آبان سال گذشته بود که در کیلومتر ۸۰ مسیر سراوان به خاش، ۲ وانت افغانیکش در جاده به هم برخورد کردند و از این حادثه ۲۸ کشته و ۲۶ مجروح بر جای ماند. جاده سنتو مهریز نیز نه حالا که سه نفر از افغانستانیها در اردیبهشت ماه امسال و در آتشسوزی جان خود را از دست دادهاند، بلکه پیش از این هم شاهد فعالیت «افغانیکش»ها بوده است.
سال ۱۳۹۲ بود که «منوچهر نصیری» فرمانده انتظامی شهرستان مهریز به گستردگی فعالیت قاچاق اتباع بیگانه غیرمجاز در شهرستان مهریز اذعان کرد. گرچه از تعداد تلفات انسانی در تعقیبوگریزهای پلیس و افغانیکشها آمار دقیق در دست نیست، اما هر از گاهی خبرهای منتشرشده نشان میدهد که پاسگاه شهید مدنی مهریز، شاهد شهادت نیروهای خود در این تعقیب و گریزهاست. ۱۷ آذر ۱۳۹۷، سروان «ایرج صفاری»، جانشین فرمانده پاسگاه شهید مدنی در یکی از این تعقیب و گریزها به شهادت رسید و امام جمعه مهریز، در خطبههای خود «افغانیکشی» را معضل مهریز دانست که سالهاست گریبان این شهر را گرفته است.
پیش از آن در تاریخ ۲ تیر ۱۳۹۷ دادستان عمومی شهرستان مهریز گسترش پدیده افغانکشی در مهریز را به دلیل موقعیت مکانی پاسگاه شهید مدنی دانسته و تاکید کرده بود که این پاسگاه باید به خارج از حوزه استحفاظی منتقل شود، گرچه این دادستان خبر داده بود که کارگروهی در این شهرستان برای «رفع مشکل انتقال غیرقانونی افغانیها» صورت خواهد گرفت، اما دو سال بعد، آتشگرفتن خودروی افغانیکشی، بار دیگر نشان داد که مهریز هنوز بابت «افغانکشی» و قاچاق انسان هزینه میدهد. داستان افغانکشی، دو بازیگر نمایان دارد، «راننده» و «مسافر»، اما در کنار این دو بازیگر، شبکهای گسترده از افراد دیگر در هم تنیده شدهاند، حوزه و حیطه خود را دارند و قوانین و راه و رسمهایی برای این تجارت شکل گرفته است.
روایت افغانکش این گزارش، روایت «مهرداد»، جوان تحصیلکرده مهریزی است که به مدت یک سال با پژو ۴۰۵ یکی از «آدم»ها مشغول به کار بود و حالا دو سال میشود که مسافر نمیبرد، هرچند پول این کار هنوز وسوسهکننده است، اما بیکاری حتی بیش از پول کلان این کار فکر دوباره افغانکشی را به ذهن او میرساند. روی دیگر داستان، شرح چگونگی ورود «ضمیر» است، ضمیر با نام مستعار انتخابی با ترس و لرز داستان ورودش به ایران را میگوید، از تغییر متعدد پایگاهها تا تعریف «گروگانخانه»، شرح دردی است که در مخیله نمیگنجد، دردی که تکرار این مسیر را برای او غیرممکن میکند. آنجا که فردوسی میگوید: «یکی راه بود پرخار و خطر، بسی باتلاقهای ظاهر به زر/ یکی راه بود و صدکس سوار، همه سوی دانش همه سوی کار» ضمیر و مهرداد هر دو در نبود امنیت شغلی، پای به باتلاق به ظاهر زر گذاشتهاند، صحبتهای این دو نفر با نام مستعار و تغییرات جزیی در سن و رشته تحصیلی مکتوب شده است.
روایت یک راننده افغانکشی
افغانکشی قبحی در مهریز ندارد، مهریز شهر کوچکی است و افغانکشها به چهره و اتومبیل در شهر شناخته میشوند، حتی نیازی به نشانه نیست، هر مهریزی در میان آشنا و دوستان خود یا یک افغانکش فعال میشناسد یا آشنایی دارد که یک شبه راه صدساله رفته و بعد از خریدن چند خودرو و ملک، حالا کار افغانکشی را رها کرده و همان چند ماه کار کردن بار او را برای همه عمر بسته است. شاید چهار و پنج سال پیش «افغانکشی» هم در ظاهر و هم در باطن «شغل مخفی» بود، اما بعد از دیدن خانههای مجلل و خودروهای متعد دوستان و آشنایان، کمکم آوازه این شغل پرخطر در شهر پیچید، تا جایی که در مهریز اگر کسی موتور دویست سیسی با فنرهای دستکاری شده داشته باشد، او را «افغانکش» میخوانند. از طرفی دیگر افغانکشها نه از شهروندان طبقه فرودست جامعه، بلکه حتی از برخی جوانان تحصیلکرده هستند که با شنیدن و دیدن عایدات مالی این کار، کنج عزلت بیکاری را رها کرده و با ماشین خود یا ماشین «آدم» افغانیکشی کردهاند.
