محمد جواد روح در هم میهن نوشت: «این بنده کوچک خدا همیشه بر انتخابات و اهمیت آن تاکید داشته است و دارد و راه خیرخواهانه اصلاح وضع نگرانکننده کشور را «اثربخش کردن نهاد انتخابات» میداند. من آنچه را که برای بهبود وضع و در جهت منافع ملت و کشور و حتی حکومت به نظرم میآمده است، تاکنون گفتهام و پیشنهاد کردهام، امّا متاسفانه به آن اعتنایی نشده است. اینبار تصمیم گرفتم که اگر نمیتوانم کاری برای مردم بکنم، همراه و همنوا با خیل ناراضیانی باشم که در عمق وجودشان بر این باورند که اگر راه نجاتی باشد، راه اصلاح امور است.
آگاهانه و صادقانه رأی ندادم تا به هیچکس دروغ نگفته باشم. بدون اینکه با انتخابات معنادار بهعنوان منشأ تقویت قدرت و حاکمیت ملت و امنیت ملی و ترمیم اعتماد همگانی، مخالف باشم و بدون اینکه با رأی دادن مردم مخالفت کنم، رأی ندادن را در شرایط نامطلوب کنونی وجه دیگری از رأی دادن در وضعیت حتی نسبتاً مطلوب انتخابات میدانم؛ به این امید که با رأی ندادن در این شرایط اعتماد آسیبدیده مردم از حکومت و جریانهای سیاسی از جمله اصلاحطلبی (که دامنهاش گستردهتر از دائره اصلاحطلبان رسمی است) تا حدی ترمیم شود.» (اظهارات سیدمحمد خاتمی در دیدار مشاوران خود، چهارشنبه ۱۶ اسفندماه ۱۴۰۲.)
و چنین بود که اینبار، «این بنده کوچک خدا» پای صندوق رای نرفت؛ همان صندوقی که دومخرداد ۱۳۷۶ با سیل آرایی که به نام او ریخته شده بود؛ آرزوی تغییر و پیام و رویای شکلگیری «یک ایران جدید» را به بخش بزرگی از زنان و جوانان و دانشجویان و نویسندگان و نوجویان و نواندیشان و کارآفرینان و بهحاشیهرفتگان و روشنفکران و نیز به جهان بیرون (اعم از دولتها و تحلیلگران و ناظران و نظریهپردازان و استراتژیستها) فرستاد.
آن روز، نام «خاتمی ۱۳۷۶» همچون واژهای بود که در تداوم «خمینی ۱۳۵۷» تلاش داشت آن انقلاب ناگهانی و شگفتآور را به اصلاحاتی شگفتآورتر پیوند دهد تا از رهگذر آن، «ایران جدید» رخ نماید و قدرت گیرد. ابزار اصلی این تحول بزرگ اما، صندوق رای بود؛ صندوقی که اکثریت قریببهاتفاق جامعه نهفقط خود آن را «معنادار» تلقی میکردند؛ بلکه خروجی آن را «معنابخش» زندگی و آینده خویش میدیدند. آن روز، صندوق رای، حامل میلیونها رویا بود. فراتر از این، صندوق رای بود که به خود منتخب نیز معنا بخشید.
خاتمی از یک روحانی روشنفکر و حداکثر یک وزیر مستعفی و حاشیهنشین در ساختمان کتابخانه ملی، به مظهر و نماد و رهبر تحول بزرگ اجتماعی در ایران دهه ۱۳۷۰ تبدیل شد؛ چهرهای که در داخل میان نسلها و جنسها و قومها و دینها و مذهبها و گرایشهای مختلف و متنوع انسجام میبخشید و همه آنها را حول ایدهها و اندیشههای مدرنی، چون حاکمیت قانون، آزادی، دموکراسی، حقوقبشر، جامعه مدنی و نهایتاً، خلاصه و چکیده همه آنها، «اصلاحات» همراه و همگام میکرد و همزمان، در عرصه بینالمللی نیز تصویری تنشزدا، اهل دیالوگ، لیبرال و انسانگرا از خود بروز میداد. این چهرههای داخلی و خارجی خاتمی اما، بدون صندوق رای و بیپشتوانه جنبش اجتماعی-انتخاباتی دومخرداد ۱۳۷۶ هیچگاه شکل نمیگرفت.
