خبرگزاری تسنیم نوشت: آقای موسوی خوئینیها «اخیراً»! از استماعات و مشاهدات و مطالعهی گزارشها و تحلیلها دریافت کرده است که آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان میگذرد زیبنده نظامی نیست که با پرچم اسلام به دنیا معرفی میشود؛ بر همین اساس ایشان نسبت به عمق بیاعتقادی و بیاعتمادی نسبت به مدیریت کلان و مدیران کشور که بر زبان بسیاری از مردم در کوی و برزن و در برخی محافل و مجالس میرود احساس نگرانی کرده و نهایتاً از رهبر انقلاب خواسته است که این آشفتگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و ... را حل کند.
اصل موضوع معترض بودن مردم نسبت به اوضاع، بخصوص در حوزه اقتصاد، مطلب پنهان و محرمانهای نیست؛ تقریباً همه میدانند که تورم جانکاه است، اوضاع اقتصادی خراب است، قدرت خرید مردم پایین آمده و ... و در عین حال مسئولان اجرایی خود را دولت گشایش میخوانند و معتقدند که اگر نبودند کار از این هم بدتر میشد!
اینکه آیا آقای موسوی خوئینیها یکباره و ناگهانی مسموع و مشهود و گزارش و تحلیل به دستشان رسیده و دست به قلم شدهاند یا از قبل هم گوشههایی از این مشکلات را مطلع بودند یا خیر چندان مشخص نیست، امّا یک چیز واضح است: ظاهراً سیاست بسیار بیشتر از اقتصاد دچار ابتذال و رکود تورمی شده است، والّا بعید است در شرایط عادی سیاست شاهد چنین نامههایی، آنهم از منظر مدعی بودن و مطالبه گر بودن از ناحیه فردی چون جناب آقای موسوی خویینیها باشیم. نقد به یک وضعیت از دو حال خارج نیست؛ یا شما رویکردی که منتهی به آن اوضاع شده را مناسب نمیدانید و یا مجریان و عاملان را دچار قصور و تقصیر در پیگیری آن رویکردها میدانید. با این مبنا، نامهی آقای موسوی خویینیها چنان عجیب است که بعید است هیچکدام از اصطلاحات مرسوم در سیاست توان توصیف آن راداشته باشد.
آقای موسوی خوئینیها مسئول اصلی تسخیر لانه جاسوسی آمریکاست، به نوعی که بیاطلاع و بدون خبر دادن به امام(ره) دانشجویان را تشویق به تسخیر و به آنها هم توصیه میکند که هیچ اطلاعی به امام ندهند و کار خود را بکنند: "چه این کار{تسخیر لانه جاسوسی آمریکا} بد باشد و چه خوب؛ شما این سؤال را نکنید و من هم از امام نمیپرسم. مگر شما میخواهید چه بکنید که نمیشود جبرانش کرد؟ شما که نمیخواهید کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، میخواهید وارد سفارت آمریکا شوید!"(آذر 89، نشست به جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران). او همچنین عضو شورای بازنگری قانون اساسی در سال 68 بوده و سمتهای متنوع و مختلف دیگری مانند مسئولیت احراز صلاحیت ریاستجمهوری اول، عضویت در مجلس خبرگان اول، دادستانی کل کشور، نایب رئیس دور اول مجلس شورای اسلامی، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام و ... را هم در کارنامه دارد.
به عبارت روشنتر، موسوی خوئینیها هم در اصلاح قانون اساسی نقش داشته، هم نظارت بر انتخابات را تجربه و اعمال کرده، هم در کار تقنین بوده، هم مصلحت نظام را برای مدتی تشخیص میداده و بالاخره در همه حوزهها بوده و مهمتر اینکه اکثریت این سمتها را در دورهای به عهده داشته که امر ریلگذاری سازوکار حکمرانی در جمهوری اسلامی انجام میشده است، پس از آن نیز در دوره پس از امام(ره) در دورهها و سالیان متعددی دوستان و همکیشان او یا در قوه مقننه بودند و یا امور اجرایی را در دولت آقایان خاتمی و روحانی برعهده داشتند.
اما آقای موسوی خوئینیها به نوعی مشکلات را مطرح میکند که گویی یک روز قبل از نگارش نامه از مریخ آمده و با چنین اوضاعی مواجه شده و وظیفهی سنگین اصلاح امور را به دوش گرفته است.
