کد خبر: ۵۰۶۶۹۳
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۸

قطب شمال سرزمین عشق و زندگی/تصاویر

"مونتی کلر کینز" پس از تجربه مصیبت‌هایی در زندگی‌اش، به قطب شمال رفت و زندگی جدیدی را آغاز کرد. این عکاس خلاق در این مکان علاوه بر مناظر شگفت‌انگیز، منبعی غیرمنتظره از شادی و خوشبختی را یافت.
آفتاب‌‌نیوز :
"مونتی کلر کینز" پس از تجربه مصیبت‌هایی در زندگی‌اش، به قطب شمال رفت و زندگی جدیدی را آغاز کرد. این عکاس خلاق در این مکان علاوه بر مناظر شگفت‌انگیز، منبعی غیرمنتظره از شادی و خوشبختی را یافت.

 به نقل از بی‌بی‌سی، کلر کینز همیشه رویای سفر به قطب شمال را داشت. او بیست سال در "اداره پلیس سلطنتی کانادا" خدمت کرد، اما هرگز به شمالی‌ترین نقطه کره زمین نرفته بود.

قطب شمال سرزمین عشق و زندگی/تصاویر


او گفت: "برخی از همکارانم در آنجا خدمت کرده بودند و من هم همیشه دوست داشتم به آنجا بروم. من و همسرم جنیس همیشه از نقل‌مکان به قطب شمال حرف می‌زدیم. اما او ناگهان بیمار شد."

این زن و شوهر در شمال استان "منیتوبا" ملاقات کرده بودند و به خاطر شغل مونتی در مکان‌های مختلفی زندگی کرده بودند. اما در سال 1996 جنیس به سرطان تخمدان مبتلا شد و در عرض چند ماه تسلیم بیماری شد. مونتی سال‌ها بعد در خاطراتش نوشت: "روزی نیست که لبخندش را با خاطر نیاورم." سرانجام در سال 1999 به مونتی شغل آرزوهایش در شهری به نام "نانیسیویک" در 700 کیلومتری مدار قطب شمال پیشنهاد شد.


عکس مونتی از ماه گرفتی بر فراز "آرکتیک بی". این شهر به "Ikpiarjuk” به معنای "جیب" نیز معرف است.

 او تنها در دهکده‌ای به نام "ارکتیک بی" ساکن شد. نزدیک به 600 نفر در این شهر دورافتاده زندگی می‌کردند. مونتی گفت: "از جهات زیادی شبیه به زندگی در کشوری دیگر بود. زبان این منطقه "Inuktitut” است، بنابراین برای برقراری ارتباط به مترجم نیاز داری. در تابستان هوا همیشه روشن است. حتی ساعت 2 نصفه‌شب هم می‌توانی به پیاده‌روی بروی."

 زمانی که در ماه ژوئیه به این شهر کوچک رفت، دمای هوا در طول روز 7 درجه سانتی‌گراد بود. اما در زمستان به منفی 30 درجه سقوط می‌کرد. مونتی می‌گوید: "آفتاب را برای آخرین بار در 5 نوامبر می‌بینیم و دیگر تا 6 فوریه خبری از آن نیست."

قطب شمال سرزمین عشق و زندگی/تصاویر
تاریکی این فصل برای مونتی مهم نبود. او متوجه شد که در طول روز هوا به‌طور کامل تاریک نیست، بلکه سایه‌های مختلفی از گرگ‌ومیش در منطقه ایجاد می‌شود: "نور مدام تغییر می‌کند. در اواسط صبح رنگ سالمونی زیبایی بر تپه‌های اطراف پدیدار می‌شود که با تاریک‌تر شدن هوا به آبی می‌گرایند."


او در مبارزه با غم ازدست دادن همسرش سعی داشت تمام مدت خود را مشغول شغل جدیدش کند: "فقط من و یک پاسبان محلی بودیم و باید برای تمام‌کارها به منابع خودمان تکیه می‌کردیم. اگر مشکلی برای کامیون یا اسنوموبیلم به وجود می‌آمد، مجبور بودم خودم آن‌ها را تعمیر کنم."


نرخ بیکاری در این منطقه نزدیک به 15 درصد است که دو برابر میزان متوسط در کانادا می‌باشد. مونتی متوجه شد که این منطقه مشکلات اجتماعی به خصوصی نیز دارد.
 
