردم كوفه كه شنيدند حاكم بصره براى مردم خودش خراج دو شهر را از خليفه گرفته است، سراغ حاكمشان آمدند. حاكمشان كه بود؟ «عمّار بن ياسر»؛ مرد ارزشى، آنكه مثل كوه، استوار ايستاده بود. البته از اين قبيل هم بودند - كسانى كه تكان نخورند - اما زياد نبودند. پيش عمّار ياسر آمدند و گفتند تو هم براى ما اينطور بخواه و دو شهر هم تو براى ما بگير. عمّار گفت: من اين كار را نمىكنم. بنا كردند به عمّار حمله كردن و بدگويى كردن. نامه نوشتند، بالاخره خليفه او را عزل كرد!(50)
شبيه اين ماجرا براى ابىذر و ديگران هم اتّفاق افتاد. شايد خود «عبداللَّهبنمسعود» يكى از همين افراد بود. وقتى كه رعايت اين سررشتهها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوك مىشود. عبرت، اينجاست.
عزيزان من! انسان اين تحوّلات اجتماعى را دير مىفهمد؛ بايد مراقب بود. تقوا يعنى اين. تقوا يعنى آن كسانى كه حوزه حاكميتشان شخص خودشان است، مواظب خودشان باشند. آن كسانى هم كه حوزه حاكميتشان از شخص خودشان وسيعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند. آن كسانى كه در رأسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب كلّ جامعه باشند كه به سمت دنياطلبى، به سمت دل بستن به زخارف دنيا و به سمت خودخواهى نروند. اين معنايش آباد نكردن جامعه نيست؛ جامعه را آباد كنند و ثروتهاى فراوان به وجود آورند؛ اما براى شخص خودشان نخواهند؛ اين بد است. هر كس بتواند جامعه اسلامى را ثروتمند كند و كارهاى بزرگى انجام دهد، ثواب بزرگى كرده است. اين كسانى كه بحمداللَّه توانستند در اين چند سال كشور را بسازند، پرچم سازندگى را در اين كشور بلند كنند، كارهاى بزرگى را انجام دهند، اينها كارهاى خيلى خوبى كردهاند؛ اينها دنياطلبى نيست. دنياطلبى آن است كه كسى براى خود بخواهد؛ براى خود حركت كند؛ از بيتالمال يا غير بيتالمال، به فكر جمع كردن براى خود بيفتد؛ اين بد است. بايد مراقب باشيم. همه بايد مراقب باشند كه اينطور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همينطور بتدريج از ارزشها تهيدست مىشود و به نقطهاى مىرسد كه فقط يك پوسته ظاهرى باقى مىماند. ناگهان يك امتحان بزرگ پيش مىآيد - امتحان قيام ابىعبداللَّه - آن وقت اين جامعه در اين امتحان مردود مىشود!
گفتند به تو حكومت رى را مىخواهيم بدهيم(51). رىِ آن وقت، يك شهر بسيار بزرگ پُرفايده بود. حاكميت هم مثل استاندارى امروز نبود. امروز استانداران ما يك مأمور ادارى هستند؛ حقوقى مىگيرند و همهاش زحمت مىكشند. آن زمان اينگونه نبود. كسى كه مىآمد حاكم شهرى مىشد، يعنى تمام منابع درآمد آن شهر در اختيارش بود؛ يك مقدار هم بايد براى مركز بفرستد، بقيهاش هم در اختيار خودش بود؛ هر كار مىخواست، مىتوانست بكند؛ لذا خيلى برايشان اهميت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسينبنعلى نروى، از حاكميت رى خبرى نيست. اينجا يك آدم ارزشى، يك لحظه فكر نمىكند؛ مىگويد مردهشوى رى را ببرند؛ رى چيست؟ همه دنيا را هم به من بدهيد، من به حسينبنعلى اخم هم نمىكنم؛ من به عزيز زهرا، چهره هم درهم نمىكشم؛ من بروم حسينبنعلى و فرزندانش را بكشم كه مىخواهيد به من رى بدهيد؟! آدمى كه ارزشى باشد، اينطور است؛ اما وقتى كه درون تهى است، وقتى كه جامعه، جامعه دور از ارزشهاست، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است، دست و پا مىلغزد؛ حالا حدّاكثر يك شب هم فكر مىكند؛ خيلى حِدّت كردند، يك شب تا صبح مهلت گرفتند كه فكر كنند! اگر يك سال هم فكر كرده بود، باز هم اين تصميم را گرفته بود. اين، فكر كردنش ارزشى نداشت. يك شب فكر كرد، بالاخره گفت بله، من ملك رى را مىخواهم! البته خداى متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزيزان من! فاجعه كربلا پيش مىآيد.
