آفتابنیوز : 
اما به راستى «شير آهن كوه» مرد ايران اين همه محبوبيت، اين همه پايمردى و اين همه آزادگى را از كجا به ارمغان گرفته است؟
مى خواهيم از مردى كه هشت سال عاشقانه حمايت اش كرديم، با او خون دل خورديم، اما نتوانستيم همانند او استخوان آزاردهنده سكوت را در گلوى خود تحمل كنيم و بارها فرياد زديم و بافك هايى كه از غضب بر هم فشرده مى شد، غريديم، بيشتر بدانيم. اين خصلت آدميزاد است كه مى خواهد هنگام خداحافظى با هر آنچه دوست دارد، خوب نگاهش كند، با تمام وجود درك اش كند و بعد چشم ها را ببندد تا آن عزيز با تمام جزئيات در ذهن اش جاى گيرد.
خاتمى عزيز، سيد سبزپوش، مردى كه نه تنها آرا كه قلب هايمان را فتح كرده بود از كسوت رياست جمهورى خارج مى شود. او را دوست داشتيم و هنوز هم و پس از اين نيز حتماً... اما او كه بود و چرا محبوب شد؟
به اين بهانه به سراغ خانم سكينه ضيايى، مادر ارجمند، متين و صبور سيدمحمد خاتمى رفتيم. زنى بلندقامت كه در ۸۴ سالگى هنوز چون كوه استوار است و به سان نسيم، آرام. در تمام صحبت هايمان با او در مى يابيم خاتمى عزيز تبسم هايش را از مادر به ارث برده است.
او در تمام صحبت هايمان حتى يك لحظه را بدون تبسم سر نكرد. خانم ضيايى در ۱۵ سالگى با مرحوم آيت الله سيدروح الله خاتمى ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج هفت فرزند است: فاطمه، خديجه، محمد، مريم، على، محمدرضا و زهرا. او و همسرش به توصيه پيامبر عمل كردند و نام نخستين پسر خود را محمد نهادند و اولين دخترشان را فاطمه ناميدند.
فرزندان همگى براى مادر عزيزند اما براى ما كه اين روزها واژه خداحافظى تمام ذهن و روحمان را پر كرده و هر گاه و بيگاه بى آنكه بخواهيم با پشت دست هاى خود به چشمانمان مى كشيم، «محمد» چيز ديگرى است. مى خواهيم از كودكى هاى اين «بزرگمرد» بدانيم.
مادر با برق چشمانى كه خاص مادرانى است كه روزهاى كودكى فرزند برومند و ايام جوانى خود را به ياد مى آورند، مى گويد: وقتى محمد، پس از فاطمه و خديجه به دنيا آمد، بسيار خوشحال شدم. اولين پسرم متولد شده بود.
«كودكى او با شيطنت، هوشمند و استعداد فراوان همراه بود. تنها چهار، پنج سال داشت كه آيت الله خاتمى با توجه به هوش و فراست محمد، او را به مكتب خانه فرستاد و او پس از آموزش هاى مقدماتى شروع به فراگيرى قرآن كرد.
در سال هاى كودكى محمد، به خاطر گرفتارى هاى آيت الله خاتمى كه به تعليم و درس و آموزش و فعاليت دينى مشغول بودند، من، بيش از هر كسى پناه محمد بودم و او انس و الفتى خاص با من داشت. طورى كه هنوز هم رشته اين انس و الفت با وجود دغدغه هاى فراوان محمد كمرنگ نشده و بر دوام و قرار خود باقى است
«رياست جمهورى» نتوانست محمد را از من دور كند. او هميشه از زمان كودكى اش تاكنون به من لطف داشته است... وقتى نوجوان بود، مرتب سعى مى كرد با كارهايى هر چند كوچك به من و پدرش كمك كند.
او تا پيش از ازدواج خود و تا زمانى كه در خانه بود، هر روز از آب انبار آب مى آورد، نان مى گرفت، خريد مى كرد، به بازار مى رفت و... اما تا بچه بود، شيطنت هاى زيادى داشت... پرشور و شر بود. اما ما كه معتقد بوديم فرزندانمان بايد آزادانه زندگى كنند و تربيت شوند تا آزاده خو بارآيند و آزادگى را به ديگران بياموزند، مانع شيطنت هاى او نمى شديم و اجازه مى داديم آزاد باشد.»