«افغانکش»ها رانندههای «آدم»ها هستند. در مهریز شاید سه یا چهار «آدم» اصلی باشد که با تهران در ارتباط هستند، برای هرکدام از این آدمهای اصلی، اما «افغانکش»های زیادی کار میکنند. هر «آدم» عموما پنج یا شش خودرو و بیش از پنجاه راننده دارد، ۴۰۵ و سمند پراستفادهترین خودرو برای «افغانکشی» مهریزیهاست. شناسایی این خودروها نیز چندان کار دشواری نیست، فنرهای این خودروها به قدری بالاست که بعد از سوارشدن ده تا پانزده افغانستانی درون خودرو، شاسی به اعتدال میرسد. از طرفی دیگر، علاوه بر پژو و سمند، زانتیا خودروی لوکسی است که عموما برای حملونقل مسافران ویژه به کار برده میشود. مسافران زانتیاها، عموما کارگرانی نیستند که در جستوجوی شغل راهی ایران شوند، عموما سه یا چهار نفر سوار زانتیا میشوند، و این مسافران یا تاجر یا از سرکردههای فروش مواد مخدر هستند.
مقصد عموم این مسافران ویژه تهران است، با احترام و عزت، آراسته و شیکپوش سوار ماشین میشوند و به راحتی میتوانند مبلغی حدود بیست میلیون تومان را برای این جابهجایی بپردازند. غیر از زانتیا، پژو چهارصد و پنج و سمند، وانتها و موتورهای دویست یا سیصد سیسی هم «افغانکشی» میکنند. موتور تمام این وسایل نقلیه در قرارداد با برخی مکانیکها و به شکل پنهانی تقویت میشود و برای دودزاشدن نیز این مکانیکها کلیدی را در بخش راننده تعبیه میکنند تا در صورت لزوم این دکمه فشرده شود و دود سپید چنان جاده را بپوشاند که بتوان به راحتی از فرعی و خاکی فرار کرد. استفاده از دودزا چقدر در تعقیب و گریز موثر است؟ «خیلی. دود کل جاده رو محو میکنه و اگه توی فرعی باشیم خیلی راحت میتونیم فرار کنیم، وقتی خلاف میایم یا نزدیک پاسگاهیم ممکنه گیر بیفتیم ولی احتمال موفقیتش زیاده، هیجانشم همونقدر زیاد.» تا حالا گیر افتادی؟ «یه بار تا حالا دودزا زدم و از فرعی رد کردم. جز اون نه، البته راههای دیگهای هم برای فرار هست.» چه راهی؟ «پول. مسافرای من اکثرا افغانای زیر خط فقرن، اما اگه تاجر یا مافیای مواد به تورمون بخوره خود مسافر پول رشوه رو میده. بعضی جاها هم آشنا داریم.»
مسیر افغانکشی یکپارچه نیست. قرارگاهها پیش از سفر مشخص میشوند. پشت یک تپه راننده شماره یک در تاریکی هوا مسافرانش را تا رسیدن ماشین بعدی منتظر نگه میدارد. بعد از رسیدن ماشین، موتور یا اتوبوس بعدی به سرعت مسافرانش را تحویل میدهد و امضا میکند. کمشدن یک مسافر به مثابه کمشدن یک کالاست، به همان تعداد فاکتور که مسافر تحویل گرفته باید تحویل دهد. در صورت فرارکردن یک مسافر، راننده مجبور است بهایی معادل دوبرابر هزینه یک نفر را به «آدم» بدهد. اما فرارکردن مسافر تنها دلیل کمشدن کالا از صورتحساب نیست، حالا جز «افغانکشی»، «گروگانگیری» هم راه و رسم تازهای در انتقال غیرقانونی افغانستانیهاست. برخی «افغانکش»های کارکشته بعد از مدتی تصمیم میگیرند «گروگانگیری» کنند که در این صورت با خطر بیشتر، پول بیشتری به جیب میزنند. شش شب افغانکشی معادل خریدن یک پژوی چهارصد و پنج، با قیمت سال گذشته است، اما چنین درآمدی بعد از مدتی دیگر چشمگیر نیست و گروگانگیری به راهی برای دوبرابر کردن این درآمد تبدیل میشود.