در اينجا يك كلمه راجع به تحليل حادثه عاشورا بگويم و فقط اشارهاى بكنم. كسى مثل حسينبنعلى عليهالسّلام كه خودش تجسّم ارزشهاست، قيام مىكند، براى اينكه جلوِ اين انحطاط را بگيرد؛ چون اين انحطاط مىرفت تا به آنجا برسد كه هيچ چيز باقى نماند؛ كه اگر يك وقت مردمى هم خواستند خوب زندگى كنند و مسلمان زندگى كنند، چيزى در دستشان نباشد. امام حسين مىايستد، قيام مىكند، حركت مىكند و يكتنه در مقابل اين سرعت سراشيب سقوط قرار مىگيرد. البته در اين زمينه، جان خودش را، جان عزيزانش را، جان على اصغرش را، جان على اكبرش را و جان عباسش را فدا مىكند؛ اما نتيجه مىگيرد.
«و انا من حسين»؛ يعنى دين پيامبر، زنده شده حسينبنعلى است. آن روى قضيه، اين بود؛ اين روى سكه، حادثه عظيم و حماسه پُرشور و ماجراى عاشقانه عاشوراست كه واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه، نمىشود قضاياى كربلا را فهميد. بايد با چشم عاشقانه نگاه كرد تا فهميد حسينبنعلى در اين تقريباً يك شب و نصف روز، يا حدود يك شبانهروز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه كرده و چه عظمتى آفريده است! لذاست كه در دنيا باقى مانده و تا ابد هم خواهد ماند. خيلى تلاش كردند كه حادثه عاشورا را به فراموشى بسپارند؛ اما نتوانستند.
من امروز مىخواهم از روزى مقتلِ «ابنطاووس» - كه كتاب «لهوف» است - يك چند جمله ذكر مصيبت كنم و چند صحنه از اين صحنههاى عظيم را براى شما عزيزان بخوانم. البته اين مقتل، مقتل بسيار معتبرى است. اين سيدبنطاووس - كه علىبنطاووس باشد - فقيه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثّق است، مورد احترام همه است، استاد فقهاى بسيار بزرگى است؛ خودش اديب و شاعر و شخصيت خيلى برجستهاى است. ايشان اوّلين مقتل بسيار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ايشان مقاتل زيادى است. استادشان - ابن نَما(52) - مقتل دارد، «شيخ طوسى» مقتل دارد، ديگران هم دارند. مقتلهاى زيادى قبل از ايشان نوشته شد؛ اما وقتى «لهوف» آمد، تقريباً همه آن مقاتل، تحتالشّعاع قرار گرفت. اين مقتلِ بسيار خوبى است؛ چون عبارات، خيلى خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده است. من حالا چند جمله از اينها را مىخوانم.
يكى از اين قضايا، قضيه به ميدان رفتن «قاسمبنالحسن» است كه صحنه بسيار عجيبى است. قاسمبنالحسن عليهالصّلاةوالسّلام يكى از جوانان كم سالِ دستگاهِ امام حسين است. نوجوانى است كه «لم يبلغ الحلم»(53)؛ هنوز به حدّ بلوغ و تكليف نرسيده بوده است. در شب عاشورا، وقتى كه امام حسين عليهالسّلام فرمود كه اين حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه كشته خواهند شد و گفت شما برويد و اصحاب قبول نكردند كه بروند، اين نوجوان سيزده، چهاردهساله عرض كرد: عمو جان! آيا من هم در ميدان به شهادت خواهم رسيد؟ امام حسين خواست كه اين نوجوان را آزمايش كند - به تعبير ما - فرمود: عزيزم! كشتهشدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت «احلى من العسل»(54)؛ از عسل شيرينتر است. ببينيد؛ اين، آن جهتگيرىِ ارزشى در خاندان پيامبر است. تربيتشدههاى اهل بيت اينگونهاند. اين نوجوان از كودكى در آغوش امام حسين بزرگ شده است؛ يعنى تقريباً سه، چهار ساله بوده كه پدرش از دنيا رفته و امام حسين تقريباً اين نوجوان را بزرگ كرده است؛ مربّى به تربيتِ امام حسين است. حالا روز عاشورا كه شد، اين نوجوان پيش عمو آمد. در اين مقتل اينگونه ذكر مىكند: «قال الرّاوى: و خرج غلام»(55). آنجا راويانى بودند كه ماجراها را مىنوشتند و ثبت مىكردند. چند نفرند كه قضايا از قول آنها نقل مىشود. از قول يكى از آنها نقل مىكند و مىگويد: همينطور كه نگاه مىكرديم، ناگهان ديديم از طرف خيمههاى ابىعبداللَّه، پسر نوجوانى بيرون آمد: «كانّ وجهه شقّة قمر»(56)؛ چهرهاش مثل پاره ماه مىدرخشيد. «فجعل يقاتل»(57)؛ آمد و مشغول جنگيدن شد.
