«غبار که مینشیند توی آسمان کلانشهرها و رنگ آبی آن را میدزد و رنگ خاکستری را میپاشد به جایش، هشدارها شروع میشود؛ این که برای جلوگیری از مسمومیتهای ناشی از آلودگی هوا، شیر بخورید، ویتامین C بیشتر مصرف کنید و ماسکهای مخصوص بزنید. همین هشدارها کسب و کار بعضیها را سکه میکند و آمار خرید و فروششان را بالا میبرد. اما آیا همه اهالی کلانشهرها میتوانند به این هشدارها عمل کنند؟ آیا شرایط اقتصادی میتواند به همه اجازه دست به جیب شدن را بدهد و در شرایطی که در سفره همه، مصرف شیر و میوه وجود ندارد، جایگاهی برایش در نظر بگیرد؟ در شرایطی که شیر بطری ۶۰۰۰تومان و پرتقال هم کیلویی ۸۰۰۰ تومان است، شاید همه نتوانند پیامهای سلامتی را عملی کنند.
هوا تاریک شده است اما هنوز توی دود و تاریکی، میتوان سرهای ساختمانهای گلی را دید که پرابهت، سرک میکشند به اطراف تا جنبندهای ببینند. در سکوت زیر پای آنها، خیابان پر رفتوآمد و شلوغ است. اتوبوسها کشدار ترمز میکنند و صدای سوتشان میپیچد توی خیابان و برای لحظهای صدای بوق و هیاهو گم میشود. اینجا محله خاوران است؛، جایی که بسیاری از ساکنان آن مهاجرند و از شهرهای دوردست به تهران مهاجرت کردهاند. شغل اغلب اهالی، کارگری در کورههای آجرپزی اطراف یا کارگری روی زمینهای کشاورزی اطراف است. البته در بینشان دستفروشهای دورهگرد هم پیدا میشود. این را مردی میگوید که چند نان لواش در دست دارد و با عجله از خیابان میگذرد. نمیماند تا سوالات را جواب دهد، راهش را میگیرد و توی تاریکی گم میشود.
چوب خط نسیه پر است
در خیابان پرتردد و شلوغ که ساختمانهای چند طبقه دورهاش کردهاند، تنها یک مغازه پیدا میشود. مغازه در محاصره پاکتهای رنگارنگ چیپس و پفک است. مغازه کوچک است و دور تا دور آن با قفسههای آهنی پوشانده شده است. پیرمردی پشت دخل نشسته است و چرت میزند. از کار و کاسبی که میپرسم، چرتش میپرد و «خدا را شکر» کشداری میگوید. بحث آلودگی هوا و خرید مشتریها را پیش میکشم، پوزخندی میزند و میگوید: «دلت خوشه دختر؟ اهالی اینجا نمیتوانند خریدهای ضروریشان را انجام دهند، برای آلودگی هوا، خرید ویژه کنند؟» و با چشمان عسلی و تیلهاش نگاه میکند. دست میبرد و دفتر بزرگی از پشت پیشخوانش برمیدارد و نشان میدهد؛ دفتری که به اسم نسیه مشهور است و درون آن، خانوادههایی پیدا میشوند که ۵۰۰۰ تومان به او بدهکارند. یک نفر توی دفتر او حتی ۱۵۰۰ تومان بدهکار است. پیرمرد دست میکشد توی موهای پرپشت سفیدش و میگوید: «بعضیهایشان چوبخطشان پر است.» به خاطر همین است که آنها، خیلی وقت است، حتی به مغازه پیرمرد سر نزدهاند تا مجبور نباشند که بدهی خود را پرداخت کنند. پیرمرد میپرسد: «حالا کسی که پول ندارد نسیه را صاف کند، برای جلوگیری از آلودگی هوا، شیر میخرد؟»
برو بابا
کوچههای باریک، تاریکند. نور کمرمق تیر چراغ برق تنها جلوی پایش را روشن کرده است. چند پسربچه، با توپ پلاستیکی در حال بازیاند. یکیشان توپ را شوت میکند و بعد همه با سر و صدا میدوند به دنبال توپ. توپ دوباره شوت میشود توی تاریکی و بعد همه میدوند به دنبال توپ. صدا میپیچد و دوباره توپ شوت میشود. توپ خودش را میرساند به روشنایی و پسربچهها با سروصدا ظاهر میشوند. پسربچهها ریزنقش و کوچکند. ده، دوازده سال دارند اما قدهای کوتاه و جثه لاغر و رنگپریدهشان سنشان را کمتر نشان میدهد. توی سرمای ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه شب، اغلبشان یک بلوز نازک پوشیدهاند. بلوز یکیشان صورتی است و عکس دختری با موهای بور، به همه میخندد.
