کد خبر: ۱۷۱۰۴۷
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۱:۳۷

سخنرانی 36 سال قبل مقام معظم رهبری

امام صادق حاضر نیست دروغ بگوید، ظلم کند، وعده پوچ به مردم بدهد ولی رقبایش حاضرند
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: مقام معظم رهبری که در آن مقطع یک روحانی جوان سی و چند ساله بود، ارتباط بسیار خوبی با دانشجویان داشت و یکی از سخنرانان ثابت محافل دانشجویی بود. این سخنرانی توسط دانشجویان پیاده شده و در فروردین ماه 56 در قالب جزوه ای از سوی انجمن اسلامی دانشجویان اوکلاهما منتشر شده است.

همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)، سایت "بازتاب" سخنرانی مقام معظم رهبری در حدود 36 سال قبل به همین مناسبت را منتشر کرد:

ایشان در این سخنرانی که در فضای مبارزات و همزمان با برخی شبهات افراد سنتی و تندرو درباره عملکرد امام صادق(ع) بیان شده، دو دیدگاه غلط موجود را نقد کرده و دیدگاه سومی را درباره رویکرد سیاسی امام ششم تشریح می کنند. 

در بخشی از این سخنرانی آمده است: 

درباره امام صادق دو قضاوت از طرف دو گروه و صاحبان دو گونه فکر ابراز می شود. ولی با کمال تعجب هم شکل و هم محتوای این قضاوتهاٰ، هم منشا این قضاوتها به یکدیگر نزدیک است. ..اولین قضاوت قضاوتی جانبدارانه است. و از طرف گروهی ابراز می شود که در پندار خویش خود را از دوستان و پیروان و علاقه مندان به امام صادق هم می دانند. این قضاوت، قضاوت شیعیان امام صادق است به نام، اگرچه نه به عمل، که خوبست با همان الفاظی که معمولا ادا می شود، تشریحش کنیم. 

در مورد امام صادق این طور می گویند که: « امام صادق (ع) برخلاف برخی از پدارنش و بعضی از فرزندانش از ائمه اهل بیت، در موقعیتی قرار گرفت که توانست در خانه را باز کند، در خانه نشست، مردم را به خود راه داد، بساط تدریس و دانش دین را گسترد، هرکسی از تشنگان علم و حقیقت که پیش او آمد، او را با آغوش باز پذیرفت. از مکتبخانه شاگردان او دانشهای گوناگون از قبیل علوم دینی مانند حدیث و تفسیر، از علوم طبیعی مانند شیمی و طب، از بعضی از علوم دیگر ،کتاب های دیگر و نوشتجات دیگر، و چهره های معروف و مشهور دیگر به جهانیان عرضه شدند. با اصحاب افکار و طرز فکرها و ملت های گوناگون بساط بحث را گسترد. هرجا زندیقی بود، ملحدی بود، طبیعی و دهری و منکر خدایی بود، یا خودش یا یکی از شاگردانش با او بنا کردند به بحث کردن و او را مغلوب کردند. با متکلمین زمان خود در بحث های اعتقادی کلامی بنا کرد بحث کردن، خلاصه یک پهلوانی در میدان علم و دانش ...

و برای اینکه بتواند این بساط علمی را گسترده نگه دارد و این مکتبخانه دانش و اندیشه اسلامی را رایج بدارد، مجبور شد در سیاست مداخله نکند. نه فقط در سیاست مداخله نکرد، بدین معنی که به حکام زمان تعرض ننمود، بلکه حتی گاهی لازم شد به سراغ آنها رفته، از آنها جایزه گرفته و اگر به او قهر یا خشم کردند، در مقام استمالت برآید. و شاهد قطعی و مسلم و تردیدناپذیر آن هم روایت ربیع حاجب است که می گوید: «به فرمان منصور (خلیفه عباسی) امام صادق را از خانه با سر و پای برهنه برداشتیم آوردیم در محضر او و منصور بنا کرد تعرض کردن، بدگویی کردن و فحش دادن. جعفربن محمد بنا کرد کوتاه آمدن و تملق گفتن که: " اِنَّ یوسُفْ ظُلِمَ فَغَفَرْ" یوسف هم از برادرانش و خویشاوندانش ستم زیاد کشید و از آنها درگذشت و تو از آن سلاله ای ای منصور! تو هم درگذر.»