اين را هم بدانيد كه جزئيات حادثه كربلا هم ثبت شده است؛ چه كسى كدام ضربه را زد، چه كسى اوّل زد، چه كسى فلان چيز را دزديد؛ همه اينها ذكر شده است. آن كسى كه مثلاً قطيفه حضرت را دزديد و به غارت برد، بعداً به او مىگفتند: «سرق القطيفه»! بنابراين، جزئيات ثبت شده و معلوم است؛ يعنى خاندان پيامبر و دوستانشان نگذاشتند كه اين حادثه در تاريخ گم شود.
«فضربه ابن فضيل العضدى على رأسه فطلقه»(58)؛ ضربه، فرق اين جوان را شكافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرك با صورت روى زمين افتاد. «وصاح يا عمّاه»؛ فريادش بلند شد كه عموجان. «فجل الحسين عليهالسّلام كما يجل الصقر». به اين خصوصيات و زيباييهاى تعبير دقّت كنيد! صقر، يعنى بازِ شكارى. مىگويد حسين عليهالسّلام مثل بازِ شكارى، خودش را بالاى سر اين نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة ليث اغضب». شدّ، به معناى حمله كردن است. مىگويد مثل شير خشمگين حمله كرد. «فضرب ابنفضيل بالسيف»؛ اوّل كه آن قاتل را با يك شمشير زد و به زمين انداخت. عدّهاى آمدند تا اين قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آنها حمله كرد. جنگ عظيمى در همان دور و برِ بدن «قاسمبنالحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگيدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار ميدان فراگرفت. راوى مىگويد: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. اين منظره را كه تصوير مىكند، قلب انسان را خيلى مىسوزاند: «فرأيت الحسين عليهالسّلام»: من نگاه كردم، حسينبن على عليهالسّلام را در آنجا ديدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسين بالاى سر اين نوجوان ايستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مىكند. «و هو يبحث برجليه»؛ آن نوجوان هم با پاهايش زمين را مىشكافد؛ يعنى در حال جان دادن است و پا را تكان مىدهد. «والحسين عليهالسّلام يقول: بُعداً لقوم قتلوك»؛ كسانى كه تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. اين يك منظره، كه منظره بسيار عجيبى است و نشاندهنده عاطفه و عشق امام حسين به اين نوجوان است، و درعينحال فداكارى او و فرستادن اين نوجوان به ميدان جنگ و عظمت روحى اين جوان و جفاى آن مردمى كه با اين نوجوان هم اينگونه رفتار كردند.
يك منظره ديگر، منظره ميدان رفتن على اكبر عليهالسّلام است كه يكى از آن مناظر بسيار پُرماجرا و عجيب است. واقعاً عجيب است؛ از همه طرف عجيب است. از جهت خود امام حسين، عجيب است؛ از جهت اين جوان - على اكبر - عجيب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زينب كبرى، عجيب است. راوى مىگويد اين جوان پيش پدر آمد. اوّلاً على اكبر را هجده ساله تا بيست و پنجساله نوشتهاند؛ يعنى حداقل هجده سال و حداكثر بيست و پنج سال. مىگويد: «خرج على بنالحسين»؛ على بنالحسين براى جنگيدن، از خيمهگاه امام حسين خارج شد. باز در اينجا راوى مىگويد: «و كان من اشبه النّاس خلقاً»؛ اين جوان، جزو زيباترين جوانان عالم بود؛ زيبا، رشيد، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت كه برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسمبن الحسن»، حضرت اوّل اذن نمىداد، و بعد مقدارى التماس كرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «علىبنالحسين» كه آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود كه برو. «ثمّ نظر اليه نظر يائس منه»؛ نگاه نوميدانهاى به اين جوان كرد كه به ميدان مىرود و ديگر برنخواهد گشت. «وارخى عليهالسّلام عينه و بكى»؛ چشمش را رها كرد و بنا كرد به اشك ريختن.
