«ولادیسلاو سورکوف» - دستیار سابق ولادیمیر پوتین - مدعی است که در دوران پوتین، روسیه وارد دوره تاریخی جدیدی شد. «دولت طولانی پوتین که در آن روسیه به وضعیت طبیعی و تنها حالت ممکن خود یعنی یک دولت گسترشطلب شامل جامعهای از مردم بازگشته است.» به گفته سورکوف، روسیه میتواند صدها سال با این ظرفیت بقا یابد.
سورکوف بیان میکند که روسیه به وضعیت امپراتوری قدیمی خود بازگشته است. حتی یک بند جدید در قانون اساسی روسیه وجود دارد که اجازه میدهد سرزمینهای جدید به فدراسیون روسیه الحاق شود. بسیاری از شخصیتهای شناختهشده این کشور، از جمله خود پوتین، ادعا میکنند که گسترش قلمرو یک تلاش عادلانه تاریخی برای روسیه است. دیمیتری روگوزین، سیاستمدار روسی که در چندین سمت کلیدی در دولت روسیه خدمت کرده است، حتی ادعا میکند که روسیه حق دارد سرزمینهایی را که روسها در آن خون و عرق ریختهاند، پس بگیرد.
با این حال، بعید است که پیشبینی سورکوف در مورد طول عمر «وضعیت پوتین» محقق شود. در واقع، در دوران پوتین، روسیه وارد دوره تاریخی جدیدی شده است: هم ترسناکترین و هم شکنندهترین دوران تاریخ خود. ترسناک بودن آن به دلیل ماهیت ناسیونالیستی بیسابقه رهبری سیاسی روسیه است و شکنندهبودن آن به دلیل ضعف نهادهای قدرت، نیروهای مسلح و وحدت ملی این کشور است.
این ناسیونالیسم تازه ترویج شده، جنگطلب و واپسگرایانه است. برای اولین بار در تاریخ روسیه، نخبگان حاکم تقریباً تمام تاریخ روسیه، همه رهبران قدرتمند و همه جنگهای آن را میستایند. علاوه بر این، ادغام به ظاهر غیرقابل تصور تزاریسم و کمونیسم اتفاق افتاده است. بهترین نماد این ادغام، مدال "قهرمان کارگر" است، یک جایزه غیرنظامی که توسط جوزف استالین در سال 1938 معرفی شد. پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، اولین رئیس جمهور روسیه بوریس یلتسین این عنوان را حذف کرد. با این حال پوتین در سال 2013 آن را مجدداً برگرداند.
در اتحاد جماهیر شوروی، این مدال به شکل یک ستاره پنجپر طلایی بود که علامت چکش و داس روی آن نقش بسته بود: نمادهای ایدئولوژی کمونیستی و همبستگی طبقه کارگر. مدال جدید "قهرمان" پوتین نیز به شکل ستاره طلایی است، اما اکنون بر روی آن عقاب دو سر نقش بسته است: نماد امپراتوری روسیه. دو ایدئولوژی در ابتدا متخاصم، زیر پرچم توسعهطلبی روسیه با هم آشتی کردند.
دولت فعلی روسیه تمام جنگهایی را که روسیه در طول قرنها انجام داده است را ضروری و عادلانه نشان میدهد. این موضوع در اصلاحیه جدید قانون اساسی روسیه نیز بیان شدهاست: «فدراسیون روسیه یاد مدافعان میهن را گرامی میدارد و از این حقیقت تاریخی محافظت میکند. نادیدهگرفتن اهمیت قهرمانی مردم در دفاع از میهن مجاز نیست.» با پیروی از این منطق، پوتین اکنون "جنگ زمستانی" را نیز توجیه میکند - یک تجاوز وحشیانه توسط شوروی استالین علیه فنلاند در سالهای 1939-1940. که حتی در اتحاد جماهیر شوروی، به ویژه در دوران پس از استالین، این جنگ ضروری و عادلانه تصویر نشد.