مهمتر از سابقهی آقایان در پستها و سمتهای متعدد و متنوع، مسئلهی «رویکرد» است. دستکم تا آنجا که به اختیارات حوزه رهبری مربوط است، مهمترین نقد اصلاحطلبان و همکیشان آقای موسوی خوئینیها به رویکرد کشور در سیاستخارجی بازمیگردد.
آنها مشخصاً معتقدند سیاستهای جمهوری اسلامی در مواجهه با آمریکا و تن ندادن به برخی مصالحهها و عقبنشینیها در برابر ایالات متحده، هزینههای سنگینی به کشور وارد کرده و بسیاری از مشکلات اقتصادی در درون نتیجه نحوه تعامل در بیرون است.
در مقام اعلام موضع هم چه در دوره ریاستجمهوری آقای خاتمی، چه در زمان مجلس ششم، چه در دوران آقای روحانی و ... -که همگی در ائتلاف و یا اتحاد با سلیقه و جناح سیاسی آقای موسوی خوئینیها بودند- تمام ایدهها درباره حکمرانی به مسئلهی مذاکره و تعامل با آمریکا بازمیگشت و کمتر کسی است -وحتی میتوان ادعا کرد کسی نیست- که از آنها سیاست یا رویکرد کلان متفاوتی شنیده باشد؛ چه، هر مطلب و رویکرد دیگری از ناحیه آنها ذیل و در حاشیه این رویکرد کلان تعریف شده است.
اساساً هیچ ایرادی ندارد که فرد مستقلی از این جنبه با سیاستهای جمهوری اسلامی از در انتقاد وارد شود و بحث و گفتوگو کند؛ چه آنکه منتقدان و نویسندگان قابل توجهی هستند که روزانه مینویسند و میشنوند، اما از فردی همچون موسوی خوئینیها و اصلاحطلبانی که استخوانبندی و شاکله تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را برعهده داشتند، ورود به نقد مدیریت کلان کشور، آنهم در شرایطی که مهمترین نقدشان در این حوزه است، مصداق یک تناقض و پررویی است. آنها از سویی (به غلط) مبدأ و عامل اصلی مشکلات کشور را در بحران روابط خارجی با غرب، پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، میدانند و از سوی دیگر هیچ مسئولیتی هم در قبال موضوع تسخیر لانه برای خود قائل نیستند.
بدتر آنکه در چندین نوبت پس از سال 68 و رهبری آیتالله خامنهای نیز به آنها مهلت و مجوز تجربهی دوبارهی ایده مرکزیشان در مذاکره با آمریکا داده شده و چه در سالهای 82 و 83 و چه در سالهای اخیر، سیب و گلابی!های این مذاکرات به نحو کاملاً مشخصی در دسترس عموم و قابل داوری است!
در متن آقای موسوی خوئینیها وضعیت کشور به نحوی ترسیم میشود که تمام ارکان و ارگانها در عمل هیچکارهاند و همه آمدن و رفتنها خارج از چارچوب اراده عالی و حاکم بر مقدرات کشور نیست! اگر منتقد مستقلی بر این امر -هرچند غلط- باور داشته باشد و از این منظر اداره کشور را نقد کند، مشکلی نیست؛ اما آنگاه که کار به بیمسئولیتی و ریاکاری از ناحیه فردی مانند آقای موسوی خوئینیها بکشد، ابتدای مشکلات است! آقای موسوی خوئینیها میتوانند به این پرسش پاسخ دهند و یا اگر شأنشان را اجل میدانند دستکم نزد خود تأمل کنند که اگر نهادهای انتخاباتی در کشور اینچنین خالی از تأثیر و غیرمهم است، چگونه موتلفین و متحدین سیاسی آنها برای کسب رأی و راه یافتن به این کرسیها حتی از ننگ سمپاتی با منافقینی که هزاران نفر بیگناه را به خاک و خون کشیدهاند هم نمیگذرند؟ و یا در سال 88، هشت ماه کشور را به صحنه نبرد خیابانی تبدیل میکنند؟
به هر صورت فهم اینکه کشور با مشکلات سنگین اقتصادی دست و پنجه نرم میکند، قدرت خرید مردم به شدت کاهش یافته و نابرابری و بیعدالتی در وضعیت هشدار است، چندان کار پیچیدهای نیست؛ نقد این وضعیت نیز از هر منظری که باشد ممنوعیتی ندارد، اما یقیناً فرصتطلبیها و آزمودن استعداد ماهیگیری در آب گلآلود توسط شخصیتهایی مانند آقای موسوی خوئینیها و برخی دوستان ایشان، قاعدتاً کمکی به حل مشکلات نمیکند.
