ناصر تقوایی که ۱۹ تیرماه ۸۲ ساله میشود، خودش را اینطور معرفی کرده است: «در تابستان سال ۱۳۲۰ خورشیدی، در گرمای جنگ جهانگیر دوم، در قلب جنگلی از نخلهای ستبر سبز، در یک روستای عربنشین زاده شدم. در کودکی یک سیاح حرفهای بودم و همراه پدر به دوردستترین بندرهای دریای جنوب سفر کردم و هر کلاس ابتدایی را در شهری و دهکورهای خواندم و هفت سال بعد که به زادگاه خودم برگشتم در عالم خیال یک سندباد نوجوان بودم. در مدرسه به ادبیات علاقه داشتم، اما ریاضی خواندم. در جوانی داستان کوتاه مینوشتم و فریفته شیوههای نو بودم، اما باز نمیدانم چه شد که از سینما سر درآوردم.»
درباره ناصر تقوایی که بیش از ۲۰ سال است فیلمی نساخته و نزدیک یک دهه است که در محافل رسمی هنری و سینمایی هم حضوری نداشته و صحبتی نکرده، برخی اطلاعات نادرست وجود دارد از جمله تاریخ تولد و نیز سوابق تحصیلیاش که بارها به آن اشاره کرده بود.
او که همیشه تاکید داشته هیچ وقت به کار فرهنگی به عنوان شغل نگاه نکرده، در جایی گفته است: من اصلا دانشگاه نرفتهام در حالی که خیلیها فکر میکنند فارغالتحصیل رشته ادبیات و زبان فارسی از دانشگاه تهران هستم. من دیپلم ریاضی دارم و معدلم هم حدود ۱۰ بوده است. رشته ریاضی را هم از این جهت انتخاب کردم، چون ریاضیاتم ضعیف بود، میخواستم پایه ریاضیام قوی شود.»
تقوایی درباره نحوه ورودش به سینما گفته است: «از کودکی عاشق ادبیات بودم و اولین داستانم را در سن ۱۰ سالگی نوشتم. کارم را با داستان کوتاه شروع کردم. خوشبختانه دوستانی مثل تقیزاده و صفریان داشتم که مترجمهای خوبی بودند و این جزو شانسهای زندگی من است، اما در ادامه به سمت سینما کشیده شدم. بچه آبادان بودم و در آبادان دو دسته فیلم به نمایش در میآمد؛ نخست فیلمهایی که از تهران به شهرستانها میآمد و در سینماهای عادی نمایش داده میشد، دوم فیلمهایی که در سینمای شرکت نفت پخش میشد. شرکت نفت چند سالن سینمای درجه یک داشت. پدر من شرکت نفتی نبود، ولی برای رفتن به این سینماها یا کارت سینما را جعل یا از طریق دوستانی که شرکت نفتی بودند کارت تهیه میکردیم. فیلمهایی که در این سینماها به نمایش درمیآمد به دلیل پرسنل غیرایرانی در شرکت نفت، به زبان اصلی بود و، چون زبان انگلیسی نمیدانستم به ناچار توجه زیادی به تصویر داشتم. از کودکی شیفته سینما شدم و میدانستم روزی بالاخره در این سینما خواهم بود. این مسیر را بدون زور زدن برای خودم هموار کردم. میخواهم به نوجوانان و جوانان بگویم به هر حرفهای علاقه دارند، برای موفقیت نه نیاز به دوندگی زیاد و نه حرص خوردن دارند. اعتماد به نفس خود را از دست ندهید، بلکه جستوجو کنید و راه ورود به آن کار را پیدا کنید. هیچ دستی از غیب شما را وارد حرفه مورد علاقهتان نمیکند؛ خودتان باید آنرا پیدا کنید. هر چیزی برای ورود، دروازهای دارد و بنبست را نمیپذیرم. اتفاقا در جامعه ما نسبت به جاهای دیگر دنیا، راه ورود به سینما و تئاتر چندان بسته نیست. فضاها و مشاغل زیادی هم در این عرصه وجود دارد که میتوان به آنها وارد شد.»
