لوسی ورسلی، زندگینامهنویس آگاتا کریستی، با استفاده از تحلیل موشکافانه رمانهای ملکه جنایت، درباره ماجرای ناپدید شدنش به مدت ۱۱ روز در زمستان ۱۹۲۶ تحقیق کرده و در زندگینامهاش با عنوان «Agatha Christie: An Elusive Woman» آورده است.
بر اساس گزارش خود کریستی از آن ۱۱ روز، او پس از تصادف با ماشینش، در یک خودکشی ناموفق، حافظهاش را از دست داد. اما گفتههای او درباره این اتفاق، توسط مطبوعات آن زمان به درستی گزارش نشد و به حسن شهرت او لطمه ماندگاری وارد کرد. روزنامهها با رد شهادت او به عنوان یک نویسنده زن، ترجیح دادند داستان دلخراشتری روایت کنند: اینکه شوهر خیانتکار او را به اقدام به قتل کریستی متهم کنند.
روایت ورسلی از رویدادهای آن سال، به روایت آگاتا کریستی نزدیکتر و متقاعدکنندهتر است. آگاتا کریستی به دلیل ترکیب افسردگی و فراموشی ناشی از استرس به شدت بیمار بود. درد مرگ مادرش، خیانت همسر و از دست دادن احتمالی عمارت خانوادگی، در واقع به یک اقدام به خودکشی و پس از آن اقامت در هتلی در هاروگیت یورکشایر با هویت جعلی منجر شد. ورسلی رفتار مطبوعات آن زمان با کریستی را «بیعدالتی بزرگ» زندگی او میداند.
معمای دشوارتر، اما این است که چرا وقتی کریستی در سال ۱۹۷۶ درگذشت، ارزش دارایی او فقط ۱۰۰ هزار پوند بود که به پول امروزی میشود چیزی حدود ۵۵۰ هزار پوند یا ۶۳۰ هزار دلار. ورسلی هد رفتن اموال کریستی بابت قبوض مالیاتی و هزینه نگهداری از اموال مختلف را شرح میدهد، اما نمیتواند توضیح دهد که چگونه نویسنده پرفروش جهانی مثل کریستی، به طور مداوم در بند پول نقد بود. او در پرترهای که از کریستی در برابر دیدگان ما تصویر میکند، رابطه پیچیده بین این نویسنده و دخترش روزالیند را شرح میدهد که به مدرسه شبانهروزی فرستاده شد و این واقعیت را شفافتر میکند که او «نسبت به مادرش کمتر تحسینبرانگیز و کماهمیتتر بوده است.»
زندگی خانوادگی کریستی عجیب و غریب بود. کریستی که خود هرگز لب به مشروبات الکلی نمیزد، نوشیدنیهای خامهای مینوشید و در خانهاش در گرینوی در دوون، مهمانیهای سخاوتمندانهای ترتیب میداد که پر از کالاهای هنری و ظروف نقره بود. او توانایی قابل توجهش را، بدون اینکه مهمانانش متوجه شوند، در ساختن داستانهای پلیسی توسعه میداد.
روزالیند مجبور بود برای جلب توجه مادرش به سختی تلاش کند، اما از معدود افرادی بود که به او اطمینان میداد رماننویسی چیرهدست است. همانطور که ورسلی هم آن را تایید میکند، کریستی همه عمر از سندرم ایمپاستر رنج میبرد (سندرم ایمپاستر یا نشانگان خودویرانگری (impostor syndrome) یک پدیده روانی است که در آن افراد نمیتوانند موفقیتهایشان را بپذیرند.) کریستی حتی در دهه ۸۰ زندگی خود میگفت که واقعا احساس نمیکند یک نویسنده است و ترجیح میدهد خود را به عنوان زن خانهدار معمولی معرفی کند.
اما همانطور که این کتاب به خوبی نشان میدهد، دختر کوچکی که در یک خانواده معمولی ویکتوریایی به دنیا آمده بود، چیزی فراتر از دختری معمولی بود. او عاشق سفر بود، نسبت به ماشینهای سریع ضعف داشت و در دورههای بیماری روانی از کمک روانشناسی استقبال میکرد. او زمانی نویسنده شد که انتظار میرفت زنان با پیشینه خانوادگی او به جای کار، ازدواج کنند. ورسلی نتیجه میگیرد که او «قوانین طبقه اجتماعی و جنسیت خود را دوباره تعریف کرد.»
ورسلی حتی به جزئیات زندگی خانوادگی کریستی هم پرداخته، از جمله آن که شوهر اول خیانتکار او، به طرزی باورنکردنی جذاب بود. او نوشته خود را با تجزیه و تحلیل آثار کریستی میآمیزد و به این نتیجه میرسد که آگاتا کریستی، چیزی بیش از نویسنده داستانهای کارآگاهی عامهپسند است.
با این حال، ورسلی در پایان روشن نمیکند که چرا «ملکه جنایت» تا این حد خودتخریبگر بود و به نظر میرسد بخش زیادی از این نویسنده نابغه مخفی بماند.