آفتابنیوز : آفتاب: مهدی یاورمنش: صدای سازش چون آسمان کویر شفاف بود و چون نسیمی که در شاخ و برگ درختان باغ میافتاد، گوش نواز. یک شب مهر ماه در روستای باغستان شهرستان فردوس پای نوای سازش نشستیم و قصه های قدیمیاش را شنیدیم. دور آتشی جمع شدیم و او پنجه بر دو تار زد و مقامهایی چون «نوایی»، «سبز پری»، «کبک زری»، «دولا» و «جمشیدی» را اجرا کرد.
دل ذوالفقار بیتانه، چون دو تارش پر از درد بود. از بی توجهی به نوازندگان ناحیه فردوس گفت، با افسوس از هنرمندان در گذشته یاد کرد، از بی مهری روزگار نالید و یکی داستان پر آب چشم را باز خواند. حرفها و گلایه های این هنرمند پیشکسوت را با هم میخوانیم.
با صدای ساختن و نواختن ساز بزرگ شدم
سال 1340 در خانه ای با صفا در محله ای قدیمی از شهر فردوس به دنیا آمدم. از همان روز نخست تولد، گریهام با صدای تیشه های پدرم بر کنده چوب درخت توت که کاسه دو تار را از آن میسازند در آمیخت و تا پایان نوزادی با نوای زخمههایش بر سیمهای ساز همراه شد.
ذوالفقار بیتانه
ذولفقار بیتانه در حال ساخت کاسه دو تار
من با صدای ساختن و نواختن ساز بزرگ شدم؛ پدرم تار، سه تار، نیلبک و دو تار میساخت و دستی در نواختن سازهای سیمی (زهی) داشت. هفت نسل خانواده ما به این کار اشتغال داشتند و پدرم این هنر را از اجدادش به ارث برده بود. با تشویقهای او بود که در هفت سالگی دو تار را در آغوش گرفتم و به طور جدی شروع به نواختن کردم. مقامهای گوناگون موسیقی خراسان را فرا گرفتم و چندی بعد زیر نظر پدرم، ساختن ساز را هم آغاز کردم.
کاسه دو تار را با چوب توت یا اگر باشد، با چوب شاه توت میسازیم و دستهاش هم از چوب زردآلو یا عناب است. سالهای سال در کنار پدرم کار کردم تا این که او سال 71 عمرش را به شما داد و از آن به بعد من به تنهایی کارگاه را اداره کردم. هر چه جلو تر آمدم، در خواست ساخت ساز کمتر و کمتر شد تا این که سال 88 به دلیل این که کارم دیگر متقاضی نداشت، کارگاه را بستم.
زیر خاکی بودیم
سالهای سال است که مسوولان منطقه فردوس کمتر از دیگر شهرستانهای استان خراسان به هنرمندان موسیقی نواحی توجه نشان میدهند. نمیدانم این بی مهری از کجا ریشه میگیرد که باعث شده در دهه های گذشته بیشتر نوازندگان فردوس به دیگر نقاط کوچ کنند. فردوس دو تار نوازان بزرگی داشته است که امروز یا فوت یا مهاجرت کردهاند. اسفندیار جعفر زاده که بخش عمده عمرش را در فردوس بود و بعد به سرایان مهاجرت کرد، مرحوم پدرم (علی بیتانه)، ذوالفقار عسکریان که از 17 سالگی به کاشمر رفت و بعدش در مشهد اقامت گزید و عباس بکشاهی از آن جملهاند.
با این وجود ما تلاش کردهایم چراغ موسیقی ناحیه فردوس را روشن نگه داریم. من خودم از سال 68 شروع کردهام به آموزش نواختن دو تار که تا امروز بیش از 100 شاگرد تربیت کردهام. این شاگردان که از اهالی فردوس، دانشجویان مقیم شهرستان ما، علاقمندان مشهدی و ... بودهاند، در جشنواره های مختلف خوش درخشیدهاند و بسیاریشان امروز در حال آموزش دادن به نسلهای جوان تر هستند.
با تمام این زحمتها و خدمات، اداره ارشاد فردوس هیچ وقت به طور شایسته از موسیقی محلی حمایت نکرده است. اصلاً بود و نبود ما برای مسوولان شهرستان خیلی اهمیت نداشته است. سال 86 که در جشنواره موسیقی نواحی خراسان رضوی در تربت جام شرکت کردیم و مقام اول دو تار نوازی را به دست آوردیم، مدیر کل ارشاد استان به مسوولان ارشاد فردوس زنگ زد و پرسید این هنرمندان زیر خاکی بودند که تا حالا ما ندیده بودیم.
