آفتابنیوز : دلون چندی پیش علنا اعلام بازنشستگی کرد و گفت پایان دورۀ فعالیت حرفه ای اش در سینما فرارسیده است. دنیای تصویرآنلاین، متنی که در ادامه می خوانید، بخشی از گفت وگوی جذاب رسانۀ فرانسوی «پاری مچ» با این ستارۀ دوست داشتنی ست. او در این گفت وگو دربارۀ زیبایی، سرنوشت، مادرش، زنان، پول، هنر، چگونگی ورود به سینما، فیلمسازانی که با آن ها همکاری کرده، بازیگر محبوب اش و … می گوید.
همه آلن دلون را می شناسند یا حداقل تصور می کنند که می شناسند. اما آیا تصویر شما با خودِ واقعیِ شما ارتباط دارد؟بله کاملا. تصویر من همان چیزی ست که هستم و همیشه به آن چیزی که هستم، وفادار بوده است. من هرگز سعی نکردم تصویرم را تغییر دهم یا تبدیل به چیز دیگری شوم. من با خودم هماهنگ ام و همیشه خودم هستم. هیچ وقت نقش شخصیت دیگری را بازی نکرده ام و همیشه همان آدم بوده ام. به هیچ وجه تظاهر نمی کنم و همیشه آن چیزی را می گویم که باید بگویم حتی اگر مورد پسند مردم قرار نگیرد. هرگز تصور نمی کردم که چنین سرنوشتی داشته باشم و بخواهم در آینده چنین آدمی شوم. من از جنگ برگشته بودم و سینما به واسطۀ زنان به سراغم آمد.
آیا فکر می کنید به زیبایی ای که در طول زندگی مشخصۀ شما بوده، مدیون هستید؟ چه زمانی متوجه شدید که از این قدرت برخوردارید؟زیبایی همراهِ همیشگی من بوده است. هم زنان دربارۀ زیبایی ام به من می گفتند و هم مردان. وقتی به من پیشنهاد کار در سینما شد، پرسیدم: «چرا من؟» و در پاسخ، از زیبایی همیشگی ام به من گفتند. وقتی کوچک بودم، مردم در خیابان مادرم را متوقف می کردند برای اینکه بهش بگویند: «پسربچه تان چه زیباست!» اما مادرم نمی توانست تحمل کند که مردم نوازش ام کنند. بنابراین وقتی مرا برای گردش به پارکِ Sceaux می برد، این یادداشت کوچک را روی کالسکۀ تاشوی من می چسباند: «نگاهم کنید، اما نوازش نه!»
سپس رفتار دختران جوانی را دیدم که دور و برم می پلکیدند. اما اگر متوجه شده بودم که زیبایی قدرتی در حد و اندازۀ اسلحه دارد، زندگی ام را با قصابی شروع نمی کردم. وقتی از ارتش برگشتم، چندین زن جوان کار می کردند و خرج ام را می دادند. دیوانه ام بودند چون به نظرشان زیبا و خوش تیپ می آمدم. درواقع آن ها بودند که شانس حضور و فعالیت در سینما را برایم فراهم آوردند. اگر بازیگر نمی شدم، مطمئنا امروز مرده بودم.
آیا سینما از زندگی انتقام می گیرد؟نه، سینما سرنوشت من بود. باید کماکان از مادرم تشکر کنم. چون به لطفِ زیبایی ام بود که صاحب همه چیز شدم. پس می گویم: «ممنون مادرم». من تصویر مادرم هستم. او فوق العاده بود و حداقل به همین خاطر مدیون او هستم.
اولین زنی که مهم ترین نقش را در زندگی شما بازی کرد که بود؟اولین زنی که وارد زندگی من شد، بریژیت اوبر بود. او همچنین اولین کسی بود که می خواست متقاعدم کند وارد سینما شوم. همۀ کسانی که مثل او بودند، قصد داشتند با پارویشان مرا به هر سمت و سویی بکشانند. بریژیت به من می گفت: «مهم ترین چیز این است که خودت باشی. نقش بازی نکن. طوری حرف بزن که همیشه حرف می زنی و طوری حرکت کن که همیشه حرکت می کنی.» در واقع من هرگز بازی نکردم، بلکه زندگی کردم و بلافاصله متوجه شدم که عاشق این حرفه شده ام. پس از آن، اِودیگ فولی یر بود که مرا زیر بال و پر خود گرفت و کار حرفه ای من پس از آن بود که روی غلتک افتاد.
در سینما پدرِ جایگزین نداشتید؟ به عنوان مثال رنه کلمان؟شاید تا حدودی. اما کلمان زیادتر برای من یک استادِ تمام و کمال بود. او همه چیز را به من آموخت و همه چیز را مدیون او هستم. یک پیوند خانوادگی میان ما وجود داشت و تا پایان، تا لحظۀ مرگ اش که در سال ۱۹۹۶ اتفاق افتاد، به هم نزدیک ماندیم. با وجود ارتباط نزدیک و صمیمانه مان همیشه او را می دیدم. همانطور که گابن، ملویل و همۀ آن غول های سینما را که برایشان زیادترین احترام را قائل بودم، می دیدم. آن ها استادانی تمام عیار بودند.
در کدام دوران از زندگی تان خوشحال تر بودید؟قطعا بین ۲۰ و ۲۸ سالگی. بدون بر جای ماندن هیچ صدمه و آسیبی از جنگ برگشته بودم و این زیادتر به یک اتفاق معجزه آسا شباهت داشت. ارتش شخصیت من را برای همیشه شکل داد. همان وقت بود که آموختم نظم و انضباط را دوست بدارم و به اساتید احترام بگذارم و همان وقت بود که زنان و سینما مرا در آغوش گرفتند. این مربوط به دورۀ فیلم «زیر آفتاب سوزان» (۱۹۶۰) می شود؛ یعنی انفجارِ حرفه ایِ من، دیدارم با رنه کلمان و رومی (اشنایدر) و اولین داستان عاشقانۀ بزرگ زندگی من. این دوره در حافظه و خون ام حک شده و این همان چیزی ست که مرا تبدیل به کسی کرد که اکنون هستم. خوشحال و خوشبخت بودم و این نقطۀ آغاز موفقیت های من بود.
آیا ترس و وحشت داشتید از اینکه این موفقیت روزی پایان یابد؟نه، من هرگز با این اضطراب زندگی نکرده ام. هیچ وقت رؤیای این حرفه را نمی دیدم و بازیگری خودش به سراغ من آمد. پس اگر موفقیت ام پایان می یافت، مشکل من نبود. من برای آلن دلون بودن ساخته نشده بودم. باید از مدت ها پیش می مردم. این همان چیزی ست که آن را سرنوشت می نامند. چیزی به نام شانس اصلا وجود ندارد و نام واقعی اش سرنوشت است.
بازی در فیلمی از لوکینو ویسکونتی هم جزئی از سرنوشت تان بود؟برخلاف آنچه که همه تصور می کنند، ویسکونتی پس از رنه کلمان به سراغم آمد. اتفاقات زندگی زنجیروار به هم متصل اند. او پس از آنکه «زیر آفتاب سوزان» را دید، من را برای بازی در «روکو و برادران اش» (۱۹۶۰) برگزید. با وکیل ام تماس گرفت و همدیگر را ملاقات کردیم. همه چیز به سادگی انجام گرفت و اتفاقاتی پی در پی رخ داد. بعدها هم از کسی چیزی نخواستم و دنبال کسی راه نیفتادم.
با این حال شما با بزرگترین کارگردان ها همکاری کرده اید. زیادتر دوست داشتید در آثار چه فیلمسازی بازی کنید؟شاید در فیلمی از لوک بسون. اما او فکر می کند که من غیر قابل کنترل هستم. در حالی که هیچ وقت در کارگردانیِ فیلمی دخالت نکردم. وقتی برای ویسکونتی، کلمان یا ملویل بازی می کردم، بهشان می گفتم: «هدایتم کنید و بهم بگویید چه می خواهید. من در اختیار شما هستم.» من همچون نوازنده ای بودم که به رهبر ارکستر نیاز داشت. بازی کردن برای این فیلمسازان شگفت انگیز بود.
وقتی جوان بودید، دوره های ناامنی را تجربه کردید و پس از آن بود که پول از راه رسید. ارتباط تان با پول چطور بود؟من عاشق هنر شدم و پول به من اجازۀ خرید آثار هنری را داد. ابتدا عکس هایی را در لندن خریداری کردم. شیفتۀ نقاشی های قرن نوزدهم و شانزدهم و هفدهم میلادی بودم. اما چندان هم تنها نبودم و چندین نفر بودیم که روی آثار هنری سرمایه گذاری می کردیم. سپس تابلوهایی از مکتب فوویسم و آثار دولاکروا و ژریکو و کورو را خریدم و بعد در مدرسۀ هنرمندان پاریس سرمایه گذاری کردم. پس از آن مجذوب برنزهای بوگاتی شدم و کمک کردم تا این هنرمند شناخته شود. زیباترین کلکسیون بوگاتی در دنیا از آنِ من بود و بخشی از آن را مدتی پیش فروختم. اما این عشق به هنر همیشه در وجودم هست و آثار زیادی برایم باقی مانده است. یک گالری زیرزمینی در «دوشی» دارم، اغلب به آنجا می روم، به آثار نگاه می کنم و به آرامش می رسم. از تماشایشان سیر و خسته نمی شوم. پول این فرصت را برایم فراهم آورد و معتقدم که به عنوان یک خریدار و کلکسیونرِ بزرگِ آثارِ هنری، شهرتی دوباره به دست آورده ام.
امروز چه کسی را به عنوان یک بازیگر بزرگ قبول دارید؟بین جوان ها یک هنرپیشۀ واقعی هست که خیلی دوستش دارم و آن ونسان کسل است. حتی اگر به چشم پسر ژان پی یر کسل هم به او نگاه کنیم بازیگر خوبی ست. اما پدرش در ژانر دیگری بازی می کرد و دیوانۀ فرد آستر و کمدی موزیکال ها بود. مسیر بازیگری ونسان را خیلی دقیق دنبال نکردم، اما به نظرم خیلی خوب از عهدۀ کارش برمی آید.
نوداد