از آلودگی هوا که میپرسم، لبخند شیطنتآمیز مینشیند روی لبانشان. یکیشان میگوید: «مدرسمون تعطیل شد... خدا کنه هر روز هوا آلوده باشه. و همه میزنند زیر خنده. از غذایی که در روزهای آلوده باید بخورند که میشنوند، همه سکوت میکنند، بعد چشمانشان، خیره نگاه میکند. یک نفرشان در سکوت جمع، آدامس توی دهانش را باد میکند. آدامس باد میشود و صورت پسربچه را میپوشاند، بعد به یکباره میترکد و آدامس میچسبد به دور لبانش. دست میکشد روی لب و تکههای چسبیده به لب را جدا میکند. اسم خوردن شیر که میآید، دو، سه نفرشان، بیحوصله دور میشوند و میروند. یکیشان توپ را شوت میکند. بقیهشان هم بیحوصله، میروند. یکی از پسرها، اما میگوید: «برو بابا...» و میدود و دور میشود. دوباره صدای فریاد میپیچد توی کوچه باریک و سکوت را میشکند.
مشتریهایم بیشتر شده است
از جنوب شهر، راه سربالایی خیابان را میگیریم تا به محلههای شمال شهر برسم. انتخاب اول، محله الهیه است. خیابانهای شهر، خلوتند. بر خلاف روزهای دیگر که این ساعت از روز، ترافیک سرسامآور است، حالا اما، سکوت سهم خیابانهاست. در سکوت خیابان صدای پای خروشان رودخانه، آهنگ خیابانهای محله الهیه شده است. صدای جیغ اگزوز موتوری میپیچد توی کوچههای خلوت و آهنگ طبیعت را از بین میبرد. موتورسوار یک سبد بزرگ زرد رنگ چسبانده پشت ترک موتورش و میراند. دو شیشه شیر هم توی آن خوابیدهاند و نگاه میکنند به آسمان غبارآلود. پسر موتورسوار، پیک موتوری یکی از فروشگاههای همین محله است. از آلودگی هوا و تاثیر آن روی شغلش که میپرسم، لبخند میزند و جواب میدهد: «مشتریهای من بیشتر شده است.» به گفته او از هر زمانی که هوا آلوده میشود، مشتریهای حضوریشان کمتر میشود و آمار بیرونبر هم بیشتر میشود و به ده تا ۱۲ مورد بیشتر از روزهای دیگر میرسد. سفارشی که بیشتر به در خانهها هم میرساند، جالب است. او که میگوید، بیشتر از هر محصول دیگری این شیر است که خواهان پیدا میکند: «فروش پاکت شیر در روزهای آلوده حدود ۵۰ درصد بیشتر میشود.» بعد میخندد و زنگ خانهای را میفشرد و هر دو شیشه شیر را با خود به داخل میبرود و بر چشم بر همزنی در طبقات ساختمان، گم میشود.