ذوالفقار بیتانه
ذوالفقار بیتانه مدت 45 سال است که ساز میزند
مثل این که مدیران شهرستان فردوس دوست دارند ما را از دید دیگران مخفی کنند.خود من در 40 سالی که به طور حرفه ای ساز میسازم و مینوازم، کمتر شده است قدر ببینم و بد تر این که به نظر میرسد هر روز وضع خرابتر میشود. قبلاً از طرف اداره ارشاد فردوس گاه به گاه دعوتم میکردند تا برنامه اجرا کنم، اما یک سال و نیم میشود که من رنگ سالن اداره ارشاد را دیگر ندیدهام.
در این مدت هیچ وقت به سراغم نیامدهاند و نخواستهاند کلاسهای آموزشی بگذارم یا تجربیاتم را در اختیار جوانان قرار دهم. این طور با من رفتار کردهاند که حالا مجبور شدهام برای گذران زندگی یک وانت نیسان بخرم و هندوانه بفروشم. از شهرستانهای اطراف میوه میخرم و به فردوس میآورم و بر عکس محصولات شهر خودمان را به دیگر جاها میبرم. در حالی من از هنر و حرفه اصلیام دور ماندهام که مردم منطقه موسیقی مقامی را دوست دارند، چرا که یادم نمیرود جمعیت انبوهی را که سالهای قبل برای دیدن نوازندگی من به پارک دلگشا یا ملت میآمدند و ساعتها به نوای دو تار گوش میسپردند.
نوازنده ای که جانش را داد و باران آورد
موسیقی نواحی شرق، مرکز و جنوب خراسان به هم نزدیک است و در این میان مقامها و نغمه های ما و تربت جامیها بسیار شبیه هم هستند. با این حال مقامهایی داریم که مختص شهرستان فردوس هستند و مناطق دیگر پیدا نمیشوند. از آن میان باید به مقامهای «ورقه»، «چکه» و «دولا» اشاره کنم. همه اینها یک داستان پشت سرشان دارند که در خاطره مردم ماندگار شدهاند که در آن میان مقام «دولا» یک محبوبیت ویژه دارد.
داستان «دولا» به حدود 70 سال پیش بر میگردد. آن زمان دو برادر که خیلی فقیر و بی چیز بودهاند، در فردوس سرنا و دهل میزدهاند. اسم یکیشان یدالله بوده که مردم او را به نام دولا صدا می زندهاند. یک سال خشکسالی عجیب و سختی منطقه را فرا میگیرد و زندگی را بر همه سخت و تنگ میکند. مردم از آخوند ملا اکبر که صاحب کرامت بوده و میگفتهاند کفشهایش جلوی پایش جفت میشده است، میخواهند تا امامت نماز باران را بر عهده بگیرد و با مردم دعا بخواند.
صبح یک روز، مردم پشت سر ملا اکبر به بیابان میروند تا نماز طلب باران بخوانند، اما اتفاقی نمیافتد. بعد از مدتی که آنان مأیوس میشوند، حوالی ظهر راه برگشت به شهر را در پیش میگیرند. در آن فضای ناامیدی و نگرانی، دو برادر نوازنده به مردم میگویند حالا ما میرویم به تپه «چین چه» تا با سازهایمان طلب باران کنیم. جمعیت آنان را مسخره میکند و حرفشان را جدی نمیگیرد.
با این حال آنان سرنا و دهل خود را بر میدارند و راهی میشوند. عده ای از جوانان شهر هم همراه آنان میشوند و در راه دائم نیش و کنایه میزنند و مسخرهشان میکنند. دو برادر به نوغاب فردوس میرسند، آن جا وضو میگیرند و راهشان را ادامه میدهند. آن جوانان با رقص و ادا در آوردن، آنان را همراهی میکنند و دائم میگویند وقتی ملا اکبر نتوانسته باران بیاورد، این دو را ببین که چه ادعای گزافی دارند.