قطب شمال سرزمین عشق و زندگی/تصاویر
مردم محلی به مدت چهار هزار سال در این منطقه زندگی می‌کردند. اما در سال‌های 1960 آن‌ها را وادار به زندگی در مناطقی مانند آرکتیک بی کردند. دولت کانادا حاضر نشد به افرادی که خارج از محدوده تعیین شد زندگی می‌کنند خدمات ارائه دهد. مونتی می‌گوید: "بعضی از مردم منطقه از این مسئله خشمگین‌اند."

 

بااینکه مونتی زبان محلی آن منطقه را صحبت نمی‌کرد، اما خیلی زود با آن شهر اخت پیدا کرد: "همه بسیار مهربان بودند و از من استقبال می‌کردند. جایی را ندیده بودم که مردمش به این اندازه برای بازی و مسابقه و جشن دور هم جمع شوند."

 قطب شمال سرزمین عشق و زندگی/تصاویر
یک سال پس از ورودش به شهر، متوجه شد که دائم از یک فروشگاه محلی خرید می‌کند: "زن زیبایی آنجا بود که همیشه به من لبخند می‌زد. نامش لیا بود و تمام عمرش را در آرکتیک بی زندگی کرده بود. در آخر باهم حرف زدیم و چای خوردیم."

 

مونتی به لیا علاقه‌مند شده بود، اما برقراری رابطه میانشان پیچیده بود. او گفت: "اینجا هیچ رستورانی وجود ندارد و نمی‌توانید برای قرارهایتان به یک کافه یا سینما بروید. بنابراین او به خانه‌امد و باهم فیلم تماشا کردیم."


در همین حال مونتی داشت به زندگی در شرایط آب و هوایی سخت عادت می‌کرد. او نیز سعی کرد علیرغم سرمای شدید مانند مردم محلی نیم‌تنه پوست و شلوار جین بپوشد. همچنین آموخت احترامی محتاطانه برای همسایگان جدیدش داشته باشد: خرس‌ها قطبی.

 قطب شمال سرزمین عشق و زندگی/تصاویر

مونتی گفت: "خرس‌ها معمولاً به داخل شهر نمی‌آیند. اما سال گذشته چندنفری توسط این حیوانات آسیب دیدند."
 

رابطه مونتی و لیا نزدیک‌تر شد. آن‌ها در سال 2000 نامزد و سال بعد ازدواج کردند. اما مونتی همسر اولش را فراموش نکرد. او هرسال در سالگرد مرگ جنیس به پیاده‌روی می‌رود و به یادش در یک نهر گل‌های وحشی پخش می‌کند. مونتی می‌گوید: "اغلب مردم در زندگی خود عشقی پیدا نمی‌کنند. اما من خیلی خوش‌شانس بودم که در زندگی‌ام بیش از یک‌بار عاشق شدم."

 

او و لیا نمی‌توانستند بچه‌دار شوند، بنابراین تصمیم گرفتند کودکانی را به فرزندخواندگی بگیرند. فرهنگ قبول فرزندخواندگی در جامعه آرکتیک بی بسیار مرسوم بود. برخی خانواده‌ها حاضر بودن فرزندی را به خانواده دیگر بدهند تا توسط آن‌ها بزرگ شود.


مونتی گفت: "پسرمان تراویس در سال 2002 و دخترمان هیلاری در سال 2006 وارد زندگی‌مان شدند. مادر هیلاری رابطه نزدیکی با همسرم دارد. تراویس مادر واقعی‌اش را می‌شناسد و دائم با او در ارتباط است. این مسائل در اینجا پنهان نمی‌شود و مردم نگرانی‌ای در این بابت ندارد.


هر دو فرزندشان به مدرسه "Inuujuq” می‌روند که تنها مدرسه شهر است. این مدرسه 240 دانش‌آموز پنج تا هجده ساله دارد. خانواده مونتی هر وقت بتوانید به خارج از شهر می‌روند. آن‌ها بیش از ده ساعت مسیر را طی می‌کنند تا در مسابقه ماهیگیری که هرسال در ماه مه برگزار می‌شود شرکت کنند: "خارج شدن از شهر و رفتن به مناطق یخ‌زده در اینجا بسیار مهم است. زمانی که مدارس در ابتدای ماه ژوئن تعطیل می‌شوند، شهر تقریباً خالی می‌شود. زیرا مردم به مناطق خالی از سکنه می‌روند. تخم‌مرغ جمع می‌کنند، قزل‌آلای آلپ می‌گیرند و خوک آبی شکار می‌کنند. 