ضد حساسیت و پرتقال بیشتر
اسکلت آهنی ساختمان توی هوای غبارآلود، شبیه به هیولای لختی میماند. دود سیاه و پرغضبی که از گلوگاه اگزوز ماشین باری بیرون میآید، حصار جلوی اسکلت را که رویش نوشته شده است: «آسمان آبی، زمین پاک.» تار کرده است. کنار ساختمان نیمهساز، جلوی داروخانه محله قیطریه، یک ماشین شاسیبلند توقف میکند. خانمی با ماسک خارج میشود و سریع به درون داروخانه میرود. راهروی داروخانه کوچک است، دو طرف راهرو پر از داروهای تقویتی است. بعد از یک پیچ کوتاه، روی پیشخوان، جعبه بسته ماسکها خودش را نشان میدهد. روی بسته یک برگه کاغذ چسباندهاند: «ماسک برای کنترل آلودگی هوا، هر بسته سه عددی، ۵۰ هزار ریال.» متصدی فروش داروخانه، توضیح میدهد: «در روزهایی که هوا آلوده اعلام میشوند، تعداد فروش ماسکها بیشتر میشود.»
ماسکهای معمولی، مانند همین ماسک سه عددی، حدود ۱۵ عدد بیشتر به فروش میرسند اما ماسکهای فیلتردار در این محله بیشتر طرفدار دارد. ماسکهای فیلتردار، ۲۰ تا ۲۵ عدد بیشتر از روزهای غیر آلوده فروخته میشوند. این اما تنها محصول داروخانهای نیست که در روزهای خاکستری، فروشش افزایش پیدا میکند. متصدی داروخانه محله بالاشهر، میگوید که داروهای ضد حساسیت هم خواهان پیدا میکنند. چند قدم آنطرفتر، یک مغازه میوهفروشی است و اتفاقا صاحب جوان مغازه هم میگوید: «آمار فروشمان بالا میرود.» به گفته او، آنها حدود ۳۰درصد بیشتر از روزها دیگر، سبزیجات تازه میفروشند. فروش میوههایی مانند پرتقال و نارنگی که ویتامین C دارند، تا ۵۰ درصد بیشتر میشود. البته موضوع مهمتر در فروش این مغازه، افزایش خرید شلغم و انواع کلمهای این مغازه است؛ کلمهایی که با رنگ سبزرنگ زیبایشان، از داخل سبدهای چوبی به همه لبخند میزنند.
رژیم غذایی همیشگی
رنگ نارنجی میدرخشد توی کوچه. درختها با برگهای طلایی، سرک کشیدهاند توی خیابان و سقف خیابان را رویایی کردهاند. بعضی از برگها، اما خود را ذبح کردهاند و انداختهاند زیر پای عابران. صدای جاندادنشان در زیر پای عابران، خیابان را پر کرده است: «خشخش». اینجا محله نیاوران است. در دستان اغلب عابران پیاده پر از بستههای سبزیجات، گوشت و شیر است. حرف زدن با عابران پیاده اما سخت است. پیرزنها و پیرمردها تا صدای سلام میشنوند، کیف دستیشان را محکم در دستانشان میفشرند و کیف را به خود میچسبانند، قدمی به عقب برمیدارند، اخم میکنند و عصبانی، عصایشان را روی زمین میکوبند و با سرعت فاصله میگیرند و بعد دور میشوند. دو نوجوان اما راحت صحبت میکنند. یکیشان که میگوید: «ما هر روز سه نوبت شیر میخوریم. پس شیر خوردنمان تغییری نکرده است. هر روز هم سبزیجات مصرف میکنیم.» برای او و خانوادهاش فرقی ندارد، توی زمستان یا تابستان و حتی روزهای خاکستری، خوردن شیر و سبزیجات در خانهشان حرف اول را میزند. برای دوستش، اما این طور نیست: «در روزهایی که آلودگی هوا اعلام میشود، مادرم صبحها به من شیر میدهد.» میوه و سبزیجات در خانه آنها بیشترین مصرف را دارد و در روزهای آلوده این مصرف به اوج خود میرسد.»