مهریز در کنار جاده سنتو اولین شهر پس از پایان خط مرزی استان کرمان است. امکانات رفاهی شهر و باغهای اطراف آن فضای مناسبی را برای کار ارزان افغانستانیها فراهم کرده است. برخی مسافران قاچاقبرها در مهریز پیاده میشوند و سراغ کار میروند، برخی دیگر از مهریز به سوی اصفهان، مشهد یا تهران روانه و برخی دیگر در راه تکه و پاره میشوند. افغانکشهای مهریزی یا کار خود را از پشت تپه پاسگاه و ایست بازرسی شهید مدنی آغاز میکنند، یا برخی از کرمان مسافر میگیرند، اما برای اینکه کمتر شناخته شوند و البته برای اینکه مافیای سیستان و بلوچستان در دست آدمهای مهریزی نیست، کمتر از لب مرز مسافر میگیرند. هزینه افغانکشی بستگی به نوع ماشین، تعداد و طبقه اجتماعی مسافران دارد. حمل با پژوی ۴۰۵ و با تراکم دوازده نفر حدود سه تا چهار و گاهی پنج میلیون تومان هزینه دارد، فصل و زمان نیز این هزینه را تغییر میدهد. عموما دو نفر در صندلی جلو جا میشوند، هشت تا ده نفر صندلی پشت، پنج تا هشت نفر نیز بسته به جثه در صندوق عقب. این اتومبیلها برای صرف یک وعده غذایی و قضای حاجت کیلومترها دور از جاده فرعی نگه میدارند، هزینه خرید غذا نیز مجزا از هزینه تردد حساب میشود. هرقدر توان مالی مسافران کمتر باشد، تعداد بیشتری از آنها در ماشین جا داده میشوند، در برخی موارد افغانکشها برای سود بیشتر در کنار مسافران خود که حق اعتراض و پرسش هم ندارند، به جابهجایی مواد مخدر نیز دست میزنند، اما این مواد را در لباس و وسایل افغانستانیها پنهان میکنند تا در صورت دستگیری جرم کمتری متوجه آنها باشد.
مسیر سیستان و بلوچستان تا کرمان و یزد و قم با سواری و موتور طی میشود، اما کمی پیش از رسیدن به تهران، مسافران عموما به اتوبوسها منتقل میشوند. اتوبوسها آخرین حلقه انتقال افغانستانیها به تهران نیستند، مسافرانی که در جعبه خواب راننده، فضایی حدودا دو متر در یک متر روی هم تلنبار میشوند در تهران به «گروگانخانه» تحویل داده میشوند. «گروگانخانه»ها عموما در شهرهای اقماری استان البرز و در مسیر جادههای فرعی قرار دارند و مسافران افغانستانی پس از رسیدن به اینجا پول خود را پرداخت میکنند و این پول زمانی به افغانکشها میرسد که تمام مسافران را بدون کسری تحویل گروگانخانه داده باشد. این خانهها فضای اقامت و غذاخوردن هم دارند، اما به ازای هر شب اقامت حدود دویست هزارتومان و به ازای هر وعده غذا نیز تا پنجاه هزارتومان از افغانستانیها به صورت مجزا گرفته میشود. خروج از گروگانخانه تنها با تحویل پول و تسویهحساب ممکن است و افغانستانیها در گروههای دو یا سه نفره و در تاریکی شب به آرامی از این مکان خارج میشوند و بعد از تحمل چند روز عذاب بیامان، بالاخره هوای آلوده تهران را به درون ریه میکشند و کمر خرد و خاکشیر شده خود را راست میکنند.