يكى از خصوصيّات عاطفى دنياى اسلام همين است؛ اشكريختن در حوادث و پديدههاى عاطفى. شما در قضايا زياد مىبينيد كه حضرت گريه كرد. اين گريه، گريه جزع نيست؛ اين همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام اين عاطفه را در فرد رشد مىدهد. حضرت بنا كرد به گريهكردن. بعد اين جمله را فرمود كه همه شنيدهايد: «اللّهم اشهد»؛ خدايا خودت گواه باش. «فقد برز اليهم غلام»؛ جوانى به سمت اينها براى جنگ رفته است كه «اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولك».
يك نكته در اينجا هست كه من به شما عرض كنم. ببينيد؛ امام حسين در دوران كودكى، محبوب پيامبر بود؛ خود او هم پيامبر را بىنهايت دوست مىداشت. حضرت شش، هفت ساله بود كه پيامبر از دنيا رفت. چهره پيامبر، به صورت خاطره بىزوالى در ذهن امام حسين مانده است و عشق به پيامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، علىاكبر را به امام حسين مىدهد. وقتى اين جوان كمى بزرگ مىشود، يا به حدّ بلوغ مىرسد، حضرت مىبيند كه چهره، درست چهره پيامبر است؛ همان قيافهاى كه اين قدر به او علاقه داشت و اين قدر عاشق او بود، حالا اين به جدّ خودش شبيه شده است. حرف مىزند، صدا شبيه صداى پيامبر است. حرف زدن، شبيه حرف زدن پيامبر است. اخلاق، شبيه اخلاق پيامبر است؛ همان بزرگوارى، همان كرم و همان شرف.
بعد اينگونه مىفرمايد: «كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك نظرنا اليه»؛ هر وقت كه دلمان براى پيامبر تنگ مىشد، به اين جوان نگاه مىكرديم؛ اما اين جوان هم به ميدان رفت. «فصاح و قال يابن سعد قطع اللَّه رحمك كما قطعت رحمى». بعد نقل مىكند كه حضرت به ميدان رفت و جنگ بسيار شجاعانهاى كرد و عدّه زيادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنهام. دوباره به طرف ميدان رفت. وقتى كه اظهار عطش كرد، حضرت به او فرمودند: عزيزم! يك مقدار ديگر بجنگ؛ طولى نخواهد كشيد كه از دست جدّت پيامبر سيراب خواهى شد. وقتى امام حسين اين جمله را به علىاكبر فرمود، علىاكبر در آن لحظه آخر، صدايش بلند شد و عرض كرد: «يا ابتا عليك السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّى رسولاللَّه يقرئك السّلام»؛ اين جدم پيامبر است كه به تو سلام مىفرستد. «و يقول عجل القدوم علينا»؛ مىگويد بيا به سمت ما.
اينها منظرههاى عجيبِ اين ماجراى عظيم است. و امروز هم كه روز جناب زينب كبرى سلاماللَّهعليهاست. آن بزرگوار هم ماجراهاى عجيبى دارد. حضرت زينب، آن كسى است كه از لحظه شهادت امام حسين، اين بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با كمال اقتدار؛ آنچنان كه شايسته دختر اميرالمؤمنين است، در اين راه حركت كرد. اينها توانستند اسلام را جاودانه كنند و دين مردم را حفظ نمايند. ماجراى امام حسين، نجاتبخشىِ يك ملت نبود، نجاتبخشىِ يك امّت نبود؛ نجاتبخشى يك تاريخ بود. امام حسين، خواهرش زينب و اصحاب و دوستانش، با اين حركت، تاريخ را نجات دادند.
السّلام عليك يا اباعبداللَّه و عَلى الارواح الّتى حلّت بفنائك. عليك منّا سلاماللَّه ابداً مابقيت و بقى اللّيل و النّهار و لاجعله اللَّه آخر العهد منّا لزيارتك. السّلام على الحسين و على علىبن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين.
متن کامل بيانات رهبرى در نماز جمعه تهران ـ 18/02/77 [کلیک کنید]
متن کامل بيانات رهبری در ديدار مبلغان دینی 05/ 11/ 84 [کلیک کنید]
متن کامل بيانات رهبرى در نماز جمعه تهران ـ عاشوراى 1416 [کلیک کنید]