هفت روز از این جنایت دهشتناک در روستای ولی عصر بخش سوری شهر رومشکان استان لرستان میگذرد. شایعات زیاد بود تعداد دستگیریها هم. گفته میشد مبینا با پسری از روستا ارتباط داشته است. همین هم شده است تا دختر جوان به شوهرش قرص خوابآور بدهد تا ارتباط پنهانیاش دور از چشمان همسر جوانش باشد. پچپچهای روستاییان اما به گوش خانواده مبینا میرسد. بازار شایعات داغ بود. رسوایی به استخوان رسیده بوده. خبرهای نخست حکایت از این داشت که خانواده سوری نقشه قتل دخترک را کشیدند. مبینا را در خانه خودش با روسری خفه کردند و بعد از قتل گفته بودند که او خودکشی کرده است.
دستگیری همسر جوان
اما دستگیری همسر مبینا شانزده ساله که گفته میشود یک طلبه و روحانی بیستوسه ساله است خط بطلانی بر تمام شایعات است.
هفتم شهریور بود که روستاییان ولی عصر از مرگ مبینا شوکه شدند. دختری که در یکی از باغهای روستا به قتل رسیده بود. خبری دردناک و داغی بزرگ برای اهالی کوچک روستا.
تحقیقات نخست نشان میداد این جنایت ناموسی به دست خانواده دختر لر صورت گرفته است. هشت مظنون از اعضای خانواده مقتول دستگیر شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند؛ اما قطعه گمشده این پازل معمایی در دستان همسر مقتول قرار داشت. ۶ روز از این جنایت گذشته بود که مرد روحانی در مقر پلیس رومشکان اعتراف کرد؛ اعترافی تلخ از جنس جنایت. اقرار این شوهر جوان سبب آزادی مظنونان دیگر پرونده شد که پس از اعتراف همسر مقتول به قتل همه افراد بازداشتشده، آزاد شدند.
کینه مرگبار
یکی از اهالی روستا از جزییات این ماجرا به «شهروند» میگوید که مبینا وقتی ۱۴ سال داشت ازدواج کرد. یک ازدواج فامیلی با پسرعمه بیستویک سالهاش که یک طلبه و روحانی است.
همسرش با چند نفر اختلاف داشت. همین اختلافات به شکایت و دادسرا کشیده شد تا جایی که پرونده به نفع همسر مبینا تمام شد و متهم به زندان رفت. پسر مرد زندانی اما آرام ننشست. کینه از مرد روحانی سبب شد برای مبینا مزاحمت ایجاد کند. دختر روستایمان گویا موضوع را به شوهرش اطلاع داده بود اما او واکنشی نشان نداده بود.
مزاحمتهای این پسر تمامی نداشت تا جایی که یک شب به پشت بام خانه این زوج جوان میرود. همسایهها متوجه میشوند. ابتدا تصور میکنند دزد است. او را به پایین خانه میکشند و کتک میزنند. پسر مزاحم همان جا فریاد میزند که با مبینا ارتباط داشته به همین خاطر یواشکی قصد داشته از پشت بام خانه فرار کند که همسایهها پیدایش میکنند.
بازی دو سر باخت
کینه دیرینه اما پای دخترک را به بازی دو سر باخت کشانده بود. اصرار و التماسهای مبینا دال بر بیگناهیاش فایده نداشت. از مزاحمتهای این پسر به شوهرش میگوید و از بیتوجهی شوهرش در برابر این مزاحمتها؛ از دروغگویی این پسر گفت اما بیاثر بود.
کلمات پسر مزاحم ذهن شوهر را تسخیر کرده بود. خود را رسوای روستا میدانست. افکارش سیاه بود. هر چند که در این راه او تنها نبود. عموها هم نقشه میکشند تا سرنوشت دخترک را با مرگ گره بزنند. پدر و مادر مبینا مخالف بودند. یک هفته او را پنهان میکنند و طلاقش دخترشان را میخواهند. نمیخواستند به مبینا آسیب برسد.
نقشه قتل
درنهایت روز هفتم شهریور دخترک را به بهانههای واهی از خانه بیرون میکشند. مبینا در یک باغ با روسری خفه شد. حالا شوهرش قتل را به گردن گرفته است؛ اما تحقیقات پلیسی ادامه دارد. احتمال اینکه او به تنهایی این جنایت را مرتکب نشده باشد وجود دارد.
یکی دیگر از اهالی این روستا به «شهروند» گفت: «پدرشوهر مبینا هم قبلا با تهمتهایش باعث طلاق یکی از همسایهها شد. همان همسایه نقش فعالی در گسترش شایعات عجیب علیه مبینا داشت. میخواست انتقام بگیرد بیشتر شایعات را او درست کرد. میگفت مرد غریبهای را در خانه مبینا دیده است یا ادعا میکرد به شوهرش قرص خواب داده تا پنهانی ارتباط داشته باشد. گویا شوهر مبینا در زمان قتل تنها نبوده اما قتل را گردن گرفته تا بقیه تبرئه شوند.»
قتل عروس سقزی
مبینا تنها عروسی نیست که به دست شوهرش به قتل رسیده است. هشتم خرداد هم گلاله شیخی عروس سقزی قربانی خشم همسرش شد.
گلاله که قرار بود خیلی زود لباس سپید عروس به تن کند و به خانه بخت برود، اما مرگ شد هدیه عروس سقزی. کیومرث نفس را از عروس کردستان گرفت و جسدش را به آتش کشید.
هشت ماهی بود که عقد کرده بودند. مقاومت خانواده شیخی برای این وصلت فایدهای نداشت. کیومرث پاشنه در خانه را کنده بود. از اقوام دور مادر گلاله بود و برای ازدواج مصر. با وجود مخالفتهای پدر و گلاله اما این ازدواج سر گرفت.
پنجم تیر تاریخ جهازبران بود؛ جهیزیهای که حالا چشمان پدر و مادر تاب دیدنش را ندارند. در انبار خانه پدر جا خوش کردهاند و شدهاند یادآور خاطرات سفید و سیاه دوران هشت ماه نامزدی گلاله. کیومرث با کار همسرش مشکل داشت همین میشود سرآغاز درگیری گلاله و همسرش. او نمیخواست گلاله سر کار برود. دعوا بالا میگیرد. کیومرث در ماشین با مشت به سر گلاله میزند. او پس از دستگیری در بازجوییها به مأموران گفته بود: «وقتی او را بیحال دیدم، نبضش را گرفتم، اما نبض نداشت. سرش را روی سینهام گذاشتم و مطمئن شدم که او دیگر نفس نمیکشد. بعد در مسیر از پمپ بنزین ۴ لیتر بنزین خریدم و جسدش را به منطقه چاپان خارج از سقز بردم و گلاله را به آتش کشیدم.»