ترسناکتر از همه این است که ناسیونالیسم جدید روسیه مستقیماً از نازیسم آلمان وام گرفته است. یکی از شعارها گفتمان فعلی مسکو که بر روی بیلبوردهای تبلیغاتی در سراسر روسیه و در سرزمینهای اشغالی اوکراین نصب شده است، میگوید: «یک ملت. یک تاریخ. یک کشور.» که اشاره مستقیم به جنگ روسیه و اوکراین است و تقریباً با شعار نازیها «Ein Volk, Ein Reich, Ein Fuehrer» (یک ملت، یک کشور، یک رهبر) یکسان است. شعار دوم در همهپرسی نازیها در مورد الحاق اتریش به آلمان در 10 آوریل 1938 مورد استفاده قرار گرفت.
به همین ترتیب، نخبگان حاکم روسیه، با نظر مستقیم پوتین، میراث ایوان ایلین را تکریم کردهاند، فیلسوف ضد کمونیست روسی که مدت کوتاهی پس از انقلاب کمونیستی از اتحاد جماهیر شوروی اخراج شد و با تفکر فاشیسم احساس نزدیکی میکرد. در سال 1933، ایلین نوشت که هیتلر با نجات اروپا از بلشویسم، لطف بزرگی کرد و اعلام کرد: «در حالی که موسولینی اروپا را رهبری میکند و هیتلر آلمان را رهبری میکند، فرهنگ اروپایی میتواند در امان باشد». پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که جنایات رژیم نازی به طور گسترده شناخته شد، ایلین هنوز فاشیسم را توجیه میکرد و آن را پدیدهای پیچیده مینامید که در آن «عناصر سلامت و بیماری را میتوان یافت». در اکتبر 2005، بقایای ایلین به روسیه بازگردانده شد و با حمایت شخصی پوتین در مسکو دفن شد. پوتین حتی در سخنرانیهای خود از ایلین نقل میکند.
ازلیگرایی یا میل به داشتن یک تاریخ طولانی مستمر، وجه دیگری از ناسیونالیسم جدید روسیه است. نخبگان روسیه میخواهند وارث همه پیشینیان ادعایی خود باشند: کیوان روس، مغولها، امپراتوری بیزانس و باورنکردنیتر از همه، آریاییها. ویاچسلاو نیکونوف، یکی از برجستهترین شخصیتهای سیاسی و رسانهای روسیه، که از قضا نوه ویاچسلاو مولوتوف، وزیر امور خارجه استالین است، در بیانیهای که در وبسایت پارلمان روسیه منتشر شد، روسها را آریایی خواند.
با وجود این ناسیونالیسم وحشتناک، روسیه امروز بیش از هر زمانی در گذشته شکننده است. پوتین و دوستانش هم از این موضوع آگاه هستند. بنابراین، اصلاحات و قوانین سختگیرانهای را برای ممنوعیت هر نوع مخالفت و «خدای ناکرده» تجزیه طلبی ایجاد میکنند.
چندین عامل کلیدی زیر توضیح میدهند که چرا پس از پوتین بعید است رژیم سیاسی کنونی روسیه بقای خود را ادامه دهد:
اولا، پوتین اکنون به عنوان یک مستبد کوچک و دمدمی مزاج حکومت می کند که نتیجه آن تصمیمات نابخردانه است. این تنها تصمیم خود او بود که یک جنگ تمام عیار را علیه اوکراین در فوریه 2022 به راه بیندازد. حتی وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف، آن طور که گفته میشود از برنامههای پوتین بیخبر بود. این حتی در تاریخ روسیه هم غیرعادی است. تزارهای روسیه و رهبران شوروی در مورد مسائل کلیدی با حلقه داخلی خود مشورت میکردند. به عنوان مثال، تصمیم برای اعزام نیروهای شوروی به افغانستان در دسامبر 1979 حاصل از بحثهای طولانی و گروهی در دفتر سیاسی حزب، بالاترین نهاد حاکم شوروی بود.