دیگر روایت هم از این معتبرتر نمی شود! منظورش کاملا متناسب و مورد قبول برای روح عافیت طلب است، صحبتی قاطع که وقتی امام صادق این چنین بگوید، شاگرد او، دنباله رواش، تا هر مرحله دیگر پیش می رود. این از لحاظ متن. چون روایات را هم از لحاظ متن می سنجیم، هم از لحاظ سند. از لحاظ سند هم راویش ربیع حاجب است. حاجب یعنی آجودان مخصوص منصور. از این هم عادلتر؟! ایشان کسی است که در دستگاه بنی عباس از همه به منصور نزدیکتر بود و در میان رجال سیاسی دستگاه منصور هیچ کس به قدر او مورد اطمینان و اعتماد شخص منصور عباسی نبود و بعد از وفات امام صادق، حاجب پنج سال صدر اعظم منصور بود. (یعنی ارتقاء مقام! و لابد به پاداش دروغ هایی که راجع به امام صادق جعل کرده). در بحرانی ترین نقطه از زندگی جنایت بار بنی عباس یعنی در لحظات مرگ منصور این حاجب بود که به داد این حکومت رسید و با تدبیر نگذاشت که این رشته پوسیده فاسد (حکومت بنی عباس) بگسلد. راوی حدیث ایشان است! این یک قضاوت درباره امام صادق.

امام صادق (ع) در این قضاوت یک دانشمند است، یک مدرس بزرگ است، یک آدمی است اهل علم و تحقیق، دریای بیکرانی از معلومات. اما یک انسانی است که از لحاظ مسئولیت های اجتماعی از صفر هم پایین تر است، از لحاظ سمت گیری و جهت گیری یک مسلمان در زندگی، هیچِ هیچ است، از زید بن علی پایین تر است، از محمد بن عبدالله محذ پایین تر است، از سربازانی که با اینها بودند و جنگیدند، پایین تر است، یک ذره احساس مسئولیت در مورد آنچه در جامعه اسلامی می گذشت، نمی کند، دردش نمی آید که منصور عباسی در دم مرگ آن چنان که در تاریخ تصریح می کنند میلیونها درهم و دینار به جا می گذارد، در حالیکه در کوه های طبرستان و مازندران و گوشه و کنار شهرها علویان، آن عناصر پاک، آن خون های گرم، فرزندان راستین پیامبر و آن پیروان راستین اسلام، آن قدر نان نداشته باشند که خودشان، فرزندانشان و زنانشان بخورند.

امام صادق به یکی از دوستانش می گوید: "اگر می خواهی شیعیان ما را پیدا کنی عَلی رُئُوسِ الْجِبالْ و بُطُونِ الاُودیَه برو توی کوهها، برو تو جنگلها، برو توی مغازه ها و ببین چه کسی تحت تعقیب است چه کسی تحت فشار است، چه کسی از زندگی معمولی و آسوده اهل زمان محروم است اینها شیعیان ما هستند." توجه دارید که این سخن نمی تواند از امام صادق باشد که قضاوت اول توصیف می کند.

امام صادق در مقابل این وضع، پنداری هیچ حساسیتی ندارد، هیچ احساس درد نمی کند، هیچ احساس مسئولیت نمی کند، دلش خوش است که اِبْنِ اَبی الْعوجایِ زِنْدیقِ مُلْحِد آمد توی مجلسش نشست و او هم بنا کرد با او بحث کردن، گفتن، شاگردانش را به جانش انداختن، ابن ابی العوجا خنک شد، بور شد، محکوم شد، از مجلس رفت و البته هرگز مسلمان نشد! بنابر آن تفسیر اول و قضاوت اول امام صادق یک چنین چهره ای است.