بدون صندوق رای، خاتمی حداکثر و در بهترین و خوشبینانهترین حالت، در حد متفکران و اندیشمندانی، چون سیدجواد طباطبایی، عبدالکریم سروش و در حالت محتملتر، در حد روحانیونی، چون سیدمصطفی محققداماد و داود فیرحی میتوانست مفید و مؤثر باشد و شاید، اکثریت آن ۲۰میلیون نفری که به او رای دادند؛ هیچگاه نام او را هم نمیشنیدند و او را هرگز نمیشناختند.
در واقع، این صندوق رای و جنبش اجتماعی بود که از «خاتمی قبل از دومخرداد»، «خاتمی پس از دومخرداد» را ساخت. البته، خاتمی برخلاف بسیاری از اهلقدرت و سیاست، در همه این سالها آن درایت، ظرافت و بصیرت را داشته است که از میان همه متغیرها و عوامل پیچیده و تودرتوی جامعه ایران و تندبادهای بسیاری که طی این ۲۶سال صحنه سیاسی ایران را درنوردیده است، خود را تاحدزیادی سالم و مقاوم نگاه دارد.
شاید اوج هنر او، در انتخابات مجلسنهم (۱۳۹۰) بود که با تکرای خود در حوزه دورافتاده دماوند، رشته پیوند خود با عرصه رسمی قدرت را پس از توفان گسستآفرین ۱۳۸۸ نگاه داشت. آن تکرای، گرچه همچنان که بعدها روشن شد، اهمیت استراتژیک داشت؛ اما برخلاف دومخرداد ۱۳۷۶ جنبش اجتماعی را با خود نداشت.
بخش بزرگی از جامعه در زمستان ۱۳۹۰ نهفقط صندوق رای را معنابخش زندگی خود نمییافتند؛ بلکه رفتن به سراغ آن را خیانتی در حق رهبران جنبش سبز و همه زندانیان و آسیبدیدگان حوادث پس از ۱۳۸۸ میپنداشتند.
حتی بسیاری از چهرههای سیاسی، کنشگران و روزنامهنگاران اصلاحطلب (از جمله نویسنده این مطلب)، در عیان و پنهان به نقد و نفی آن اقدام خاتمی پرداختند. بااینحال، خاتمی حتی پای آن صندوق هم ماند. شاید با این تحلیل که «اصل مراجعه به صندوق» باید پایدار بماند و استمرار یابد؛ حتی اگر بخش مهم و گستردهای از بدنه اجتماعی با ساخت سیاسی دچار گسست و تعارض شده باشد. خاتمی در آن روز سرد زمستانی سال ۱۳۹۰ در منطقه یخزده و کوهستانی دماوند، پای صندوق ماند و تنهایی و جدایی خود را از بدنه اجتماعی و ناراضیان سیاسی بهانه مناسبی برای قهر از صندوق نیافت؛ حتی اگر این کنش، شماتت و گلایه نزدیکترین دوستان و یاراناش را در پی میداشت. بهعبارت دقیقتر، خاتمی حتی در آن شرایط ستیزهآمیز پس از ۱۳۸۸، «سردی صندوق» را دلیلی برای کنار گذاشتن آن ندید.
خاتمی پای صندوق ماند تا دو سال بعد که در بهار ۱۳۹۲، اکثریت جامعه به سوی صندوق بازگشتند. «صندوق ۱۳۹۲» نه به اندازه «صندوق ۱۳۷۶» نماد و حامل تغییرات بزرگ اجتماعی در ایران بود و نه رویاهایی چنان بزرگ را در ذهن اقشار مختلف جامعه نقش میبست. بااینحال، همان صندوق که پس از مواجهه ۱۳۸۸ زخمهای جدی برداشته بود، چون دارویی نجاتبخش و مرهمی شفابخش، ایران را که موجودیت آن در داخل و خارج به آستانه پرتگاه رسیده بود؛ درمان کرد و آلام درد بسیاری از ایرانیان شد.
