نخست وزیر بنگلادش بعد از اعتراضاتی که حدود یک ماه طول کشید (دقیقا ۳۴ روز) و ۴۰۰ کشته به جای گذاشت در نهایت مجبور شد استعفا دهد و کشور را ترک کند. او به هندوستان رفت و قصد دارد برای زندگی فعلا به انگلیس برود. حدود ۴۰۰ کشته هم شامل معترضان است و هم نیروهای امنیتی و پلیس. هم شامل معترضان است و هم شامل حامیان دولت.
البته استعفا و فرار او تنها پس از اعتراضات پُرکشته نبود بلکه بعد از آن رخ داد که جمعیت معترضان به کاخ نخست وزیری حمله و آنجا را اشغال کردند و دست به غارت زدند؛ وارد تک تک اتاقها شدند؛ با دفتر کار او عکس یادگاری گرفتند؛ روی تخت خواب وی دراز کشیدند؛ پرنده و چرنده باغ را با خود بردند؛ لباس هایش را از کمد بیرون کشیدند؛ گلدانها را شکستند؛ میزها را کنار زدند؛ ساعتهای طولانی در کاخ نشستند و خندیدند و خوشحالی کردند از پیروزی بزرگ و برق آسایی که رقم زدند. پیروزی که احتمالا فکرش را هم نمیکردند که با یک ماه اعتراض پرفراز و نشیب نه تنها شیخه خانم، واقعا استعفا بدهد بلکه از کشور هم خارج شود.
معلوم نیست ۴۰۰ کشته در سرکوب اعتراضات، خانم "شیخه حسینه" را به استعفا و فرار کشاند یا حمله معترضان به کاخ نخست وزیری؟ اما هر کدام که باشد او کاری خوبی کرد که کنار کشید و رفت هرچند بسیار دیرهنگام. هر چند نامش با ۴۰۰ کشته گره خورد و با بدنامی و بی احترامی رفت.
البته این انتخاب خودش بود. اگر زودتر صدای مردم را میشنید و به مردم سالاری واقعی تن میداد حتما حالا وضعیت بهتری داشت. مگر نه اینکه بنگلادش، دموکراسی دارد و سیستم حزبی و پارلمانی؟ پس چرا شیخه حسینه از سمت نخست وزیری کناره گیری نکرد تا دیگری از حزب او جایگزینش شود؟ چرا انتخابات زودهنگام برگزار نکرد تا رای و نظر مردم دوباره اعلام شود؟ چرا پارلمان رای به برکناری او نداد تا تغییر جریان یابد؟ پاسخ چیزی نیست جز اینکه شیخه، دموکراسی بنگلادش را هم از کار انداخت و با سوء استفاده از موقعیت و ابزارهای در دست خود، سلطه اش را بر همه نهادها و بخشها تحمیل کرد. این سلطه هر چقدر برای تقویت قدرت فردی و نه حتی حزبی، کارآیی داشته باشد، اما به سرعت میشکند و میشود آنچه در مقابل دیدگان سراسر جهان رخ داد.
با این حال، شیخه خانم خوب کرد که رفت. او میتوانست به جای استعفا و فرار با ۴۰۰ کشته، با ۴ هزار کشته یا حتی ۴۰ هزار کشته این کار را بکند. یا حتی نکند و باقی بماند حتی اگر ۴۰۰ هزارنفر کشته شوند. به هرحال کشتن شدنها از حدی که میگذرد دیگر جان انسان نیست که گرفته میشود بلکه بازی عدد و رقم میشود که با اضافه شدن صفرها، افزایش مییابد.
شیخه خانم رفت، اماای کاش با صفر کشته میرفت. میتوانست وقتی اعتراضات شکل گرفت و شعارها علیه او داده شد با عقب نشینی در برابر ملت، استعفا میداد و تحسین مردم خود و جهانیان را جلب میکرد. نیازی هم به ترک کشور و فرار نبود. میتوانست یک هم حزبی را به عنوان جایگزین خود معرفی و خودش کناره گیری میکرد. میتوانست در کشورش محترم بماند و محترمانه زندگی کند، اما عجیب که ۴۰۰ نفر کشته شدند تا بالاخره واقعیتها به شیخه خانم رسید. همانطور که "زین العابدین بن علی" رئیس جمهوری تونس هم دیر به واقعیت رسید. هر دو در نخستین سخنرانی بعد از اعتراضات، معترضان را تحقیر و تهدید کردند، اما وقتی فایده نکرد فرصتی برای ماندن ندیدند. بن علی هم کار خوبی کرد. بعد از ۲۸ روز اعتراض و ۳۳۸ نفر کشته، بالاخره متوجه حقیقت شد و فرار را برقرار ترجیح داد. فرار کرد تا کشورش مثل لیبی شاهد جنگ داخلی و حتی حمله خارجی نباشد.
او میتوانست مثل معمر قذافی تا آخرین گلوله بجنگد البته با مردم خودش. مثل "سرهنگ" که معترضان را موش و مزدور خطاب کرد و بعد وعده داد آنها را پاکسازی خواهد کرد در همان سخنرانی معروف "زنقه زنقه دار دار" یعنی کوچه به کوچه، اتاق به اتاق"، اما در نهایت او خود در دام پاکسازی جوانان انقلاب لیبی قرار گرفتار شد و شد آنچه شگفتی و وحشت جهانیان را سبب شد.
شیخه خانم رفت و چه خوب که رها کرد و رفت. او رفت وای کاش زودتر میرفت نه با ننگ ۴۰۰ کشته در یک ماه.