روایت یک افغانستانی
داستان مهاجرت پرمشقت به ایران با دو واژه آغاز میشود: ناامنی و بیکاری در افغانستان. مشوق به جان سپردن این خطر، اقوام یا دوستانی هستند که در ایران کار میکنند و کارفرماهایی که پیش از این مهاجرت، قسط اول کار را برای هزینه قاچاق میپردازند. دسترسی به شبکه قاچاق نیز کار چندان دشواری نیست، کافی است از روستاها یا شهرهای اطراف به کابل برسند و طی کردن این مسیر تا مرز پاکستان به راحتی با اتوبوس صورت میگیرد. از مرز افغانستان تا پاکستان به تدریج تعداد واسطهها، راهبلدها و گلوگاههای توقف بیشتر میشود. هزینه را میتوان پیش از آغاز سفر پرداخت کرد، اما ترجیح بر این است که صحیح و سالم به مقصد برسند و بعد هزینه پرداخت شود، اخبار مرگ دوستان و آشنایان در جادهها هر از چند گاهی به گوش میرسد و ترجیح میدهند حتی اگر این کار به قیمت جان تمام شود، به قیمت واردکردن ضرر مالی به خانواده ختم نشود. واسطهها بعد از گذر از مرز پاکستان که هیچ نشانی از دشواری عبور غیرقانونی از مرز را ندارد، به افغانستان برمیگردند و کار این انتقال در کشور پاکستان به دست واسطههایی است که در ابتدای راه اهل پاکستان هستند و با نزدیکشدن به مرز، تعداد ایرانیهای راهبلد و قاچاقچی بیشتر میشود. برای گذر از مرز ایران به دو امر حیاتی نیاز است، تاریکی شب و یک راهبلد ایرانی.
مسیری که ضمیر طی کرد، مسیری بود حوالی خندقها که توسط راهبلدها پر شده بود. خندق اگر پنج متر عمق داشت، راهبلدها در حوالی کوه توانسته بودند چهار متر این خندق را به تدریج پر از خاک کنند و برای گذر از مرز افغانستان به ایران، تنها یک متر عمق باقی مانده بود. پیش از عبور شبانه از مرز، ضمیر و همسفرانش در یکی از گلوگاهها منتظر رسیدن مسافران اتوبوسهای دیگر و راهبلد ایرانی شدند. این گلوگاه در شهر نیمروز است؛ شهری که کانون تجمع افغانستانیهایی هست که به انتظار قاچاقچیها و راهبلدها میمانند تا به خاک ایران برسند. راهبلد پیش از آغاز عملیات کار را تمام میکند و میگوید که در صورت «گیرافتادن» یک نفر، بقیه نباید بایستند و صدا کنند، حتی اگر تیراندازی شروع شد، به مسیر مشخص شده بدوند و تا رسیدن به «تپه» نه بایستند و نه پشت سر خود را نگاه کنند. با رسیدن بقیه اتوبوسها و ماشینها، جمع نود نفره با خبر «واسطه» به تندی به سمت گودال حرکت میکنند، نود نفر دور از چشم برج نگهبانی تا جان دارند میدوند، بیست دقیقه دویدن نفسگیر و جانفرسا آنها را به خاک ایران میرساند. برخی افغانستانیها البته با سواری، وانت یا اتوبوس نیز جابهجا میشوند، اما خطر انتقال پیاده این جمعیت از طریق زمین برای افغانستانیها بیشتر و برای راهبلد و «افغانیکش» کمتر است.
بلافاصله پس از رسیدن به «تپه» و بدون داشتن فرصتی برای تازه کردن نفس، سه یا چهار پژو میرسند، افغانستانیها کیپ به کیپ داخل ماشین جمع میشوند و اگر بتوانند مبلغی به «افغانیکش» بدهند، میتوانند پشت صندوقعقب یا صندلیهای پشتی به اندازه یک نفر برای خود فضا بخرند. پیش از حرکت نیز توجیه میشوند که نه باید صدا کنند و نه اعتراض، بعد از رسیدن به کرمان و تغییر ماشین فرصتی برای قضای حاجت دارند و در این مسیر در صورت اضطرار نیز جایی برای این کار نگه داشته نمیشوند، سر آنها فریاد کشیده میشود که مثل تکه پارچه تا جا دارند در هم بگورند بلکه یک مسافر بیشتر هم میان آنها جا شود. صندوق عقب هم بدترین گزینه است و هم بهترین، اما انتخابی نیست. بدترین گزینه زیرا چند ساعت نه نوری به چشم میرسد و نه هوایی به ریه، تنفس پشتسر هم چند انسان در گور دخمه سر را گیج میبرد و استخوانها پس از