پرداختن به سوژههای روز اجتماعی همیشه یکی از نقاط قوت سینمای ایران بوده است. کارگردانان ایرانی پس از پیروزی انقلاب و به راه افتادن موجی نو در سینما، با دقت و ریزبینی خاصی سوژههای اجتماعی را رصد میکردند و فیلمهای خوبی هم با مضامین اجتماعی ساختند.
در سینمای ایران که تنوع ژانری در آن مفهوم خاصی ندارد، سینمای اجتماعی است که همواره مهمترین حرفها را زده است. کشورهای دیگر در طول این سالها سینمای ایران را با سوژههای ناب اجتماعیاش شناختهاند و کارگردانان ایرانی را بابت پرداختن به این سوژهها تحسین کردهاند.
زمانی که عباس کیارستمی با «طعم گیلاس» نخل طلای جشنواره کن را برد، قدر و منزلت نگاهِ منحصربهفرد فیلمسازان ایرانی به زندگی بیشتر مشخص شد. پس از آن نیز مجید مجیدی با نگاه انسانیاش در فیلم «بچههای آسمان» توانست نگاهها را به سینمای ایران جذب کند و بعدتر کارگردانان دیگری مثل اصغر فرهادی جنس دیگری از مسائل و دغدغههای اجتماعی را در فیلمهایشان مطرح کردند که علاوه بر مخاطب ایرانی برای مخاطب جهانی نیز جذابیت داشت.
اما مناسبات اکران و اقتصاد سینمای ایران در چند سال اخیر سبب شده تا سینمای اجتماعی به کما برود و کارگردانان برای فروش فقط به ساختن فیلمهای کمدی ضعیف بسنده کنند. اگر به جدول اکران و تولیدات فیلمهای سینمایی ایران نگاهی کلی بیندازیم، میبینیم که ساختن فیلم کمدی در اولویت سرمایهگذار، تهیهکننده و کارگردان قرار دارد و قرار نیست جز کمدی چیز دیگری ساخته شود.
این برهمخوردگی معادلات فروش وضعیت نامناسبی را در سینما به وجود آورده است. به طوری که کارگردانان قدیمیتری مثل سعید سهیلی نیز به ساخت فیلمی در حد فیلمفارسیها تن بدهد و به هیچ چیز دیگری به جز فروش فکر نکند.
اگرچه سهیلی فیلمساز شاخصی در سینمای ایران نبوده، ولی معمولا فیلمهایش حد متوسطی از کیفیت و استاندارد را دارا بودهاند، اما او در «پول و پارتی» قید هرگونه استانداردی را زده تا با رعایت حداقلها، فیلمی ضعیف برای مخاطبانش بسازد.
این مسیر را در این چند ساله کارگردانان دیگری هم رفتهاند که سرآمد آنها مسعود اطیابی و کمدیهایش هستند. کمدیهایی به غایت ضعیف و لوده که هیچ مشخصه جذاب سینمایی در آنها دیده نشده است. فیلمهایی که به صورت رگباری پشت سر هم ساخته میشوند و بدون آورده خاصی، علاوه بر تغییر ذائقه مخاطب، فقط عواید مالی نصیب سازندگانش میکند.
حتی در این میان، کارگردان شاخصی و تراز اولی مثل کیانوش عیاری نیز تن به قواعد حاکم بر سینمای ایران میدهد و فیلمی ضعیف و کم محتوا به نام «ویلای ساحلی» میسازد. عیاری خودش خیلی صادقانه در گفتوگویی گفته بود که این فیلم را برای پول و صاف کردن بدهیهای قبلیاش ساخته و فیلمی نیست که دل در گرویش داشته باشد.
درست است که سینما برای حیات و مماتش به گیشه و فروش نیاز دارد، ولی سپردن گیشه به فیلمهای کمدی و رهایی ژانرهای دیگر، خطرات فرهنگی خاص خودش را دارد. مردم همان اندازه که خندیدن و شادی برایشان لازم است به همان میزان به اندیشه و تفکر نیاز دارند و نباید حوزه مهمی، چون فرهنگ را به بهانه شادی و خندیدن، تقلیل داد.
در سینمای ایران کارگردانان صاحب اندیشه همچنان میتوانند فیلمهای دغدغهمند بسازند و سینمای ایران را در جهان نمایندگی کنند. در شرایط فعلی که بسیاری از کشورهای به دنبال مطرح کردن خودشان از طریق هنر و سینما هستند، ما نباید قافیه را ببازیم و نمایندهای متناسب با فرهنگ و جغرافیای کشورمان در جهان نداشته باشیم.
حیف است سینمایی با این عقبه و پشتوانه، این روزها دستهایش بقدری خالی باشد که نتواند نمایندهای برای حضور در رویدادهای هنری مهم معرفی کند.
تمام اینها مستلزم آسیبشناسی جدی چند سال گذشته و برنامهریزی اصولی، علمی و حرفهای برای تولید و اکران است. سینمای ایران به لحاظ نیروی انسانی و استعداد چیزی کم ندارد، مهم این است این سرمایههای انسانی به شکلی صحیح آموزش ببینند و فرصت برای هنرشان فراهم شود.
سینمای ایران از سالهای کرونا و پس از آن تجربیات گرانبهایی به دست آورده است. توجه به این تجربیات چند ساله و تمرکز بر نیازهای واقعی و اساسی سینماگران و مخاطبان، سینمای ایران را یک گام بلند به سمت جلو حرکت خواهد داد.