خاتمی اینبار گرچه خود کاندیدا نشد و به صحنه نیامد (و حتی «کیهان» از احتمال ترور او در صورت کاندیداتوری سخن گفت)؛ اما پررنگتر از همیشه، نقش یک رهبر سیاسی و محور یک کنش انتخاباتی را ایفا کرد. اتحاد با روحانیون ریشهدار و سنتی (همچون: علیاکبر ناطقنوری و اکبر هاشمیرفسنجانی) که تا یک دهه قبل، از مخالفان خاتمی و یارانش بودند؛ گام اول او در این مسیر بود که با گامهای بعدی (کنار گذاشتن معاون و همفکر خود، محمدرضا عارف و حمایت از عضو قدیمی جریان رقیب، حسن روحانی) تکمیل شد و به رخداد پیروز ۲۴خرداد ۱۳۹۲ انجامید.
خاتمی در انتخابات ۱۳۹۴ و ۱۳۹۶ نیز چنین کرد و با «تکرار»های خود، حضوری تعیینکننده در انتخابات داشت. تاثیرگذاری خاتمی در این دو دوره (بهویژه سال۱۳۹۴ در انتخابات مجلسدهم) چنان بود که گویی، اعتبار و معنای صندوق، به انگشت اشاره اوست که اگر بخواهد و فرابخواند، اکثریت میآیند و هر چوب خشکی را نماینده خویش میسازند؛ و چنین هم شد. همه حذفها و ردصلاحیتها در برابر «تکرار» خاتمی، چون مارهای ساحران بود در برابر عصای موسی. چهره محبوب و مولود خرداد ۱۳۷۶، در زمستان ۱۳۹۴ دیگر به پیر سیاست تبدیل شده بود.
چنین بود که نهتنها میدانست صندوق را باید به هر شکل زنده نگه داشت، بلکه این را هم بهخوبی دریافته بود که این، کنش و مشارکت و جنبش اجتماعی است که صندوق را معنا میبخشد؛ حتی اگر تیغ استصواب، به معنازدایی آن برخاسته باشد. حضور خاتمی و پیوند او با بدنه اجتماعی در آن دوره از انتخابات، جدیترین و مؤثرترین حضور او در همه ادوار بود؛ حتی شاید مؤثرتر از دومخرداد ۱۳۷۶. اگر در دومخرداد، این صندوق رای بود که به خاتمی و بدنه اجتماعی جویای تغییر معنا بخشید و از چهرهای فرهنگی، یک رهبر و نماد سیاسی ساخت؛ در سال۱۳۹۴، این خاتمی بود که در پیوند با بدنه اجتماعی به صندوق رای معنا بخشید و مهمتر اینکه، نظارت استصوابی و حذف و ردصلاحیتها را از معنا و تاثیر تهی کرد و بلاموضوع ساخت. کنش مشترک نخبگان و جامعه در آن انتخابات، اکسیر مشارکت بود که میتوانست معجزهها کند و گامبهگام، شعار «ایران برای همه ایرانیان» را تحقق بخشد.
نهفقط اقتدارگرایان در این مدل از کنش سیاسی، مقهور خواست جامعه میشدند؛ بلکه اصلاحطلبی نیز از چارچوب «اصلاحطلبان رسمی» (تعبیری که خاتمی در سخنان اخیر خود به کار برده است)، فراتر میرفت و به همه نیروهای ناشناخته، اما دارای ظرفیت کنشگری و نقشآفرینی در دایره اصلاحطلبی فرصت مشارکت و فعالیت و نمایندگی میداد.
به عبارت صریحتر، الگوی انتخابات ۱۳۹۴ و نقشی که خاتمی در رهبری نیروی سیاسی-اجتماعی جویای تغییر/مقاومت ایفا کرد؛ هم در سطح مناسبات کلان سیاسی (گشودن قفل نظارت استصوابی) و هم در سطح مناسبات درونجریانی (گشودن دایره نیروهای اصلاحطلب)، کنشی ظفرمند و بیمانند بود که در هیچیک از ادوار انتخابات قبل و بعد از آن، تکرار نشد.