دنياى كودكى همه آدم هاى دنيا شيرين است. ايامى كه آرام آرام، در خلال بازى هاى كودكانه مى گذرد و مثل باران بهارى به بذر هايى كه در دل نهاد هر آدمى پنهان است، زندگى مى بخشد. نوجوانى هر كس آيينه كودكى اوست.
هر آنچه پدر و مادر در كودكى فرزند خود، درون او كاشته اند، در نوجوانى بار مى دهد. از خانم ضيايى مى خواهيم برايمان از نوجوانى خاتمى سخن گويد:
«تمامى نوجوانى محمد به مطالعه، ورزش و عشق به پدر و مادر و خانواده گذشت. او بسيار مهربان بود و بيش از همه به مادربزرگ پدرى اش علاقه داشت. مهربانى را از هيچ كس دريغ نمى كرد. حتى خوب به ياد دارم، يك گربه خانگى داشتيم كه پس از زايمان مريض شد.
محمد دلسوزانه از بچه گربه ها مراقبت و نگهدارى مى كرد. حتى يادم هست با قطره چكان به آنها شير مى داد تا بزرگ شوند. محمد بسيار صبور، صميمى، صادق و خويشتندار بود. هرگز از هيچ كس گلايه نمى كرد.
با كسى شكوه و گلايه و حتى درد دل نداشت. اما ارتباطات او با دوستان و آشنايان كاملاً شفاف بود. هرگز دروغ نمى گفت و همه روابط او با اطرافيان با اطلاع ما صورت مى گرفت و از همه كارهاى او خبر داشتيم. محمد من به تميزى و نظافت اهميت فراوان مى داد. نيازهاى شخصى اش را خود برآورده مى كرد.
بسيار تميز بود، لباس هايش را خود مى شست و حتى گاهى جورابش را كه پاره شده بود، با دستان خود مى دوخت تا من به زحمت نيفتم. در اين ايام ورزش را هم خيلى دوست داشت. بويژه به وزنه بردارى، زيبايى اندام، فوتبال و دوچرخه سوارى علاقه نشان مى داد.»از خانم ضيايى مى خواهيم از تحصيلات سيدمحمد بگويد، مردى كه در تمام هشت سال رياست جمهورى اش، براى بيان عقايد و ديدگاه هاى خود، فخيم ترين كلمات را به كار مى گرفت و زبان هر اديبى را به تحسين مى گشود. استوارى او در كلام، سياستمداران جهان را به فروتنى در برابرش وامى داشت. مادر باز هم با اشاره به هوش و استعداد فراوان نوجوان ديروزش مى گويد:
«سال دوم دبيرستان بود كه به حوزه علميه اردكان كه تحت مديريت پدرش، آيت الله خاتمى اداره مى شد، رفت و شروع به آموختن دروس حوزوى كرد. تا سال ۱۳۳۹ كه عرصه اى بزرگتر را طلبيد و راهى قم شد تا در حوزه علميه اين شهر تحصيل كند.
در قم همزمان با تحصيل در حوزه، ديپلم خود را در رشته علوم طبيعى (تجربى) گرفت. البته تحصيل او در حوزه اولويت اول انتخاب او نبود و بيشتر با تشويق پدر به حوزه رفت و به همين دليل نيز در كنار حوزه، دروس دبيرستان را آموخت و ديپلم گرفت و حتى در كنكور سراسرى آن زمان نيز در رشته حقوق دانشگاه تهران پذيرفته شد.
اما از آنجا كه ديگر به لباس روحانيت ملبس شده بود، تحصيل علوم دينى را اولويت اول خود قرار داد و از تحصيل در رشته حقوق دانشگاه تهران چشم پوشيد. اما عشق به تحصيلات دانشگاهى سرانجام او را به سمت انتخاب رشته فلسفه در دانشگاه اصفهان كشيد.
اما قبولى در دانشگاه، فترتى در تحصيلات حوزوى او ايجاد نكرد و محمد به لحاظ حفظ ارتباط با ماهيت تحصيل او با علوم دينى و حضور در متن حوزه، در اصفهان مقيم حوزه علميه اين شهر شد و روز به روز پيشرفت بيشترى كرد تا جايى كه به درجه اجتهاد هم رسيد.