مدتی گزگز میکنند، دست و پا خواب میروند و هر دستانداز ضربهای مهلک به تنهای درهم پیچیده وارد میکند، اما حتی یک سانتیمتر برای تغییر وضعیت بدن جا نیست، تنها بخش مثبت صندوق عقب، ندیدن است، ندیدن راننده، نشنیدن ناسزاهای راننده، ندیدن تعقیب و گریزها و سر خم نکردن در کنار پاسگاهها. ضمیر از کرمان تا یزد را پشت وانت آمد، همراه با سی نفر دیگر، سقف وانت بالا بود و این سی نفر کل مسیر را سرپا ایستاده بودند تا حوالی اصفهان. حوالی اصفهان با تغییر مسیر چند مسافر، موتورهای دویست و سیصد سیسی چهار نفر چهار نفر سوار میکنند و از راه خاکی به سمت ایستگاه بعدی میروند. ایستگاه بعدی، اما عذابآورترین ایستگاه است. اتوبوسهای خالی حوالی جاده فرعی میایستند و شش تا هشت نفر را در اتاقخواب راننده پنهان میکنند. سوار شدن به اتوبوس برای ضمیر دردناکترین بخش ماجرا بود، تحمل چهارساعت فضای قبرگون جعبه اتوبوس برای او چنان دشوار بود که حالا میگوید اگر به افغانستان بازگردد، هرگز این مسیر را با قاچاقبرها نخواهد آمد. آخرین مقصد ضمیر، گروگانخانه بود، ضمیر نه شب به گروگانخانه رسید تا پنج صبح همانجا ماند، آبان سال ۱۳۹۵، پس از رسیدن ضمیر به نقطه انتهایی، کارفرمای او مبلغ چهار میلیون تومان را به حساب «آدم» واریز کرد. «چرا خودت واریز نکردی؟» «کارفرما آدمو میشناخت» «حالا از زندگی راضی هستی؟» «تا دو سال پیش آره، الان گرونیه و صرف نمیکنه، بیشتر دوستام هم میرن ترکیه و دیگه اینجا نمیمونن.» «من البته خیلی خوششانس بودم، از کابل تا تهران ۴ روزه اومدم، اما بعضیها برای آرومشدن جاده و امنیتش تا پونزده روز و یک ماه هم طول میکشه اومدنشون. اینجوری هزینههاشون هم بالا میره، چون برای غذا و جای موندن توی گروگانخونههای بین راه باید پول اضافی بدن. اما خوب شاید این پول اضافی به نمردن بیارزه.»
گروگانخانهها عموما در شهرهای اقماری استان البرز و در مسیر جادههای فرعی قرار دارند و مسافران افغانستانی پس از رسیدن به اینجا پول خود را پرداخت میکنند و این پول زمانی به افغانکشها میرسد که تمام مسافران را بدون کسری تحویل گروگانخانه داده باشند.
مسافران زانتیاها، عموما کارگرانی نیستند که در جستوجوی شغل راهی ایران شوند، این مسافرها که عموما سه یا چهار نفر سوار زانتیا میشوند، یا تاجر یا از سرکردههای فروش مواد مخدر هستند. مقصد عموم این مسافران ویژه تهران است، با احترام و عزت، آراسته و شیکپوش سوار ماشین میشوند و به راحتی میتوانند مبلغی حدود بیست میلیون تومان را برای این جابهجایی بپردازند.
در برخی موارد افغانکشها برای سود بیشتر در کنار مسافران خود که حق اعتراض و پرسش هم ندارند، به جابهجایی مواد مخدر نیز دست میزنند، اما این مواد را در لباس و وسایل افغانستانیها پنهان میکنند تا در صورت دستگیری جرم کمتری متوجه آنها باشد.
بلافاصله پس از رسیدن به «تپه» و بدون داشتن فرصتی برای تازه کردن نفس، سه یا چهار پژو میرسند، افغانستانیها کیپ به کیپ داخل ماشین جمع میشوند و اگر بتوانند مبلغی به «افغانکش» بدهند، میتوانند پشت صندوقعقب یا صندلیهای پشتی به اندازه یک نفر برای خود فضا بخرند. پیش از حرکت نیز توجیه میشوند که نه باید صدا کنند و نه اعتراض.
ایستگاه بعدی، اما عذابآورترین ایستگاه است. اتوبوسهای خالی حوالی جاده فرعی میایستند و شش تا هشت نفر را در اتاقخواب راننده پنهان میکنند. سوار شدن به اتوبوس برای ضمیر دردناکترین بخش ماجرا بود، تحمل چهارساعت فضای قبرگون جعبه اتوبوس برای او چنان دشوار بود که حالا میگوید اگر به افغانستان بازگردد، هرگز این مسیر را با قاچاقبرها نخواهد آمد.