میروند تا میرسند به تپه «چین چه» که آن جا دولا رو به جمعیت میگوید اگر تا آن لحظه هر کاری کرده و رقصیدهاند، دیگر برگردند، چرا که او و برادرش تنها باید روی تپه بروند و باران را بیاورند. آن دو بالا میروند و رو به قبله نماز میخوانند. بعدش دولا در سرنا میدمد و برادرش دهل میزند.
آنان ساعتها مینوازند تا این که غروب آفتاب نزدیک میشود. شاهدان ماجرا تعریف میکنند که نزدیکهای عصر، کم کم هوا متغیر میشود، گرد و خاک عجیبی به پا میخیزد و آسمان و زمین پر از غبار میشود. با این حال دولا دست از سرنا زدن نمیکشد. آن قدر طوفان شدید میشود و گرد و خاک آسمان را میگیرد که چشم چشم را نمیبیند.
ذوالفقار بیتانه
این نوازنده دو تار می گوید که موسیقی نواحی مورد بی مهری قرار گرفته است
بعد از نیم ساعت، ابرهای سیاه تمام آسمان را میگیرند و خیلی زود باران شروع به باریدن میکند. مردم میگویند قطره های باران آن قدر درشت بوده که یک نعلبکی را پر میکرده و تا آن روز کسی مثل آن ندیده و بعد از آن هم تکرار نشده است. با وجود آن که باران شدید به کوهپایه میزند و آب از ارتفاع سرازیر میشود، دولا باز هم دست از سرنا زدن نمیکشد. برادرش داد میزند تا قبل از این که رودخانه پر آب شود و راه برگشت را ببندد، باید برگردند، اما دولا گوشش بدهکار نیست. او ساعتی در زیر باران باز هم به ساز زدن ادامه میدهد. برادرش از جوانان پایین تپه کمک میخواهد و به یاری آنان دولا را که حسابی خیس شده است، بر میگرداند. آنان به سختی از مسیر رودخانه که یک ساعته پر آب و خروشان شده میگذرند و خودشان را به شهر میرسانند.
آن شب باران تا صبح میبارد و دشتها و مراتع را سیراب میکند. در حالی که دو سه روز بعد، طبیعت خشک منطقه جانی دو باره میگیرد و همه جا سبز میشود، دولا بر اثر سرما خوردگی شدید و سینه پهلو کردن میمیرد.مقام «دولا» از آن زمان جاودانه میشود که اوایل تنها با سرنا زده میشده و اما به مرور با دو تار هم نواخته شده است.
ادعای استادی ندارم
موسیقی مقامی، دنبال آن است تا انسان را به مقام واقعی خودش برساند؛ مثل دولا که جانش را فدای مردم کرد. این فرهنگ و میراث بزرگ اخلاقی باید پاسداری شود تا از گزند زمانه محفوظ بماند. من برای خودم چیزی نمیخواهم و ادعای استادی هم ندارم، اما دلم برای نسلهای بعدی میسوزد که شاید شانس شنیدن این داستانها و نغمه ها را نداشته باشند.
موسیقی نواحی با محلی که نوازندگان و خوانندگان آن زندگی میکنند، ارتباط نزدیکی دارد. کوه، دشت، بیابان، آدمها، داستانها و فرهنگ هر ناحیه است که موسیقی مختص آن جا را میسازد. وقتی تلویزیون و اینترنت و این جور چیزها باعث میشود اهالی یک منطقه کمتر به خودشان فکر کنند، آن وقت این خطر هست که فرهنگشان و موسیقیشان را هم از یاد ببرند.
این که گاه به گاه هنرمندان موسیقی نواحی به تهران دعوت میشوند خوب است، اما به شرطی که در شهر و منطقه خودشان بتوانند این نواها و مقامها را بنوازند، آموزش دهند و به نسلهای بعدی منتقل کنند. موسیقی نواحی مثل آثار باستانی است که میتواند گردشگران را از دیگر نقاط ایران و جهان به گوشه و کنار این سرزمین بکشاند و با فرهنگ مردم آشنا کند.
اگر موسیقی محلی و مقامی از تلویزیون و رادیو پخش نشود، هنرمندانش ناشناس بمانند، نواهایش به گوش نرسند و ... ممکن است یک باره به خودمان بیاییم و ببینیم دیگر کسی نمانده تا مقامهای قدیمی را بخواند. هوشیار باشیم و مراقبت کنیم این اتفاق نیفتد.