جنازه با دستور قضائی به پزشکی قانونی فرستاده شد و پدر نیما که ساعاتی قبل ناپدیدشدن پسرش را به پلیس اطلاع داده بود، به سردخانه پزشکی قانونی رفت و جسد را شناسایی کرد.
این مرد به پلیس گفت: پسرم چند روز به مرخصی زندان آمده بود. قرار بود فردا به زندان برگردد. بههمینخاطر برای تفریح با دوستانش بیرون رفت و دیگر بازنگشت؛ تا اینکه پلیس جنازه او را در پارک پیدا کرد.
وقتی مأموران به پدر مقتول گفتند از میان دوستان پسرش که در کنار او بودند به چه کسی مشکوک است، او نام جوانی به نام سیاوش را آورد. این مرد گفت: پسرم از سالها پیش با یکی از دوستانش به نام سیاوش اختلاف داشت. ممکن است سیاوش به خاطر کینه قدیمی که از او به دل دارد، پسرم را کشته باشد.
به دنبال اطلاعاتی که این مرد به پلیس داد سیاوش ردیابی و بازداشت شد. او که قصد داشت پلیس را گمراه کند سرانجام لب به اعتراف گشود و به قتل اعتراف کرد.
سیاوش در دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد.درابتدای این جلسه پدر و مادرنیما برای سیاوش حکم قصاص خواستند.سپس سیاوش درجایگاه متهم ایستاد و گفت:آن روز مشروب خورده و مست بودم که در خیابان با نیما روبهرو شدم. من و نیما از بچگی با هم دوست بودیم و او در کودکی یک بار با چاقو به سرم زده بود. بههمینخاطر از او خوشم نمیآمد اما از او کینه به دل نداشتم که بخواهم به خاطر کینهجویی او را بکشم. وقتی بچه بودیم خیلی با هم دوست بودیم؛ اما بعد از آن حادثه دیگر با نیما رفاقت زیادی نداشتم. به جز این مسئله دیگر کینهای نسبت به هم نداشتیم. ضمن اینکه ما بزرگ شده بودیم و دعوایی که بین ما اتفاق افتاده بود دعوای بچگی بود. ما مدتها بود که با هم سلامعلیک داشتیم. البته دورهمی نمیگذاشتیم و من سعی میکردم جایی که نیما هست، نباشم. چون نمیخواستم دوباره چشم در چشم بشویم.
متهم ادامه داد: نیما مدتی بود که در زندان بود. مدتزمان زندانی او طولانی نبود، با این حال به او مرخصی داده بودند. چند روز قبل از حادثه به او مرخصی داده بودند و فردای روز حادثه هم قرار بود به زندان برگردد. نیما به من گفت قرار است فردا به زندان برگردد. او از من خواست تا با هم مشروب بخوردیم و خوش بگذرانیم. من به او گفتم مشروب خوردهام و میدانم ظرفیتم بیشتر از این نیست و اگر زیادهروی کنم حالم بد میشود ولی او اصرار کرد دور هم باشیم. به همراه دوست مشترکمان به نام مجید به خانه ما آمدند و با هم مشروب خوردیم. او حتی بعد از خوردن مشروب مقداری مواد مخدر مصرف کرد. من میخواستم به دیدن نامزدم بروم، از بچهها خواستم تا خانه ما را ترک کنند ولی نیما گفت میخواهد بیشتر بماند و با تندی به من گفت که کمی بیشتر تحمل کنم چون شب آخری است که بیرون است. دقایقی بعد مجید که همراه نیما آمده بود، خانه ما را ترک کرد اما نیما هیچ اعتراضی به او نکرد. من به او گفتم چرا مانع رفتن مجید نشد ولی به من اجازه نداد تا به دیدن نامزدم بروم که از شنیدن این حرف عصبانی شد و با هم درگیر شدیم. او با چاقو خودزنی کرد و یک ضربه هم به من زد و من که مست بودم و حال طبیعی نداشتم چاقو را از دستش گرفتم و چند ضربه به او زدم. چند ساعت بعد وقتی متوجه شدم نیما مرده از ترسم جنازه را پتوپیچ کردم. میخواستم آن را از خانه بیرون ببرم که پدرم سر رسید و ماجرا را فهمید. پدرم میخواست موضوع را به پلیس گزارش کند و به من گفت این راه بهتری است. من پدرم را تهدید کردم در این باره به کسی حرفی نزند. سپس به تنهایی شبانه جنازه را به حوالی زمین فوتبال بردم و آنجا رها کردم. من از ترس این کار را کردم چون میدانستم اگر کسی چیزی بفهمد و من دستگیر شوم همه زندگیام و خانوادهام تحت تأثیر قرار میگیرند.
متهم در ادامه گفت: بعد از این حادثه خانوادهام تحت تأثیر قرار گرفتند و زندگی آنها به خاطر من نابود شد. نامزدم من را ترک کرد و همه چیز خراب شد. من قسم میخورم با نیما دشمنی نداشتم و فقط به خاطر اینکه خیلی مست بودم و کنترل خودم را نداشتم این اتفاق افتاد. من در آن زمان اصلا متوجه نبودم چه میکنم. حتی به نیما هم گفتم اگر خانوادهام بیایند و ببینند من با دوستانم بساط مشروب پهن کردهام عصبانی میشوند اما نیما گفت قبل از آمدن هر کسی میرود. در حالی که وقتی به او گفتم برود قبول نکرد و به زور ماند. من از خانواده نیما خیلی خیلی عذرخواهی میکنم.
با پایان دفاعیات متهم، وکیلمدافع او دفاعیات خود را مطرح کرد و در پایان قضات وارد شور شدند و وی را به قصاص محکوم کردند.