دوم، اصطکاکی است که بین سه عنصر حاضر در تهاجم روسیه وجود دارد: ارتش عادی، گروه واگنر و گردانهای متعدد چچنی. گروه واگنر یک ارتش مزدور و سازمان جنایتکار است که متعلق به دوست بدنام پوتین، «یوگنی پریگوژین» است. این گروه بهخاطر تاکتیکهای جنگی وحشیانهاش، از جمله عضوگیری از محکومین زندانی و اعدام کسانی که از جنگیدن در میدان امتناع میکنند، شهرت دارد. گردانهای چچنی نیمه خودمختار هستند، چراکه بیشتر به رهبر چچن، رمضان قدیروف، و خود چچن وفادارند تا به پوتین یا روسیه. پریگوژین و قدیروف علناً از فرماندهی نظامی روسیه انتقاد کرده و مدعی هستند که این نیروهای آنها بودهاند که دستاوردهای اخیر روسیه را کسب کرده اند.
سوم، پوتین این جنگ را با ارتشی به سبک دوران استعمار ادامه میدهد. روسها از خانوادههای مرفه از سربازی طفره میروند یا از روسیه فرار میکنند و ارتش روسیه و گروه واگنر را مجبور میکنند از میان اقلیتهای قومی - لزگینها، آوارها، بوریاتها، تاتارها، چوواشها و غیره سربازگیری کنند. اما از آنجا که روسیه به طور تاریخی این اقوام را سرکوب کرده است، این تصور که آنها وفاداری واقعی به دولت روسیه داشته باشند، دور از ذهن است. اگر شرایط اجازه دهد، آنها ممکن است جنگ را متوقف کنند یا حتی علیه روسیه عمل کنند. در آغاز قرن بیستم، نویسنده و اومانیست بزرگ روسی، لئو تولستوی، روسیه را یک "ترکیب" از مردم نامید و پیش بینی کرد که در نهایت سقوط خواهد کرد. او نوشت: «این شرایط که همه این ملیتها بخشی از روسیه محسوب می شوند، پدیدهای اتفاقی و موقتی است.»
در نهایت، و شاید نگرانکنندهتر از همه، این است که تبلیغات روسیه هرگز به این اندازه تهاجمی و در عین حال مهمل نبوده است. به عنوان مثال، مجری تلویزیون اولگا اسکابیوا ادعا کرده است که «تمام غرب در حال حاضر با روسیه در جنگ است، درست مانند آنچه در طول جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد!» مطمئناً اسکابیوا این را میداند که اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده و بریتانیای کبیر پس از حمله هیتلر به شوروی در ژوئن 1941 متحد شدند. یکی دیگر از مجریان تلویزیون، ولادیمیر سولوویف، وزیر امور خارجه آلمان، آنالنا بائربوک، را تحقیر میکند و میگوید که لباس نازیها برای او مناسب است. مفسر سیاسی ایگور کوروتچنکو میگوید که روسیه باید در مقابل اولاف شولتز، صدراعظم آلمان، مانند آدولف هیتلر رفتار کند و مکرراً خواستار حمله هستهای به آمریکا است.
تصور اینکه کرملین بتواند روسیه را برای مدت طولانی در این وضعیت روان پریشی ملی نگه دارد دشوار است، به خصوص پس از رفتن پوتین. ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ناتو در حال حاضر در حال بررسی این استراتژی هستند که چگونه اوکراین را قادر به پایان دادن به تجاوز روسیه کنند. این یک دلیل محترم است. با این حال زمان آماده شدن برای فروپاشی احتمالی روسیهی پوتین یا پسا پوتین نیز فرا رسیده است. با توجه به زرادخانه تسلیحات هستهای روسیه، چنین اتفاقی ممکن است برای همه، از جمله اوکراین، سودمند نباشد. اگر روسیه در امتداد مرزهای جمهوریهای خودمختار ملی خود یعنی داغستان، چچن، تاتارستان و غیره تجزیه شود، این به راحتی میتواند به یک آرماگدون هستهای ختم شود. آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو باید یک استراتژی بلندمدت برای جلوگیری از این موضوع داشته باشند.
اکوایران