مسیح مهاجری نوشت: علاوه بر ماهیت فاشیستی طالبان که در کارنامه عملی این گروه تروریستی ثبت است، تفکر طالبانیسم دارای ویژگیهائی است که فقط بر حکمرانی انحصاری تکیه دارد و با هیچ قدرت حاکمیتی در هیچ نقطهای از جهان سر سازگاری ندارد.
این تعریف از طالبانیسم که متخذ از مبانی فکری و سخنان و رفتار رهبران و عوامل سطوح مختلف حاکمیتی طالبان در دهههای گذشته است، به وضوح نشان میدهد این فرقه در عین حال که با تعالیم اسلام واقعی نسبتی ندارد خود را نماینده تام و تمام اسلام میداند و با استناد به همین تفکر انحرافی تمام سرزمینهای اسلامی را قلمرو حاکمیتی همان اسلامی قلمداد میکند که حکمرانی آن را در اختیار دارد.
رهبران طالبان، مرحله بالاتر از این را هم مطرح کرده و گفتهاند چون هیچ دین و آئینی غیر از اسلامی که آنها نمایندهاش هستند بر حق نیست و فقط طالبانیسم حق دارد بر انسانها حکومت کند، بنابراین در هیچ نقطهای از جهان هیچ حکومتی را نمیتوان مشروع دانست و لذا حکمرانی در سراسر جهان فقط حق طالبان است و آنها مرزهای جغرافیائی را به رسمیت نمیشناسند.
براساس این دو مؤلفه که هردو بر ایدئولوژی وهابیت مبتنی هستند و با تفکر القاعده و داعش از یک آبشخور سیراب میشوند، هرکس در هر نقطه از جهان حاضر نشود به فرقه طالبان بپیوندد، کافر است و علاوه بر آنکه خون او هدر میباشد اموال و زن و فرزندان او نیز متعلق به گروه طالبان هستند که میتواند هرطور بخواهد با آنها رفتار نماید. در شمول این حکم، تفاوتی میان شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، زرتشتی، بودائی، موحد و ماتریالیست وجود ندارد. تمام انسانها یا باید پیرو تفکر طالبانیسم باشند و یا محکوم به کفر و نابودی خواهند بود و به قول عُبید زاکانی در مثنوی موش و گربه «یا بیا پایتخت در خدمت – یا که آماده باش جنگانا»!
در تفکر طالبانیسم، تکلیف کشورهای اسلامی موجود ازجمله ایران روشن است. طالبان، حتی اگر بنا به مصالحی امروز سخن از صلح و صفا با جمهوری اسلامی ایران به عمل بیاورند، همه باید بفهمند که این یک تاکتیک است و بعد از آنکه این گروه به قدرت برسد،ایران را نیز بخشی از قلمرو حاکمیتی خود خواهد دانست و برای سلطه یافتن بر آن ذرهای کوتاه نخواهد آمد. طالبان، شیعیان را مشرک و نجس میدانند و برای تسویهحساب با آنها حتی در مقایسه با یهود و نصارا هم اولویت قائل هستند. به همین دلیل، به مجرد اینکه زمینه را برای روشن ساختن تکلیف خود با جمهوری اسلامی ایران آماده ببینند، وارد عمل خواهند شد و لحظهای در انجام این باصطلاح «وظیفه دینی» کوتاهی نخواهند کرد.
بعد از آنکه نمایندگان طالبان در سفر بهمنماه سال گذشته (1399) به تهران به مسئولین نظام جمهوری اسلامی اطمینان دادند دست از آدمکشی برداشتهاند و با شیعیان افغانستان هم کاری نخواهند داشت، همین یکماه قبل در منطقه بقلان عدهای را محاصره کردند و هزارهها را که اکثریت شیعیان افغانستان را تشکیل میدهند، از سایر اهالی جدا کرده و همگی را به قتل رساندند. آنها طی ماههای اردیبهشت و خرداد امسال (1400) همین رفتار را در شهرهای کابل، هرات و بهسود هم با شیعیان انجام دادند و صدها نفر از آنها را قتلعام کردند.
با قطع نظر از این رفتار متضاد با قول و قرارهای طالبان، اصولاً تفکر طالبانیسم با مبانی نظام جمهوری اسلامی که قانون اساسی آن حاکمیت را از آن خدا میداند، برای مردم حق انتخاب قائل است و برای اقلیتهای مذهبی و دینی و حتی پیروان آئینهای مختلف حقوق شهروندی در نظر گرفته، در تضاد است. این تضاد هنگامی بیشتر و آشکارتر میشود که حکومت دینی را از نگاه کسانی که ولایت فقیه را در جایگاهی فراتر از قانون اساسی میبینند و مسلمین جهان را نیز مشمول آن میدانند، در نظر بگیریم. طالبان، چون ولایت فقیه را برگرفته از فقه اقلیتی از مسلمانان یعنی شیعیان میدانند، معتقدند جهان اسلام را نمیتوان براساس آن اداره کرد. عجیب اینست که این روزها کسانی مدافع طالبان شدهاند که به همین نگاه فراتر از قانون اساسی معتقدند و در این میان، معلوم نیست این حضرات برای برطرف ساختن معمای پدید آمده از تضاد میان طالبانیسم و حکومت دینی چه راهحلی دارند.
شهید است یا اعضای طالبان که او را کشتند؟