با یکی از افراد حاضر در محل حرف میزند و میخواهد به متروپل نزدیک شود اما راهنماییاش میکنند تا به چادری که جمعیت هلال احمر برای بازماندگان برپا کرده است، برود.
این زن آبادانی که چشم انتظار برادر شوهر جوانش است میگوید: چند روزی میشود که از صبح تا شب در این منطقه نشستهام. دلم خون است. با همه امدادگران صحبت کردهام و عکس برادر شوهرم را نشان دادهام تا شاید وقت جستوجو، او را بشناسند؛ من به او نمیگویم برادر شوهر، او را برادرم میدانم.
وی از امدادگران متروپل تشکر میکند و ادامه میدهد: حاضر هستم دست همه این امدادگران را ببوسم تا کمکم کنند تا حداقل چیز یا تکهای از او به ما نشان بدهند تا به خاک بسپاریم و آرام شویم.
این بازمانده داغدار متروپل میگوید: هفت روز است مثل مرغ سر کنده میرویم و میآییم. هیچکس جوابی به ما نمیدهد. یک بار میگویند پیدا شد، میدویم میبینیم چیزی از زیر آوار خارج نشده است. میرویم بیمارستان میگویند کسی را به بیمارستان منتقل نکردهاند. به سردخانه رفتیم چند جسد قابل تشخیص نبودند و امروز آزمایش DNA دادیم تا شاید هویت برادرم مشخص شود.
بغضش میترکد و میگوید: برادرم کنافکار طبقه اول متروپل بود و همه آوار روی این طبقه خراب شد.
او میگوید: چون اسم برادر جزو بیمهشدگان متروپل نبود و از کارگرهای روزمزد بود، روز اول میگفتند چنین فردی در ساختمان نبوده است اما آنقدر رفتم و آمدم و عکسش را نشان دادم و اسمش را به همه جا دادم تا بالاخره پیدایش کنند.