موسوی خوئینیها چه نوشته بود؟
در بخشی از نامه موشوی خوئینیها به رهبر انقلاب آمده است: بهاختصار، مطالبی را در محضر ملت شریف ایران به استحضار عالی میرسانم، به امید آنکه در آن درنگ شود و مایهٔ خیر ملت و کشور و جمهوری اسلامی باشد.
آنچه از مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارشها و تحلیلها دریافت کردهام آشکارا حاکی از آن است که آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان میگذرد زیبندهٔ نظامی نیست که با پرچم اسلام به دنیا معرفی میشود:
در ذهن این مردم باورهایی که پشتوانهٔ استحکام و نیز مقبولیت و مشروعیت نظام اسلامی بود به گونهای روزافزون آسیب دیده و میبیند. بر زبان بسیاری از مردم در کوی و برزن و در برخی محافل و مجالس، سخنانی میرود که از عمق بیاعتقادی و بیاعتمادی نسبت به مدیریت کلان و مدیران کشور حکایت میکند.
تورم روزافزون، همراه با کاهش درآمد اقشار گسترده، نهتنها زندگی امروز مردم را گرفتار دشواریهای طاقتفرسا کرده که ناهنجاری در درون بسیاری از خانوادهها را گسترش داده و آنان را نگران آیندهٔ نامعلوم خود و فرزندانشان ساخته است. علاوه بر این مردمِ گرفتار در تلاطم زندگی و مشکلات طاقتسوز معیشتی، بسیارند انسانهای ناراضی از اوضاع فرهنگی و سیاسی که گرفتار بیعدالتیهای غیرقابلانکار شدهاند. البته هنوز کم نیستند کسانی که اصلاحِ امور و تغییر وضع نامطلوب کنونی را از عالیترین جایگاه مدیریت کشور انتظار میکشند. در چشم این خیل عظیم، اوضاع غیرقابلدوام امروز صرفاً معلول تصمیمات مدیرانی که میآیند و میروند نیست (که البته این آمدنها و رفتنها هم خارج از چارچوب ارادهٔ عالی و حاکم بر کل مقدرات کشور نیست). از نگاه مردم، شیوهٔ مدیریت در بالاترین سطح، و قدرتِ نافذ آن، نقشآفرینِ اصلی در تمام یا اکثر مهامّ امور کشور است. مردمی که چنین انتظاری دارند هرگز الزامات و محدودیتهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی (که البته چهل سال از آن گذشته است) و نیز کینهتوزی دشمنان انقلاب، بهویژه آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی را نادیده نمیگیرند. همچنین آنان از پیامدهای دفاع مقدس غافل نیستند و به شهیدان و مجاهدان و نقشآفرینان آن حماسهٔ ملی و اسلامی، که فرزندان همین ملت بودند، سپاس و درود بیپایان تقدیم میکنند. اما همین مردم بر این باورند که مدیریت کشور، بهویژه عالیترین سطح آن، باید با ملاحظهٔ همین مشکلات و چالشها شیوهای در مدیریت امور به کار میبست که امروز گرفتار این آشفتگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و … نمیشدیم.
اینجانب، با رعایت اختصار، مهمترین مطلب از گفتنیهای بسیار را که لازم میدانستم به عرض رساندم و بیش از این به ملت بزرگوار ایران و حضرتعالی تصدیع نمیدهم و تنها با یک کلام دیگر سخن را به پایان میبرم:
اگر شیوهای که تاکنون به کار رفته است نتیجهٔ محاسبات متعارف و براساس آراء و تحلیلهای شناختهشده در حکمرانی است، پس هستند پرشمار صاحبنظرانی که حق دارند و باید مجاز باشند تا زبان و قلم به نقد بگشایند و درست و نادرست این روش را تذکر دهند و اصلاح آن را با تأکید درخواست کنند و نگران پیامدهای ناگوار بهرهمندی از این حق طبیعی و الهی نباشند. اما اگر مبنای تصمیمات این چند دهه دانستههایی از مبادی غیرمتعارف است که تنها در اختیار خواصی از بندگان خدای متعال است که بنده و امثال بنده هیچ حظّی از آن نداریم و، در نتیجه، آنچه بر کشور و مردم و جمهوری اسلامی میگذرد سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر است،