داستان خاتمی و صندوق رای، با فرازونشیبهایی طی هشت سال گذشته نیز ادامه یافت. گرچه، هیچگاه تاثیرگذاری او بهسان ۱۳۹۴ نشد؛ اما همچنان در پای صندوق حضور داشت. داستان ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، اما به شکلی متفاوت رقم خورد. خاتمی اینبار نهفقط رهبری یک حرکت انتخاباتی را برعهده نگرفت؛ بلکه خود نیز رای نداد. او البته در سطح نظری بحث، کوشید هیچیک از دو طیف «مشارکتجو» و «مخالف شرکت» در میان نیروهای اصلاحطلب و جامعه سیاسی را انکار نکند و از خود نرنجاند (و البته، «رنجاندن» دقیقاً همان کاری است که خاتمی بلد نیست). اما در صحنه عمل، صریح اقدام کرد. برخلاف ادوار قبل، نه از لیستی حمایت کرد، نه مردم را به رای دادن فراخواند و نه، نهایتاً خود رایی به صندوق انداخت.
به نظر میرسد آنچه عامل اصلی غیبت خاتمی در این دوره بود؛ نه ناامیدی از روزنهگشایی در «صخره» پیش روی اصلاحات، بلکه نوعی ناامیدی از خویشتن است. او امروز در آینه هشتادسالگی، نه خاتمی ۱۳۷۶ را میبیند که صندوق را فرصت و بستری برای ظهور و تریبونی برای گفتن و میدانی برای سازمان یافتن میخواست؛ نه خاتمی ۱۳۹۰ را میبیند که صندوق را ابزاری برای ارسال پیام آشتی و جرقهای برای خیزش ققنوسوار میدانست؛ نه خاتمی ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴ را میبیند که رهبری یک نیروی سیاسی و جنبش انتخاباتی را برعهده گرفت و صندوق را میدان قدرتنمایی میساخت. او حال در آینه، خاتمی ۱۴۰۲ را میبیند که چه تکرار کند و چه تکرار نکند، چه پای صندوق برود و چه پای صندوق نرود، چه از لیستی حمایت بکند یا نکند؛ تاثیری در روند مناسبات نخواهد داشت. او ازیکسو، ساختار سیاسی و جریان حاکم را میبیند که نهفقط با او که با محافظهکارانی، چون ناطقنوری، حسن روحانی و علی لاریجانی هم سر آشتی ندارد و به بیان خاتمی، در مسیر «خودبراندازی» و به بیان لاریجانی، در تداوم «خالصسازی» گام برمیدارد. او از سوی دیگر، جامعهای ناراضی، منفعل و خسته از کنش را میبیند که دیگر حتی صدای او را نمیشنود؛ چه رسد که با تکجملههای تکراریاش، به میدان آید و صحنهآراییها را بر هم بریزد.
در چنین موقعیتی است که خاتمی، خود را در صفحه شطرنج سیاست همچون شاهی مات مییابد؛ ناتوان از هرگونه حرکت و کنش. با این تفاوت که او، نهفقط با مهرههای رقیب (جریان حاکم و ساخت قدرت) که با مهرههای خود (بدنه اجتماعی و ناراضیان) نیز محاصره شده است. چنین است که او، برخلاف ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴ که هرطور بود سربازانی را به خانه آخر میرساند تا فرزین شوند، حتی وزیر و رخ و اسب و فیل خود را هم حرکت نمیدهد و تکوتوک فرزینهای باقیمانده در میدان را هم تنها رها میکند تا ناچیزترین سربازان رقیب در صدر نشینند و جشن پیروزی بگیرند و هرچه بر زبانشان میآید، بگویند. چنین است که خاتمی ۱۴۰۲، برای نخستینبار صندوق را و بازی را و صفحه شطرنج را رها کرد و در خانه نشست. گویی، تنها این کار را میتوانست؛ اینکه خود را رها کند، رها از دو لبهی انسداد قدرت و انفعال ملت...