«از آزادی مهمتر، قدرت است. حالا گیرم دست آدم را نبسته باشند، چه فایده اگر دستش فلج باشد؟ گیرم چشمش را نبسته باشند، چه فایده اگر کور باشد؟ گیرم دهانش را نبسته باشند، چه فایده اگر لال باشد؟ گیرم آدم آزاد باشد هر چه دلش خواست بخرد، اگر قدرت خرید نداشته باشد چه؟ آدمِ ضعیف، آزادیاش را نفله میکند. وقت و عمر کافی خدا به او میدهد به اضافه آزادی که هر جوری خواست از وقتش استفاده کند. ولی چه فایده؟ ضعیف است.
نمیتواند درست برنامهریزی کند. قدرت تمرکز ندارد. در نتیجه هیچ چیزی نمیشود. آدم ضعیف و بیاراده را به کتابخانه ببر و آزادش بگذار هر کتابی را که خواست و هر چه دلش خواست بخواند. فوقش یکی ـ دو صفحه میخواند و بعدش هیچ. این آزادی به چه کارش آمد؟ هیچ! آزادی که کفایت نمیکند. باید قدرت و اراده هم کنارش باشد. ارث کلان به طرف میرسد و حالا آزاد است با این سرمایه هر پروژهای را که خواست راه بیندازد. ولی دقیقا چه کار کند وقتی قدرت کسب ثروت ندارد، وقتی مهارتش را ندارد، وقتی مدیریت اقتصادی بلد نیست، وقتی جگر ریسککردن را ندارد؟ او با این سرمایه و آزادیِ استفاده از آن چه میکند؟ نابودش میکند!
برای جامعه هم قدرت، مهمتر از آزادی است. جامعه مقتدر، خودش مرزهای محدودیتهایش را جابهجا میکند. یعنی هرچه قویتر شود، آزادانهتر فعالیت خواهد کرد. یک ملت قوی هر چیزی را که خواست میتواند بگوید. هر چه نیاز داشت میتواند بسازد. با هر کشوری که مصلحت دید میتواند رابطه برقرار کند و با هر کشوری که تشخیص داد، میتواند قطع رابطه کند. اگر ملتی مقتدر بود، میتواند سیاستهای کشورش را خودش مقرر کند. میتواند علیه ظلم فریاد بکشد؛ هرچند این ظلم را یک ابرقدرت جهانی مرتکب شده باشد. میتواند زیر بار یک عرف یا هنجار بینالمللی نرود و بر اساس ارزشها و منافع خودش رفتار کند، چون زورش را دارد. چنین ملتی نمیترسد و از آزادانه رفتارکردن و آزادانه موضعگرفتن و آزادانه زندگیکردن لذت میبرد، و همه اینها از لطف قدرتی است که دارد. در مقابل اگر ملتی ضعیف باشد، حتی اختیار ثروتها و منابع خود را ندارد؛ دیگر اختیارات و آزادیها پیشکش.
اما رابطه بین قدرت و آزادی از این قرار است که برای کسب قدرت، اتفاقا باید از خیر آزادیهای دم دستی و سطح پایین گذشت. انسان هر چه بیقیدتر، ولنگوبازتر، رهاتر و ولتر باشد، رفتهرفته ضعیفتر میشود. بچهای که در دوران مدرسه، آزاد و بیقید باشد، در بزرگسالی حسرت قدرت علمی و اقتصادی و اجتماعی دیگران را خواهد خورد. بیقیدی در خوردوخوراک، تن آدمی را ضعیف میکند. تن که ضعیف شد نایی برای حرکت و فعالیت نمیماند. دیگر چندان هم فرقی نمیکند انسان خودش نتواند راه برود یا با غل و زنجیر دستوپایش را بسته باشند. هر دو، محرومیت از آزادی است.
آزادیهایی که اسلام با احکام واجب و حرامش محدود میکند، همه از جنس آزادیهای دم دستی و سطح پایین است که اگر انسان در مرحله همین آزادیها گیر کرد، دیگر به آزادیهای سطح بالاتر و لذتبخشتر که پیشنیازشان قدرت است نمیرسد. حجاب محدودیت است قبول! ولی محدودیتی که برای قدرت فرد و جامعه و آزادیهای جوشیده از این قدرت، لازم است. خانواده در جامعه باحجاب، مستحکمتر است. درسخواندن در یک فضای باحجاب آسانتر است. تمرکز ذهن و همچنین ابتکار و نوآوری در فضای کاری باحجاب راحتتر است. قطعا چنین جامعهای که در فضای پوشیده نفس میکشد، کارهایی میتواند بکند که دیگران نمیتوانند. معلوم است که همه پیشرفتها و قدرتها بسته به حجاب نیست و هر مشکل و ضعفی که داریم، از بدحجابی و بیحجابی نیست ولی به حکم عقل و تجربه و دین باید فهمید که آزادی بیحجابی از آن آزادیهای نابجا و مضری است که قطعا از قدرت جامعه میکاهد.
آدمهای موفق برای رشد و پیشرفت خودشان با خوردوخوراک و خواب و استراحت و تفریح و گردش و خیلی چیزهای دیگر، آزادانه برخورد نمیکنند. ذهن یک آدمِ دنبال رشد، کاملا با محدودیت و سلب آزادیهای سطح پایین سازگار است. یک جامعه دنبال رشد و پیشرفت هم چنین ذهنیتی دارد. میبینیم کشورها و ملتها را که در مسیر رشد و پیشرفت، چه محدودیتهای سختگیرانهای را تحمل میکنند تا بلکه حظی از توسعه و پیشرفت ببرند. قطعا پذیرش محدودیتهایی که اسلام ناب ما پیشنهاد داده، کارسازتر است بلکه در مسیر رشد و پیشرفت، نقش میانبر دارد. دشمن خوب میداند که آزادیهای دم دستی و هوسآلود چه میکند باقدرت و اراده ملت. وگرنه اگر واقعا برای آزادی ما دلشان سوخته، آزادمان بگذارند هر چه میخواهیم غنیسازی هستهای بکنیم و هر چه دلمان خواست موشک بسازیم. اگر راست میگویند آزادمان بگذارند با کل جهان مبادلات تجاری داشته باشیم. آنها از ایران قوی میترسند!»