 مونتی در مراسم سنتی شهر شرکت می‌کند، اما می‌گوید هنوز در حال یادگیری است: "اگر موضوع بحث را بدانیم متوجه قسمت زیادی از حرف‌ها به زبان محلی می‌شوم، اما همسر و فرزندانم بدون هیچ زحمتی از یک‌زبان به زبان دیگر حرف می‌زنند. پدرِ همسرم سعی کرده ساختن ایگلو را به من بیاموزد. من هم نتوانستم یک ایگلوی تقریباً قابل‌قبول درست کنم. ایگلوها خیلی دنج و راحت هستند."

"قاپیک آتاگوتسیاک" رئیسه شهر است و تنها کسی است که هنوز در کلبه‌ای سنتی زندگی می‌کند. مردم شهر به‌نوبت برای او یخ می‌برند تا برای آب شیرین آن‌ها را ذوب کند. مونتی می‌گوید: "او اکنون 97 سال دارد و وجودش مایه خوشبختی است. قاپیک در سال‌های جوانی قابله بود." 

عکسی که مونتی از قاپیک گرفت در مسابقات بین‌المللی عکاسی به مرحله فینال رسید. مونتی تحت تأثیر محیط اطرافش توانست مهارت‌های خود در عکاسی را توسعه دهد. او می‌گوید: "اینجا منطقه فوق‌العاده زیبایی است. از درب خانه‌ام خارج می‌شوم و در دل طبیعت قرار می‌گیرم."

پنبه قطبی در اواسط تابستان شکوفه می‌زند. زمانی مردم شهر از آن‌ها برای درست کردن فتیله شمع استفاده می‌کردند. عکس‌هایی که مونتی از لیا و نورهای شمالی گرفت، هر دو در تمبرهای کانادا قرار گرفتند. برخی از عکس‌هایش در نشریه‌های محلی چاپ شدند. حتی یک عکسش از خرگوش قطبی در دم یک هواپیمای مسافربری چاپ شد.

درآمدی اضافی مونتی از عکاسی ناچیز است. پس‌ازآنکه در سال 2003 از نیروی پلیس بازنشست شد، او و لیا یک مهمانخانه کوچک راه‌اندازی کردند. اما پس از سه سال بسته شد.

مونتی می‌گوید: "قطب علاقه‌مندان زیادی دارد، اما هزینه بالای رفت‌وآمد به اینجا مانع سفر توریست‌ها می‌شود. یک بلیت بازگشت به اتاوا 7000 دلار کانادا هزینه دارد (5600 دلار آمریکا و 4000 پوند)

آخرین شغل مونتی مأمور توسعه اقتصادی بود. او می‌گوید: "زندگی در اینجا بسیار پرهزینه است. مسیر جاده‌ای وجود ندارد، بنابراین همه‌چیز با پرواز به اینجا می‌رسد."


یک کشتی باری سالی یک‌بار در ماه اوت به آنجا می‌رود. خانواده‌ها مواد خام را از فروشگاه شهر می‌خرند و تا حد زیادی به مواد غذایی محلی و شکارهایشان وابسته‌اند. مونتی می‌گوید خانواده چهارنفره آن‌ها روزی صد دلار هزینه‌دارند. بیشترین قیمت را غذاهای غذای فوری دارند، زیرا شامل یارانه نمی‌شوند. یک شیشه نوشابه دو لیتری 20 دلار قیمت دارد
 

علیرغم دشواری‌ها، مونتی عجله‌ای برای ترک این مکان ندارد: "فرهنگ اینجا ریشه در اشتراک‌گذاری دارد. اگر اتفاقی مانند آتش‌سوزی برای خانواده‌ای رخ دهد، تمام مردم شهر جمع می‌شوند و اثاثیه، لباس و غذا اهدا می‌کنند. ما در قطب بسیار خوشحالیم."
فرادید
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین