زن ۴۵ ساله که دهها میلیون تومان سرمایه اش را به مرد رمال داده بود تا از دهن بینی شوهرش جلوگیری کند، درباره سرگذشت تاسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: وارد بیستمین بهار زندگی ام شده بودم که به خواستگاری «رسول» پاسخ مثبت دادم. او شاگرد گچ کار بود و با زحمت نان حلال به دست میآورد.
همسرم تا مقطع راهنمایی تحصیل کرده بود و خانواده اش نیز وضعیت اقتصادی مناسبی نداشتند. خلاصه زندگی من و رسول در حالی زیر یک سقف آغاز شد که من هم تصمیم گرفتم شغلی برای خودم دست و پا کنم تا کمک خرج خانواده باشم. همسرم اگرچه دیگر خودش استادکار شده بود، اما باز هم درآمدش کفاف هزینههای زندگی را نمیداد.
بالاخره با کمک یکی از آشنایانم دوره بهیاری را گذراندم و سپس به عنوان کمک بهیار در یکی از مراکز درمانی مشهد استخدام شدم. از آن روز به بعد شرایط زندگی ما تغییر کرد و دو نفری برای آینده و سعادت و خوشبختی دو فرزندمان تلاش میکردیم. با آن که از زندگیام راضی بودم و روزهای خوبی را میگذراندم، اما ماجرای دهن بینیهای شوهرم از همان روزهای آغازین زندگی مشترک آزارم میداد. رسول فقط گوش به فرمان خانواده اش بود و تنها حرفهای آنها را میپذیرفت و بدون، چون و چرا اطاعت میکرد.
رفتارهای همسرم به گونهای بود که هیچ وقت به خواستهها و نظرات من اهمیتی نمیداد و برای کم ارزشترین امور زندگی نیز با پدر و مادرش مشورت میکرد و در نهایت همان کاری را انجام میداد که مادرش از او خواسته بود. من هم از این رفتارهای همسرم در حالی ناراحت بودم که کاری از دستم ساخته نبود.
شوهرم دهن بین بود و هیچ گاه درباره موضوعی که پدر و مادرش مطرح میکردند، از خود ارادهای نداشت و بدون اندیشیدن به نتیجه آن، خواستههای خانواده اش را انجام میداد.
من هم که از این وضعیت در رنج بودم حدود سه سال قبل روزی با یکی از همکارانم به درد دل پرداختم و ماجرای دهن بینیهای شوهرم را برایش بازگو کردم. آن روز «نسترن» وقتی مشکل زندگی مرا فهمید پیشنهاد داد برای حل آن نزد یک رمال حرفهای بروم. همکارم خیلی از آن مرد رمال تعریف و تمجید میکرد به گونهای که میتواند آینده را به راحتی پیش بینی کند.
او طوری از کرامات آن مرد رمال سخن گفت که ناخودآگاه برای دیدنش ترغیب شدم. نشانی منزل مرد رمال را از او گرفتم و صبح روز بعد نزدش رفتم. مرد رمال وقتی در جریان مشکل من قرار گرفت به گونهای روح و روانم را با حرف هایش تسخیر کرد که دیگر او را ناجی زندگی ام میدانستم.
مرد رمال با ایجاد سوءظن در وجودم، مرا به همسرم و خانواده اش بدبین کرد به طوری که احساس میکردم آنها تلاش میکنند زندگی شیرین مرا به نابودی بکشانند. او مرا از آینده میترساند و چنین وانمود میکرد که شوهرم در نهایت مرا طلاق میدهد و با زن دیگری ازدواج میکند! او مدعی بود برای رفع این مشکل از زندگی ام باید گوسفندی را به دست او قربانی کنم تا بر استخوانهای گوسفند قربانی طلسمی جاری کند.
مرد رمال ابتدا دو میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای خرید گوسفند و ۸۰۰ هزار تومان برای نوشتن طلسم از من گرفت و ادعا کرد که باید در پایان کامل شدن ماه در آسمان، نزد او بروم تا زمینههای استحکام زندگی ام را فراهم کند و دهن بینی شوهرم را از بین ببرد. به همین دلیل مجبور بودم شیفت شب هم در مرکز درمانی کار کنم تا بتوانم هزینههای طلسم و جادوگری را بپردازم.
آن مرد در حالی هر بار حدود یک میلیون تومان از من پول میگرفت که ادعا میکرد بخت دخترم را نیز بسته اند و او برای ازدواجش با مشکل مواجه میشود. من هم که ترسیده بودم فقط تلاش میکردم تا پول رمالیهای او را تامین کنم و کار به جایی رسید که نه تنها وام گرفتم بلکه النگوی طلایم را نیز فروختم و به او دادم. با این حال، زمانی به خود آمدم که بیش از ۴۰ میلیون تومان سرمایه ام را از دست داده بودم و در این مدت نه تنها گرهی از مشکلاتم باز نشده بود بلکه بر شدت اختلافات خانوادگی ام روز به روز افزوده میشد و ...
شایان ذکر است، همزمان با تشکیل پرونده قضایی در این باره تحقیقات نیروهای انتظامی با دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد) برای دستگیری مرد رمال آغاز شد.
یعنی اون بدبخت اگه از همون روز اول به حرف تو بود که همون روز اول به فلاکت و بدبختی مبتلا افتاده بود و .......... !!!!!!!!!