امروز، ۲۹ مهر ماه سالروز تولد حسین محب اهری است. بازیگری که بازیگری فقط یکی از شغلهایی بود که او در زندگی نه چندان بلندش تجربه کرد.
او شوق تجربهاندوزی داشت و به جز بازیگری بسیاری مشاغل دیگر همچون سیمکشی، خبرنگاری، عکاسی، لولهکشی و ... را تجربه کرده بود.
محب اهری شاگرد درسخوانی نبود و بهتر است بگوییم شاگرد تنبلی بود. به طوری که ۱۱سال طول کشید تا ۶ کلاس دوره دبیرستان را تمام کرد.
در نوجوانی به عکاسی علاقهمند شد. آن زمان هم که مثل حالا نبود که بچههای کوچک هم بتوانند با گوشی پدر و مادرشان عکاسی کنند. عکاسی کردن دوربین عکاسی میخواست و دوربین هم وسیلهای نبود که به راحتی در دست همگان قرار بگیرد. با همه اینها در یک مسابقه عکاسی جایزه سوم را گرفت و همین سبب شد تا عکاسی برایش جدی شود.
اما چیزی که در دهه ۵۰ تکلیف این نوجوان را مشخص کرد، تماشای تئاتر «معلم من پای من» نوشته پیتر هانتکه و کار آربی اوانسیان بود. نمایشی که به توصیه معلم ادبیات مدرسه دید. قبل از آن اصلا به تئاتر فکر نمیکرد. حتی به هنگام پخش تئاترهای تلویزیونی، تلویزیون را خاموش میکرد. هرچند تئاترهای لالهزار را دوست میداشت.
به هر حال با این نمایش به تئاتر علاقهمند شد و دید که همین است و دیگر هیچ، میخواهد بازیگر شود.
دیدن یک آگهی کوچک در روزنامه و فراخوانی برای جذب بازیگران جوان در گروه تئاتر بازیگران شهر، پای او را به بازیگری باز کرد. سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، سیاوش طهمورث، فریدون یوسفی، صدرالدین زاهد و ... عضو گروه بودند و با این آگهی بنا داشتند تجربیات خود را به جوانترها منتقل کنند. در میان هنرجویان، علیرضا خمسه، مرتضی ضرابی و آزیتا حاجیان هم بودند.
اولین بار با نمایش «آدم آدم است» نوشته برشت و کار داریوش فرهنگ روی صحنه رفت. در واقع خودش را به این گروه تحمیل کرد، چون بازیگران مورد نیازشان را انتخاب کرده بودند. در این نمایش یک دیالوگ داشت و آن را یا دیر میگفت یا زود، یا غلط، یا اصلا نمیگفت!
اجرای موفقی بود و مهدی هاشمی، مرضیه برومند، حسن دادشکر، فیض نوروزی، حمید لبخنده و... هم در آن بازی میکردند. تماشاگران روی زمین مینشستند. دو سه روز مانده به عید، اجرایشان تمام شد و ۵۵۰ تومان گرفت؛ اولین دستمزد تئاتریاش.
آن نمایش تمام شد و محب اهری رفت کارگاه نمایش پیش عباس نعلبندیان که مدیر کارگاه بود و اعلام کرد که دوست دارد با گروه «اهریمن» آشور بانیپال کار کند. نعلبندیان گفت بنشین تا آشور بانیپال بیاید. آمد، از همان اول گفت" بفرمایید. سه ماه کار میکنید اگر راضی بودیم، میمانید. فردا ۸ صبح سر تمرین باشید. "
حاصل حضور محب اهری در کارگاه نمایش، بازی در آثاری، چون «ساعت ششم»، «غارت»، «مراسم مرگ گرگ» و... بود.
بعد از انقلاب که تئاتر برای مدتی متوقف شد، یک عکاسی اجاره کرد. اگر صدرالدین زاهد برای اجرای نمایش «اژدها» دنبالش نمیفرستاد، شاید در عکاسی ماندنی میشد. ولی همین که اسم تئاتر آمد، قراردادش را فسخ کرد و دوید دنبال تئاتر. در آن نمایش آتیلا پسیانی، فاطمه نقوی و علی جاویدان هم بازی میکردند.
دوستی و همکاری او با گروه تئاتر بازی به سرپرستی آتیلا پسیانی ادامهدار شد. او در این گروه فقط بازیگری نکرد بلکه علاقهای را که به عکاسی داشت، پی گرفت و بخشی از نمایشهای این گروه را در قاب دوربین خود ثبت کرد. او نمایشهایی همچون «آژاکس»، «تیغ و ماه»، «آبی که مار مینوشد، هز میشود، آبی که گاو مینوشد، شیر میشود» هر سه به کارگردانی آتیلا پسیانی را عکاسی کرده است.
محب اهری که در کارنامه هنری خود تجربه همکاری با کارگردانانی، چون بهرام بیضایی، آتیلا پسیانی، داریوش فرهنگ، صدرالدین زاهد، آشور بانیپال بابلا، پری صابری، امیر دژاکام، شهره لرستانی، اردشیر کشاورزی، سیاوش تهمورث، منیژه محامدی و ... را داشته است، در سالهای پایانی زندگی خود و با وجود بیماریاش از تئاتر دور نشد و در چند اثر نمایشی به کارگردانی مریم کاظمی از جمله «خاله مرجان و خروس»، «کلوچه دارچینی»، «خسیس» به ایفای نقش پرداخت.