قضاوت دوم که معترضانه است و نه جانبدارانه، از طرف کسانی است که امام صادق را به عنوان امام صادق نمی شناسند. منتظر مانده اند که ببینند جعفر ابن محمد این واقعیت تاریخی، این آدمی که مسلم در تاریخ بوده است، چگونه از پشت پرده بیرون می آید؟ آیا امامت به او می زیبد تا قبولش کنند یا نمی زیبد تا بگویند نه، قبولش نداریم. و بنده البته وقتی که به این قضاوت که البته گویندگان و طرفدارانش کمتر و نادرترند از طرفداران قضاوت اول، دقت می کنم ، بوی استشراق را هم در آن می بینم و بوی مستشرق می دهد. لحن کلام همان سطحی نگری ها و دیدهای خشک بی روح مستشرقین را با خودش حامل است. قضاوت دوم از طرف اینهاست. اینها چه می گویند؟ همان طوری که عرض کردم با کمال تعجب می بینید محتوای سخنشان همان محتوای سخن تیپ اول است. اینها اعتراض می کنند: یعنی چه؟ جامعه اسلامی در آتش اختلاف طبقاتی می سوزد، همه جا جلوه ستمگری و بیداد از هر جلوه دیگری نمایان تر است. بهتر است بگویم جامعه مسلمان نه جامعه اسلامی، چون جامعه اسلامی اصلا چیز دیگری است.

آنچنان دست دستگاه حاکم بر جان و مال عِرض و ناموس مردم و بالاتر، بر مغزها و دلها و احساسات و عاطفه ها باز است و هر چه می خواهد با این مردمی که نامشان انسان است، اما در معنی بهائمی بیش نیستند، چون ویژگیهای انسانی در آنها نیست، می کند. در یک چنین زمانی در زمان قصر اشرافی "الحمراء" منصور در کنار میلیون ها کوخ، در زمان پر بودن زندانها، در زمانی که در زندان منصور فرزندان پاک پیامبر به جرم حق جویی آنچنان بیمار می شوند که همان جا در زندان می میرند و دفن نمی شوند تا بدنشان می پوسد و می گندد و ...

در یک چنین زمانی با آن متن جامعه، آن نظام طبقاتی عجیب، آن ظلم، آن جور، آن بیداد، آن زورگویی، باز امام صادق در یک چنین وضعی شروع می کند به درس گفتن! بنا می کند حدیث گفتن! دلش خوش است که "ضَرّاره" تربیت می کند. دلش خوش است که درس شیمی می دهد. چرا درس انسان شدن به کسی نگوید؟ چرا رسالت قرآن را پیاده نکند؟ و دلش خوش باشد که دانشمند و محقق و عالم است. اعتراض می کنند، لحن، لحنِ معترضانه است. می گویند آقا، امام صادق چرا به زید بن علی کمک نکرد؟، به محمدبن عبدالله کمک نکرد، به ابراهیم بن عبدالله کمک نکرد، خانه منصور رفت، به منصور تملق گفت، از منصور پول گرفت... بنا می کنند یک یک اینها را شمردن و ردیف کردن. این هم قضاوت دوم.

کدامیک از طرفداران این دو قضاوت گناهکارند؟ اولی ها، چون قضاوت دومی ها اساسا بر اساس قضاوت اولی هاست. بنده یک قضاوتی دارم در مقابل آن دو قضاوت، به عنوان تماشاگر زندگی امام صادق از نزدیک. از لابلای مدارک و کتب و روایاتی که نقل کرده اند و ای بسا که بعضی از این نقل کنندگان ندانسته اند که حامل چه پیامی هستند. از لابلای آنها بنده یک استنباطی دارم راجع به امام صادق که مخصوص امام صادق هم نیست، مال پدرش امام باقز و نیز موسی بن جعفر و امام سجاد هم هست، مربوط به همه ائمه است... 

برداشت من در مورد زندگی ائمه هدی علیهم السلام این است که این رشته ای که به نام امامت می شناسیم و از علی بن ابی طالب (ع) شروع می شود و تا 250 سال ادامه پیدا می کند، دنباله و ادامه نبوت است...

هدف از امامت به طور کلی ایجاد جامعه اسلامی است، ایجاد جامعه ای بر مبنا و اصول اسلامی، ایجاد جامعه ای توحیدی. یعنی آن جامعه ای که در آن جز خدا هیچ کس فرمانروایی نمی کند، ایجاد جامعه ای بدون طبقه، ایجاد جامعه ای که در آن انسان عزیز و مکرم است و انسانیت ارزشمند و ارجمند است، ایجاد جامعه ای که در او استثمار نیست، در او احتکار نیست، در او نابود شدن حقوق جمعی به خاطر جمع دیگر نیست، در او برابری است از لحاظ حقوق و از لحاظ احکام و حدود...

