کد خبر: ۳۲۳۶۶۳
تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۵

یک روایت از دیدار مرندی با صدام

روابط عمومی فرهنگستان علوم پزشکی اعلام کرد که دیدار مرندی با صدام در راستای دعوت ایران از تمامی رؤسای جمهور کشورهای اسلامی برای شرکت در کنفرانس سران کشورهای اسلامی به صلاحدید رئیس‌جمهور وقت صورت گرفته بود.
آفتاب‌‌نیوز :
در پی انتشار تصاویر دیدار علیرضا مرندی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با صدام رئیس جمهور سابق عراق در فضای مجازی، روابط عمومی فرهنگستان علوم پزشکی اطلاعیه‌ای صادر کرد.

به گزارش فارس، متن این اطلاعیه به شرح ذیل است:

با عنایت به درج خبری در خصوص «تفاوت دیدار مرندی با صدام و ظریف و اباما در چیست؟» و انتشار خاطرات و عکس از ملاقات دکتر مرندی با رئیس جمهور معدوم عراق که این روزها از طریق شبکه‌های مجازی و سایت‌های داخلی و نیز برخی خبرگزاری‌ها متمسکی برای زیر سؤال بردن مأموریت دیپلماتیک آقای دکتر مرندی، نماینده محترم مردم تهران در مجلس شورای اسلامی شده است به اطلاع می‌رساند این دیدار در راستای دعوت ایران از تمامی رؤسای جمهور کشورهای اسلامی برای شرکت در کنفرانس سران کشورهای اسلامی به صلاحدید رئیس‌جمهور وقت جناب آقای هاشمی و هماهنگی با مسئولان عالی‌رتبه نظام صورت گرفته است. آقای دکتر مرندی علی‌رغم میل باطنی و همه مخالفت‌هایی که با این سفر و ملاقات با رئیس‌جمهور عراق داشته است اما در نهایت به اصرار مقامات ارشد نظام مجبور به انجام این سفر و ملاقات با صدام حسین دیکتاتور ملعون و معدوم عراق می‌شود. در اینجا لازم است جهت تنویر افکار عمومی گوشه‌ای از خاطرات آقای دکتر مرندی در مورد این سفر را یک بار دیگر از زبان ایشان بازگو نماییم:

«... دکتر ولایتی به من گفت: قرار است سران کشورهای اسلامی به ایران بیایند. همه سران را من دعوت کردم جز دو نفر یکی شاه اردن و دیگری رئیس جمهور عراق، قرار است نامه شاه اردن را آقای نعمت‌زاده ببرد،‌ نامه عراق را هم قرار است تو ببری. فردای آن روز به دکتر ولایتی گفتم من نمی‌روم. ولایتی گفت این که نمی‌شود، اگر تو نروی مشکل درست می‌شود. گفتم من برای صدام نامه نمی‌برم. آقای هاشمی مدتی بعد مرا صدا کرد و گفت فلانی برو اما من پایم را در یک کفش کردم که نمی‌روم.

چند روز بعد از دفتر حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای (مدظله) با من تماس گرفتند و وقت ملاقات دادند. ایشان به من گفت شنیده‌ام چنین اتفاقی افتاده. گفتم بله ولی من قبول نکردم. چند دقیقه‌ای با من صحبت کردند و در نهایت گفتند:«صلاح این است که شما بروی». چاره‌ای جز اطاعت نداشتم».
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین