کد خبر: ۶۲۷۹۵۰
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۱۳:۴۵
مردها هر روز دل کوه را می‌تراشند تا شاید کمی سرب پیدا کنند

داغ سرب بر تن کولبران سنگ؛ مردانی که در معدن غیرمجاز آلبلاغ می‌میرند

همه اینها درد نان است، از نداری و فقر مردها ‏جان‌شان را کف دست می‌گیرند و به این کوه می‌آیند...
آفتاب‌‌نیوز :

منصور هم زیر همان تخته سنگ‌هایی جان داد که پیش از او نفس ٦ مرد را ‏گرفت. او تازه‌ترین قربانی معدن «آلبلاغ» است. جایی که سنگ‌های بزرگ آن، مجید، حسن، علی‏، خلیل، رضا و یک ناشناس را به کشتن داد. او مثل خیلی‌های دیگر راه پر پیچ و خم این معدن ‏را در پیش گرفت، به امید اینکه از دل این کوه لقمه نانی برای سفره‌های خالی بیاورد. اما نه نانی ‏آمد و نه نان آور. منصور رفت تا با پیدا کردن سنگ‌های سیاه این کوه و فروش آن به دلالان، کمی ‏از تیرگی‌های زندگی‌اش کم کند. اما رفتن منصور بازگشتی نداشت تا زن پا به ماه او بماند با سه ‏بچه یتیم. بیوه جوان منصور نمی‌داند برای مرگ شوهر سی‌وپنج‌ساله‌اش عزاداری کند یا بچه‌های ‏قد و نیم قدش را آرام نگه دارد. همان‌ها که چند روز است بهانه بابا را می‌گیرند. ‏

مدتی است، مردهای روستای حسن‌آباد و آبادی‌های اطراف اسفراین راه پر پیچ و خم آلبلاغ را بالا ‏می‌روند. با قاطر یا پای پیاده فرقی ندارد؛ مهم رسیدن به آن جایی است که می‌گویند سرب دارد. ‏این عنصر سیاه برای آنها یعنی پول، یعنی گرمای اجاق و سیر شدن شکم زن و بچه. از وقتی ‏سنگ‌های آلبلاغ مشتری‌های خوبی پیدا کرد، رفت‌وآمد به این کوه هم بیشتر شد. کوهی که ‏بیش از ٢‌هزار متر ارتفاع دارد.

داغ سرب بر تن کولبران سنگ؛ مردانی که در معدن غیرمجاز آلبلاغ می‌میرند

ماجرای سنگ‌های سربی آلبلاغ وقتی سر زبان‌ها افتاد، خیلی‌ها را ‏به این منطقه کشاند، از اسفراین و شهرها و روستاهای اطراف آمدند. کوه دست نخورده و ‏تخته سنگ‌های سیاه سربی همه جا بود، اما الان سنگ‌ها کمتر شده و برای رسیدن به سرب باید ‏دل کوه را تراشید. اینها را غلام یکی از اهالی روستای «میلان لو»‏‎ ‎ می‌گوید. او آن ‏روز همراه منصور و چند نفر دیگر از مردهای روستاهای اطراف به آلبلاغ رفته بود: «ساعت ۵ صبح ‏حرکت کردیم. از پای کوه تا رسیدن به آنجا چند ساعت راه است. الان هم که برف آمده راه طولانی‌‏تر شده، حدود ظهر به آنجا رسیدیم. هرکدام به طرفی رفتیم تا رگه‌های سرب را پیدا کنیم.»

آن‌‏طور که او می‌گوید، منصور داخل یکی از حفره‌ها رفته بود که سنگ‌هاریزش کرد و روی سرش ‏ریخت. بعد هم زیر تخت سنگ بزرگی گرفتار شد. وقتی غلام و بقیه بالای سری منصور رسیدند، به ‏سختی نفس می‌کشید، کاری از دست‌شان بر نمی‌آمد، وسیله‌ای هم نداشتند تا تخته سنگ را از ‏روی سینه منصور جابه‌جا کنند، آنها همان موقع تلفنی کمک خواستند، اما قبل از اینکه نیروهای ‏امدادی برسند، کار منصور تمام شد.

غلام می‌گوید همه اینها درد نان است، از نداری و فقر مردها ‏جان‌شان را کف دست می‌گیرند و به این کوه می‌آیند: «منصور کارگر ساختمان بود، اما چندماه ‏پیش بیکار شد؛ با سه اولاد و یک زن آبستن. او راهی نداشت به جز بالارفتن از کوه و فروش سنگ‌‏ها تا شکم آنها را سیر کند.» منصور سومین نفری است که در آذرماه جانش را در این معدن از ‏دست داد. ‏

حسین هم یکی از همین‌هاست. او چند ماه است که به آلبلاغ می‌رود تا به قول خودش رگه‌های ‏سرب پیدا کند. اما حسین و آنهایی که به این کوه می‌آیند، شناخت دقیقی از ‏معدن و سنگ‌های سربی ندارند. هرچه هست براساس تجربه و شنیده‌هاست. دست می‌کشند و با ‏چشم برانداز می‌کنند، هرسنگی که سیاه‌تر باشد و سیاهی آن کمی روی دست بنشیند را انتخاب ‏می‌کنند. تازه بعد از آن است که کار شروع می‌شود. هرکسی با هر وسیله‌ای که همراه دارد، سنگ ‏را خرد می‌کند. آن‌قدر می‌شکنند تا بتوانند تکه‌های سنگ را بار قاطر کنند. حسین می‌گوید آن ‏اوایل خیلی‌ها با کوله‌پشتی سنگ‌ها را به پایین کوه می‌بردند، اما الان شرایط فرق کرده ‏است: «حدود ۶ماه پیش اینجا همه کولبر سنگ بودند، اما کم‌کم وقتی فروش آنها رونق بیشتری ‏پیدا کرد، پای قاطر و الاغ هم به اینجا باز شد.»

سنگ زیاد شد و مشتری‌هایش هم بیشتر، آن‌قدر ‏رفت‌وآمد زیاد شد که سنگ‌های سربی ته کشید و کار به حفاری کوه رسید. الان مدتی است که ‏مردها از صبح تا شب دل کوه را با بیل و کلنگ می‌تراشند تا شاید کمی سرب پیدا کنند. آن طور ‏که حسین می‌گوید برای هرکیلو سنگ ٢ تا ٣‌هزار تومان بیشتر نمی‌دهند: «سنگ خوب کم شده و ‏بیشترشان سنگ‌های بدون مواد است. اما بالاخره از ۵٠ تا ۶٠کیلو سنگ، ٢٠کیلو آن سرب دارد و ‏همین برای ما که هیچ درآمدی نداریم خوب است. برای اهالی این منطقه ۵٠‌هزار تومان پول ‏زیادی است، چون اکثر مردها و پسرهای ما بیکارند.» او درباره شروع این ماجرای عجیب و هجوم ‏مردم برای بردن سنگ‌های این کوه هم روایت جالبی دارد: «حدود یک‌سال پیش چوپانی مقداری ‏از سنگ‌ها را با خودش به روستا آورد، مردم اول فکر می‌کردند زغال سنگ است، اما بعد معلوم ‏شد مواد باارزشی دارد، تا چند ماه فقط همان چوپان به آن کوه می‌رفت و سنگ‌ها را پایین می‌‏آورد و به یک دلال می‌فروخت. تا اینکه حدود ۶ ماه پیش همه فهمیدند که آن ماده با ارزش ‏سرب است.» ‏

منبع: شهروند
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین