زوال زاگرس

جستجو
دلم تنگ است، رخم بی‎رنگ و دردم نیز از این ننگ است... کنار من هستی و یکبار، فروغ دیده‎ات براین قلبم نمی‎تابد... تو در بودن‎های خود غرقی و من هم، از این دلشاد که خرسندی... ببین من را... ببین من را... چرا چشمت نمی‎بیند؟ چرا سردیِ نگاهت را نثار باورم کردی؟ مگر نمی‎بینی؟ از این زجری که من دارم، از این سرخی چشمانم، چه حضّی تو خواهی برد؟ چرا من را نمی‎بینی؟ چرا اشکم نخُشکانی؟ چرا غمگینی قلبم را، نه می‎دانی نه می‎خوانی؟ الهی تو بگیر از من، این نیمه جان که من دارم، چرا که در زمین تو کسی من را نمی‎بیند...
کد خبر: ۲۶۵۰۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۴

پربحث ترین عناوین