بهزاد فراهانی، ضمن روایت زندگی شخصی خود به نحوه ورودش به هنرهای تئاتر و صداپیشگی در رادیو پرداخت. قسمت پنجم این گفتگو به هنر بازیگری ایشان در سریالهای تلویزیونی اختصاص دارد.
رسیدیم به بخش سریالهای تلویزیونی. در مورد این فعالیت هایتان هم میگویید؟
من در سریالی با نام یکی از این روزها بازی کردم که درباره رییس جمهوری بود که در یکی از کشورهای آمریکای لاتین به قدرت رسیده بود. او همان ابتدا هر چه شرکت آمریکایی در این کشور وجود داشت را بیرون و سفیر آمریکا را هم اخراج کرد. او با نگاهی عامیانه و پوپولیستی به دگرگون سازی کشورش پرداخت. مثل وضعیت کشوری مثل ونزوئلا.
البته این را بگویم که هوگو چاوز رییس جمهور سابق ونزوئلا برخلاف تصور رایج، انسان بسیار بزرگی بود. مردم خیال میکنند او سواد خاصی نداشت، ولی چاوز یکی از بزرگترین نظریه پردازهای مارکسیست مدرن بود. چند سال قبل یکی از کتابهای ایشان در ایران منتشر شد به نام لیبرالیسم. تحلیلی که چاوز در این کتاب ارائه داده است از همه تحلیلهایی که تا کنون فلاسفه مارکسیسم از لیبرالیسم کرده اند غنیتر و بهتر است. بیخود نبود که وقتی به ایران آمد به ارزشهای ایران، احترام میگذاشت.
کدام نقشتان را بیشتر دوست دارید؟
اول نقشم در سریال کت جادویی را و دوم بازی در آلبوم خانوادگی که محمدرحمانیان در سال ۱۳۶۹ آن را کارگردانی کرد. این مجموعه هفت قسمت داشت که هر کدام مستقل از دیگری بود. من در دو بخش آن نقش اول را داشتم. وصیت کرده ام که هر وقت از دنیا رفتم اگر خواستند اثری از من را به نمایش بگذارند بازی من در آلبوم خانوادگی باشد. این سکانس را دوست دارم، چون دخترم گلشیفته فراهانی هم در آن است. این یک سکانس زیباترین بازی است که از خود سراغ و آن را بسیار دوست دارم.
در سریال امام علی (ع) چه طور به نقش معاویه رسیدید؟
من نرسیدم میرباقری رسید.
شما سراغ داود میرباقری رفتید یا او نزد شما آمد؟
پیش از این که این پروژه شروع شود آقای میرباقری به من گفت یک خبر خوب برایت دارم، ولی نمیگفت آن خبر چیست؟ تا این که فهمیدم نقش معاویه را روی خود من نوشته است. قبلا دو بار در سریالهای ایشان بازی کرده بودم یکی گرگها و دیگری رعنا. هر دو نقش را هم دوست داشتم.
در سریال امام علی، من و مهدی فتحی خدابیامرز نشستهای شبانهای را با هم داشتیم. آنجا قرار گذاشتیم که کاری کنیم که متر کارمان در سطح مترهای بازی در ایران نباشد و مانند آثاری باشد که در بیرون از ایران خلق شده است مانند بازی آنتونی کوئین در نقش حمزه سیدالشهدا در سریالهای محمدرسوال الله و عمرمختار.
الحق و الانصاف وجود میرباقری خیلی در درخشش ما تاثیرگذار بود. او مطالعات زیادی درباره این سریال کرده و تمام اسناد آن دوران را ورق زده بود. خانواده او هم اهل کتاب بودند. او همه این منابع را در اختیار من و مهدی قرار داد.
با توجه به این که معاویه از منفورترین شخصیتها در جامعه ما است واکنش مردم کوچه و خیابان در برابر شما چگونه بود؟
برخی به من احترام میگذاشتند و بعضی بی احترامی میکردند. در بعضی از برخوردها با مردم، آنها کودک خود را به من میدادند تا او را ببوسم. اما واکنشهای دیگری هم بود. مثلا یکی از روزنامه نگاران شاخص، حتی فحشهای رکیکی در مقالاتش به من داد. البته این ناسزاها تنها به خاطر بازی من در سریال یاد شده نبود و موضع گیریهای سیاسی و رفتن دخترم گلشیفته از ایران را نیز شامل میشد.