با این مقدمات بنده این جور به نظرم می رسد: مساله قیام امام صادق قیام عملی تر، قیام نهایی، آنکه همه سلسه امامت در انتظار آن بودند، آنکه امامت اساسا به خاطر او هست، می باشد. یعنی امام صادق قرار بود و این جور در نظر گرفته شده بود که حکومت پوسیده بنی امیه را براندازد و حکومت علوی که همان حکومت توحیدی است را برپا کند و جامعه اسلامی را بسازد...

درست توجه کنید! تاریخ در اینجا گنگ است، زندگی امام صادق در دوران بنی امیه مشخص و ممتاز نیست.از بدبختی هایمان یکی همین است که تاریخ مدون از اهل بیت و از تشیع و اسلام نداریم، باید بگردیم مثل قرن دوم و سوم در احادیث و آنچه می خواهیم در انبوهی از مطالب بی شکل پیدا کنیم.

شاید یکی از علل مشخص نبودنش هم این است که کار، کار پنهانی بوده، کار مخفی نمی تواند مشخص باشد. به همان دلیل است که امروز بعد از گذشتن 13، 14 قرن هنوز مردم درست نمی دانند که امام حسن مجتبی بعد از صلح با معاویه چه نقشه ای کشید. چون کار، کار مخفی است. کار مخفی را که بنا نیست تابلو بزنند و بنویسند آقا این عمل، این تشکیلات، این جلسه مخفی است. بالاخره مخفی است دیگه! در زمان خودش مخفی است، بعد از خودش هم مخفی می ماند...

به امام صادق نمی توان اعتراض کرد که آقا شما چرا دعوت ابی سلمه خلال را قبول نکردی و حکومت را به دست نگرفتی؟ امام صادق یک سیاستمدار نیست، یک سیاست باز و قمارباز عالم سیاست نیست که به هر شکل و به هر تقدیری حکومت به دستش آید، مغتنم بشمارد و به روی چشم بگذارد. امام صادق یک رهبر مسلکی است، برای او مسلکش و ایده آلش و هدفش از همه چیز بیشتر قیمت دارد. حتی از حکومتش.

همچنانی که امیرالمومنین جد بزرگوارش و سرحلقه امامت حاضر نشد در شورای 6 نفری عمر دروغ بگوید. یک دروغ می گفت خلافت را به دست می آورد. همچنان که عثمان هم گفت "به سیره شیخین عمل می کنم" ... اما امیرالمومنین با دروغ نمی خواهد به خلافت برسد. این بر خلاف مبناست. این پا گذاشتن روی اصول پذیرفته شده و شریف مکتب خودش است و این کار را علی (ع) نمی کند، امام صادق نمی کند. امام صادق حاضر نیست دروغ بگوید ، حاضر نیست ظلم بکند، حاضر نیست بر خلاف حق حرف بزند. حاضر نیست وعده های پوچ و توخالی به مردم بدهد ولی رقبایش بنی عباس حاضرند. لذا برای آنها حکومت در دسترس قرار می گیرد. موقعیت و زمینه را آنها فورا تصرف می کنند و عایق و حائل و مانعی بزرگ در راه حکومت اهل بیت به وجود می آورند و کار به آنجا می رسد که می دانید...

بنی عباس با شعار حکومت علوی با شعار دفاع از آل علی(ع) به حکومت رسیدند و قدرتشان هم خیلی زیاد شد...از طرفی خودشان مدتی در کنار جعفربن محمد مبارزه کرده اند، خود منصور یک روزگاری از اصحاب امام صادق بود. مدتها اینها در کوفه مخفی بودند. در خانه این شیعه و آن شیعه گذراندند. لذا خصوصیات تشکیلاتی پنهانی شیعه را هم می دانند...با این آگاهی ها روی کار آمدند و بنا کردند شیعه را تار و مار کردن...کاری که منصور با شیعه اهل بیت کرده، هشام بن عبدالملک و عبدالملک مروان و دیگران نکرده اند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین