«داوود رشیدی با آن چهره و نگاه جدی و قامتِ نه چندان بلند و لحنی مقطع که دیالوگها را ادا میکرد، کاریزمایی داشت که باعث میشد نقشهایش بر تماشاگر تاثیر گذاشته و به یاد بماند. او که به واسطه شغل پدر، تحصیلِ متوسطهاش را در فرانسه و تحصیلات دانشگاهیاش را در سوییس گذرانده بود، از همان دوران به واسطه آشنایی و گرایش به تئاتر در چندین کار تئاتری در پاریس به روی صحنه رفت. با بازگشت به ایران در ابتدای دهه چهل علاوه بر استخدام در اداره هنرهای دراماتیک با تشکیل یک گروه تئاتری به این علاقهاش ادامه داد که حاصل آن بیش از سی نمایش صحنهای و تلویزیونی در دهه چهل است که در برخی همچون «اوژنی گرانده/۴۴، ریچارد سوم/۴۶، در انتظار گودو/۴۶ و حسن کچل/۴۸» علاوه بر بازیگری در کسوت کارگردان نیز حضور داشت.
آشناییاش با شیوههای تئاتری روزِ اروپا باعث شد که بتواند آموزهها و تجربیات جدیدی را به علاقهمندان و فعالان تئاتر منتقل کند. او علاوه بر کارکردن متون کلاسیکی از بالزاک، روبر مرل، گارسیا لورکا، شکسپیر، بکت و ... سعی کرد با بهرهگیری از نمایشنامههای نویسندگان ایرانی چون ساعدی، صیاد و حاتمی به تجربیاتی در تئاتر ملی نیز بپردازد. او و سایر همنسلانش که فعالیت جدی در تئاتر داشتند، حضور در سینمای عمدتا تجاری آن سالها را برنمیتافتند و البته بازیگران اصلی فیلمها نیز معیارهای دیگری داشتند که با بازیگران تئاتری مطابقت نداشت.
با شروع موج نوی سینما در اواخر دهه چهل که فیلمهایی متفاوتتر با کارگردانانی خلاقتر جای خود را باز کردند زمینه حضور بازیگران تئاتری در سینما بیشتر مهیا شد و رشیدی با نقشی مهم در فیلم «فرار از تله/۵۰» ساخته زندهیاد جلال مقدم توانست در کنار بازیگری چون بهروز وثوقی تواناییهایش را به نمایش بگذارد. توفیق این فیلم و نقش رشیدی، وی را برای چندسالی جذب سینما کرد که البته به غیر فیلم «خروس» زندهیاد شاپور قریب بقیه آنها ویژگی خاصی نداشتند و او با هوشمندی ترجیح داد که با تدریس در دانشکدههای هنرهای دراماتیک و هنرهای زیبای دانشگاه تهران و مدیریت واحد نمایش تلویزیون و نیز فعالکردن گروه تئاتریاش فعالیت سینماییاش را محدودتر کند. شانس دیگر او حضور در «کندو» یکی از آثار خوب زندهیاد فریدون گله و سینمای متفاوت آن سالها بود که این بار نیز در کنار وثوقی تجربه موفق قبلی را ادامه داده و تکمیل کردند.
درخشش او و بازیگران همنسلش در سینمای متفاوت (مانند حضور موفق انتظامی و نصیریان در آثار مهرجویی، مشایخی در فیلمهای تقوایی و فرمانآرا و فنیزاده در آثار بیضایی و حاتمی) البته در مواردی از سوی اداره تئاتر با موانع و محدودیتهایی روبهرو میشد که از آن جمله میتوان به ازدستدادن فرصت همکاری با تقوایی در سریال «داییجان ناپلئون» برای رشیدی، انتظامی و نصیریان اشاره کرد. متاسفانه بهرغم سوابق فرهنگی ارزشمند وی با وقوع انقلاب او از حضور در دانشگاه و تلویزیون منع شد و از سویی دیگر تئاتر نیز تقریبا تعطیل شده بود و تنها در سینما بود که با حذف چهرههای اصلی سینمای قبل انقلاب، رشیدی به همراه انتظامی، مشایخی، نصیریان و کشاورز با پشتوانه معتبری که داشتند، توانستند بهتدریج فعال شوند.
رشیدی با بازی در پنج فیلم «آقای هیروگلیف/عرفان، کرکسها میمیرند/حیدری، اعدامی/خسروی، طلوع انفجار/نوری و شیطان. شمر/صادقی» در سال ۵۸ شروع پرکاری داشت که البته هیچکدام آنچنان دیده نشدند. در آن سالها تجربه و تواناییهای رشیدی نقش مهمی در ساخت و به چشم آمدن کارهای اول فیلمسازان عمدتا جوان داشت که از آن جمله میتوان به فیلمهای «بازرس ویژه/تهرانی، مرز و تفنگدار/حیدری، رهایی و گلهای داوودی/صدرعاملی، تاتوره و بیبی چلچله/پوراحمد» اشاره کرد که البته در فیلمهای پوراحمد به دلیل پیشینه متفاوتش، نقشها جای کار بیشتری داشتند.
در نیمه اول دهه شصت چند نقش او در آثار فیلمسازان قدیمیتر ارزشمندتر و دراماتیکتر بودند. ساواکی فیلم «هیولای درون/سینایی» که در تنهایی خود در یک روستا بهتدریج اعمال گذشتهاش او را به جنون میکشاند، «خوجهممد» فیلم «شیلات/میرلوحی» «ماهیگیری که در برابر ظلم میایستد»، رضاشاه فیلم «کمالالملک/حاتمی» که بهرغم کوتاهی نقش ابهت نقش را بهخوبی منتقل میکند و نظامی فراری فیلم «خانه عنکبوت/داوودنژاد» که در کنار انتظامی و مشایخی و فیلمنامهای خوب آلبومی ماندگار از ظرافتهای بازیگری را به نمایش میگذارند. متاسفانه به دلایل نامعلومی در میانه دهه شصت جلوی فعالیت سینماییاش گرفته شده و او ادامه فعالیتش را در سریالهای تلویزیونی پیمیگیرد.
نخستین سریالش اثر سترگ علی حاتمی «هزاردستان» بود که تولید آن از قبل از انقلاب شروع شده بود و به دلایل مختلفی تا نیمه دهه شصت ادامه یافت. حاتمی که میخواست در این سریال از همه بزرگان بازیگری استفاده کند نقش ماندگار مفتش ششانگشتی را به رشیدی سپرد. مفتش تازهبهدورانرسیده اداره تامینات که سعی داشت با خوشخدمتی برای خان مظفر موقعیت بالاتری پیدا کند، اوج و فرودهای زیادی برای یک بازیگر داشت که با دوبله درخشان زندهیاد ایرج ناظریان چون بقیه نقشهای سریال آنچنان درخشید که در زمره به یادماندنیترین نقشآفرینیهایش قرار گرفت.
نقش حاکم در سریال خوب «گرگها/میرباقری/۶۶»، مستشار سریال عظیم «کوچک جنگلی/افخمی/۶۷»، رییسجمهور کشور فرضی ایندولند در سریال «یکی از این روزها/فرهودی/۶۷»، مرد سنتی سریالهای «عطر گل یاس و آوای فاخته/زرینپور/۷۲-۶۹» و جنوبی سریال «گل پامچال/طالبی/۷۰» نشان دادند که رشیدی بازیگر تمامعیاری است که هر نقشی را چه کوتاه و چه بلند به بهترین شکل به تصویر میکشد.
در سالهای اولیه دهه هفتاد با تغییر سیاستها و رفع ممنوعیت فعالیتش در سینما در کنار سریال دوباره به سینما نیز پرداخت و پس از سالها تئاتر «پیروزی در شیکاگو» را هم با حضور جمعی از بازیگران مطرح به روی صحنه برد. البته در این دهه آنچنان شانس حضور در نقش و آثار ماندگاری را نیافت و تنها حضورش در سریال «امام علی(ع)/میرباقری/۷۳» و «ولایت عشق/فخیمزاده/۷۷» قابل اعتناترند. او در این دهه چند تجربه تهیهکنندگی برای فیلمسازان جوان (مانند بازیهای پنهان/هاتفینیا، امتحان و صبحی دیگر/رفایی، قطعه ناتمام/میری) را نیز انجام داد که جوایزی هم از جشنواره فجر و چند جشنواره دیگر دریافت کردند.
ادامه فعالیتهای تئاتریاش با کارگردانی نمایشهای «ریچارد سوم» و «هنر» از جهت انتقال تجربه به بازیگران جوان کارهای ارزشمندی بود. رشیدی از کارهای صنفی نیز غافل نبود و چند دوره به عنوان رییس انجمن بازیگران پیگیر مسائل مختلف بازیگران خصوصا پیشکسوت بود. بازی نقشهایی عمدتا کوتاه چند فیلم و سریال در دهه هشتاد هم که مهمترینشان سریالهای «معصومیت ازدسترفته و مختارنامه/میرباقری/۸۶-۸۱» و «خستهدلان/الوند/۸۷» بود، اتفاق عمدهای در کارنامهاش نشدند. البته نقش نعمان البشیر پدر زن مختار نقش خوبی بود که رشیدی در میانه دهه هشتم زندگی به خوبی از پس آن برآمد. در سال ۹۲ و در آستانه هشتادسالگی هم مجموعهای از نمایشنامههایی که ترجمه کرده بود به چاپ رسید. متاسفانه جشنواره فجر (به غیر بزرگداشت دوره سیام) در تمام دورهها نسبت به تواناییهای این بازیگر بزرگ و فرهیخته بیتوجه بود.
داوود رشیدی از نسل هنرمندان صاحب اندیشه، منضبط، خلاق و بیحاشیه بود که با شخصیتی والا و طبعی بلند تمام تلاشش را در جهت ارتقا و بهترشدن اثری که در آن حضور داشت به کار میبست و همه عمر دغدغهای جز فرهنگ و هنر و تئاتر نداشت. در دورههایی که به واسطه سوءتفاهمها راهی را در برابرش میبستند او بیهیچ حاشیهای با فعالیت در عرصه دیگر و درخشش در آن اشتباه مدیران کارنابلد را به رُخشان میکشید. از شش سال پیش با درگذشت او پس از یک دوره ابتلا به آلزایمر جای خالی یکی از درختان تنومند این فرهنگ کهن برای همیشه در این پهنه به چشم میآید.»