واکنش شما چه بود؟
برای این بددهنیها تره هم خرد نکردم. من هم فحش بلدم، ولی آن را فقط به دشمن میهنم میدهم.
چه خاطراتی از پشت صحنه و حواشی این سریال دارید؟
سریال امام علی (ع) دنیایی از خاطره بود. بخشی از سریال در گرمای مرداد ماه در حوالی شهر فین در جنوب استان هرمزگان فیلمبرداری شد. چادر معاویه بسیار گرم بود و آن قدر عرق از بدنمان جاری میشد که فقط آب میخوردیم و نمیتوانستیم غذا بخوریم. در فین نخلها آن قدر بلند است که تیرهای چراغ برق دیده نمیشود. از این رو بهترین جا برای فیلمبرداری همین جا بود. نگهبانان معاویه از هموطنان اهل سنت بودند که از بلوچستان ایران آمده بودند. آقای سیدحسن خامنهای برادر رهبری این افراد را آورده بود. آنها سیه چرده بودند و خوب هم کار میکردند.
یک روز سر صحنه بودیم و به اصطلاح گرمای خرما پزون در فین حاکم بود. گرمای خرما پزون را هم تا خودتان از نزدیک لمس نکنید متوجه نمیشوید. مهدی فتحی (نقش عمروعاص) در نمایی ایستاده و عرق، شر شر از سر و صورتش روان و فیلمبردار هم مشغول فیلمبرداری بود. ناگهان دیدیم فتحی افتاد روی خاک. ابتدا فکر کردیم سکته کرده است. بلندش کردیم و جرعهای آب را در دهانش ریختیم و صورتش را با آب شستیم. فتحی در همان حالت گفت این حالت از تشنگی به او دست داده است.
پرسیدم چرا نگفتی تشنه ات است تا به تو آب دهیم؟
گفت آخر بهزاد، من که نباید بدون اجازه معاویه آب بخورم! و این را جدی میگفت.
چنین چیزهای عجیبی را در جریان ساخت این فیلم میدیدیم. اما عجیبترین خاطره ام مربوط به جوان سیاهی لشکری بود که در مرخصی سربازی به ما کمک میکرد. عوامل سریال شبها روی تختهای ۳ طبقهای میخوابیدند که بغل چمن قرار داشت. یک شب که خواب بودیم کسی نعرهای از ته وجود زد. به طرف صدا که آمدیم مشاهده کردیم صدا متعلق به همین جوان و مار او را زده است. او را پایین آوردیم و با کمک آقا حسن خامنهای به بیمارستانی در بندر عباس بردیم. عوامل پزشکی روی خونش کار کردند و به او خیلی رسیدند تا سلامتی اش را بار دیگر به دست آورد.
من و فتحی هم او را بوسیدیم و خداحافظی کردیم. اما فردا شب هم وقتی روی تخت خوابیده بودیم دومرتبه فریاد او را شنیدیم. مار دوباره این جوان را زده بود. جوان را به مرکز درمانی در بندرعباس بردند و من فردا به او سر زدم. با او سر صحبت را باز کردم. گفت هیچ کس، جز یک مادر پیر را ندارد.
برای همین از سیدحسن آقای خامنهای خواهش کردیم با توجه به شرایط خاص این جوان، معافیتش را از سربازی بگیرد تا بتواند پیش مادر کهنسالش باشد. چون گویی مارها از او خوششان آمده است! (با خنده). خدا پدر حسن آقای خامنهای را بیامرزد دنبال کارش را گرفت و کارت معافیت برای این جوان صادر شد.
جایی خواندم که زنده یاد مهدی فتحی وقتی میخواست نقش ژان والژان بینوایان ویکتورهوگو را بازی کند شبها پالتویی مندرس و پاره پاره میپوشید و به محلات مرفه تهران میرفت. او به مغازهها رجوع میکرد و با مردم آنجا مواجه میشد و صحبت میکرد. این عمل را برای این انجام میداد تا نوع برخورد افراد با فقرا و ژنده پوشان را از نزدیک لمس کند و بتواند خود را به جای ژان والژان بگذارد. درست است؟
این را نمیدانم، ولی مطمئنم که او حدود ۳ ماه را به صورت ناشناس در یک رستوران محله یوسف آباد تهران گارسونی کرد.
چرا؟
برای این که آن غرور مسخرهای که میتواند دامن هر هنرمندی را بگیرد را بشکند. از طرفی خدمت به مردم را نیز فراگیرد. این قبیل کارها جزو فرامین کنستانتین استانیسلاوسکی است.