جالب آنكه پس از فارغ التحصيلى از دانشگاه اصفهان به دليل داشتن همين شرايط اجتهاد مى توانست از خدمت معاف شود، اما به دليل فعاليت هاى سياسى در دانشگاه به اجبار به خدمت سربازى رفت.
او كه عاشق تحصيل بود، از همين فرصت نيز استفاده كرد و همزمان با گذراندن خدمت سربازى به تحصيل در كارشناسى ارشد علوم تربيتى دانشگاه تهران پرداخت. تا اينكه بالاخره سربازى اش تمام شد و بعد از آن به حوزه علميه قم بازگشت.
بعد از اينكه به قم بازگشت، در فاصله سال هاى ۵۱ تا ۵۶ تحصيل خارج فقه و اصول را نزد اساتيدومراجع ونيزازجمله شهيد مطهرى ادامه داد. از ديگر اساتيد او در اين زمان آيات محترم مرتضى حائرى يزدى(قده)، وحيد خراسانى وسيدموسى شبيرى زنجانى بودند. در طول اين سال ها او هر سال ماه مبارك رمضان به اردكان مى آمد و به جوانان پرشور و دانشجويان دوستدار دين در قالب دوره هاى آموزشى به تبليغ دين و مباحث سياسى ومذهبى مى پرداخت .
در همين ايام نيز بود كه با همسرش خانم زهره صادقى درقم ازدواج كرد. اوازخاندان بزرگ صدرو زنى نجيب و اصيل است كه در تمام اين سال ها يار و همراه سيدمحمد بوده و نقش مهمى در توفيقات او داشته است. در مقابل رابطه سيدمحمد نيز با او و فرزندانش بسيار صميمى و خوب است.
محمد بعد از فراگيرى خارج فقه و اصول سال ۱۳۵۶ به درخواست شهيد بزرگوار آيت الله بهشتى عازم مركز اسلامى هامبورگ شد.»هر پدرى به پسرش كه راه مى افتد، پا مى گيرد، مى بالد و نام او را زنده نگه مى دارد، نگاه مى كند و براى او آرزوى روزى را دارد كه سالم، مستقل و جوانمرد به حيات خود ادامه دهد. از خانم ضيايى مى خواهيم از رابطه محمد با پدرش بگويد:
«آيت الله خاتمى در تربيت فرزندان آزادى و روشن بينى را مورد توجه قرار مى دادند و به همين لحاظ رابطه آنها بسيار عاطفى و صميمانه بود و در كنار آن تبادل نظرى و فكرى هم داشتند و مرتب كتاب مبادله مى كردند. مرحوم آيت الله خاتمى در صرف وجوهات و سهم امام(ع) بسيار سخت گير و دقيق بود.
اما وقتى محمد راباقابليتهايش براى تحصيل به قم فرستاد، به او گفت: «تا زمانى كه در اين راه (تحصيل علوم دينى) تلاش كنى من همه مخارج زندگيت راتأمين مى كنم .او مردى روحانى، روشنفكر و متدين بود و با ساير حوزه هاى علميه تبادل فكرى و علمى داشت.
آن دو (سيد محمد و پدرش) همواره سعى در برطرف كردن مشكلات مردم داشتند، گاه كه براى برخى طلاب گرفتارى هاى سياسى پيش مى آمد و يا براى انجام پژوهشهاى خاص درگير مسائل مالى مى شدند، سيد محمد از طريق كمكهاى مالى پدرش كارهاى آنان را سامان مى داد.
پس از انقلاب كه آيت الله خاتمى امام جمعه اردكان بودندو بعد از شهادت آيت الله صدوقى نيز كه ايشان امام جمعه يزد شد و سيد محمد نماينده مجلس اول و بعد وزير ارشاد بودند، پدر و پسر به رابطه فكرى تنگاتنگى با يكديگر ادامه دادند و همچنان به تبادل افكار مى پرداختند.
سيد محمد هر بار كه از قم و يا تهران به اردكان و يزد و نزد پدرش مى آمد، آخرين اخبار و تحليلهاى سياسى، كتب منتشره و... را در اختيار پدرش قرار مى داد.
آيت الله خاتمى با آنكه اصلاً مال و مكنتى از خود به جاى نگذاشت، پس از مرگ وصيت كرد ثلث دارايى اش در اختيار سيد محمد قرار گيرد تا با نظر او هزينه شود كه همين نشاندهنده نزديكى فكرى پدر و پسر دارد.»
پسر نور چشم مادر است و خانم ضيايى مدام از محبتهاى سيد محمد نسبت به خود سخن مى گويد. از او مى پرسيم پس از اينكه سال ۱۳۷۶ بيست و دو ميليون نفر با رأى قاطع خود سيد محمد را برگزيدند و او را شايسته رياست جمهورى ايران دانستند، زندگى شما چه تغييرى كرد؟
«مسؤوليتم سنگين تر شد. بسيارى ازمردم نامه ها و پيغامهاى خود را به من مى رساندند و من نيز سعى مى كردم آنها را به دست ايشان و دفترشان برسانم و البته محمد هميشه سعى مى كرد به تمام آنها رسيدگى كند، اما در تمام اين هشت سال هرگز بين خود و ديگران تفاوتى نديدم.
در سفر زيارتى به مكه معظمه در هتلى كه زائران ايرانى بودند، ساكن بودم و بسيارى از مردم از اينكه مى ديدند مادر رئيس جمهوربه صورت عادى در كنار آنها است، تعجب مى كردند و يا روزى در يكى از سفرهاى زيارتى به مشهد مقدس، وقتى قصد داشتم در رواق دارالسياده حرم مطهر امام رضا (ع) نماز جعفر طيار بخوانم، از خانمى كه در پهلوى من نشسته بود خواستم تا كمى جابه جا شود تا به دليل درد پايم
بتوانم در آرامش نمازم را بخوانم، همين مسأله باعث شد كمى با هم حرف بزنيم. او پرسيد: اهل كجاييد؟ گفتم: اردكان. پرسيد: آقاى خاتمى را مى شناسيد. خنديدم و گفتم بله. وقتى فهميد مادر محمد هستم، خيلى تعجب كرد.
در اين هشت سال هر وقت ابراز احساسات مردم را نسبت به محمد مى ديدم، خوشحال مى شدم و خدا را شكر مى كردم كه صاحب چنين فرزندى هستم. از وقتى محمد رئيس جمهور شده، هر شب براى او سوره انعام را مى خوانم و مرتب براى او دعا مى كنم كه رياست جمهورى اش به سلامت و خوبى تمام شود. من معمولاً روزنامه ها را مى خواندم و اخبار كشور را تعقيب مى كنم.
البته اخيراً به خاطر خونريزى چشم، روزنامه را به سختى مى خوانم، اما هر بار كه احساس مى كردم محمد ناراحت است و يا بحرانى پيش مى آمد، نذر مى كردم كه مشكلات برطرف شود.الآن هم خوشحالم كه رياست جمهورى او با آبرو و عزت به پايان مى رسد.
به هرحال مسؤوليت سنگين سياسى، شرعى و مشكلات پيچيده مملكت از دوش او برداشته مى شود. دلم مى خواهد تاريخ از سيد محمد خاتمى به نيكى ياد كند.»
در پايان از مادر رئيس جمهور محبوب مى پرسيم: دوست داريد پسرتان باز هم رئيس جمهور شود؟ قاطعانه مى گويد: نه! از لحاظ شخصى دوست دارم، مسؤوليت سنگين نداشته باشد. او در تمام اين سالها مرتب از من يك خواسته داشت و مى گفت: دعا كنيد عاقبت به خير شويم... مادر،مرا دعا كنيد.
* * *
حرفهايمان با شيرزنى كه بوى رئيس جمهور مى دهد و چشمانش يادآور مردى است كه هشت سال از زندگى گفت و به ما اجازه نداد در حضورش از مرگ سخن بگوييم. مردى كه در خلوت خود درد دل هايمان را با او مى گفتيم، گلايه هايمان را با او مى كرديم و به خود اجازه مى داديم مطالباتمان را با فرياد از او بخواهيم ـ كه خود نيز همين انتظاررا از ما داشت ـ تمام شد. با يك دنيا صداقت، خداحافظى مى كنيم و به آينده مى نگريم.