همزمان با فرارسیدن سالروز تولد این کارگردان صاحبنام سینما که از فیلمسازان موج نو سینمای ایران شناخته میشود، برخی اظهاراتش در برنامهها و رویدادهای مختلف بازخوانی میشوند تا در این سالهای سکوت تقوایی یادآوری شوند.
پنجم دیماه سال ۱۳۹۵ برنامه نمایشنامهخوانی «شب هزارویکم» نوشته بهرام بیضایی تقریبا آخرین حضور ناصر تقوایی در یک محفل رسمی است که به سالن کنفرانس تئاترشهر آمد.
* نسل ما و افرادی مثل من، کیمیایی، مهرجویی و حاتمی ناگهان پیدا نشدیم. هر کسی کار خود و راه خود را پیدا کرد و شاید سازمانهای دولتی این روزها باید این نقش را ایفا کنند تا راه را برای استعدادها باز کنند. ما در سالهایی به تولید بالای ۱۰۰ فیلم رسیدیم و وقتی تعداد سازنده زیاد میشود تعدادی هنرمند شاخص هم معرفی میشود، اما ببینید یکی مثل بهرام بیضایی یا فرهادی پس از سالها پیدا شدند. دقت کنید که بین نسل بیضایی و فرهادی چقدر فاصله است.
سال ۱۳۹۳ در یک نشست سینمایی
* تاکنون سانسور، سانسور مضمونی بوده، اما امروز دیگر صحبت از مضمون نیست و کاری با آن ندارند. بلکه با واژگان کار دارند و میگویند فلان واژه را استفاده نکنید. حتی شنیدهام با دیوان اشعار بزرگان ما به خاطر استفاده از کلامتی مانند «می» مشکل دارند. همین باعث شده است که در سالهای اخیر تقریبا هیچ چیز باارزشی از زیر دست سانسورچیهای ما عبور نکند. به نظرم شاید این کار شکل ناشیانهای داشته باشد، اما آن را به شدت فکر شده و اندیشمندانه میدانم. اگر این روند بخواهد ادامه دار باشد، ادبیات به سرنوشتی بدتر از سینما دچار میشود. آن هم سینمایی که به نوعی دارد به دوران فیلم فارسی منتهی در پوشش اخلاقی بازمیگردد.
* در دو مقطع در کشور ما یک بیماری ایجاد شد که مدام نامها را عوض میکردیم. همه جای دنیا وقتی روی چیزی اسمی میگذارند، بقیه دنیا آن را به همان اسم صدا میزنند. چطور است که تلویزیون را به عنوان یک واژه خارجی قبول کردیم، اما میآییم و هلیکوپتر را میگذاریم چرخبال؟ هلیکوپتر چرخ دارد؟ بال دارد؟ آن هواپیما و پرنده است که بال دارد نه هلیکوپتر و آن چیزی که آقایان مدنظرشان است ملخک است. مدام سر خودمان را به چیزهایی گرم میکنیم که دور باطل است، اما در مقابل با سانسور واژهها در جهت نابودی زبان فارسی گام برمیداریم. سانسور همیشه اخلاق را دستاویز قرار میدهد و به این بهانه هر دخل و تصرفی در آب و رنگ زبان خودمان انجام میدهیم.
سال ۱۳۹۳: اختتامیه جشنواره سینما حقیقت در آبادان
* پس از جنگ تحمیلی هشتساله در مقطعی به آبادان آمدم. در اولین مشاهده حجم ویرانی حیرتآور بود که بر اثر یک جنگ مدرن با ابزار مدرن اتفاق افتاده بود. در کوچه پس کوچههای آبادان قدم میزدم، بعد از سالها آمده بودم. خیلی از دوستانم شهید یا مجروح شدند. این اتفاقات و شرایطی که میدیدم برایم دردناک بود.
* دیوار پالایشگاه آبادان که پیش از جنگ مانع میشد تا داخل آن را ببینیم، پس از جنگ آنقدر بر اثر اصابت گلوله سوراخ شده بود که به راحتی میتوانستیم داخل پالایشگاه را ببینیم. شاید در هر متر مربع هزار گلوله خورده بود و این برای من حیرتآور بود. تصمیم گرفتم با این دیوار کار مهمی انجام بدهم تا خاطره جنگ و شهدای آن حفظ شود. به نظرم یک واقعه غریب بود. معمولا در حوادث بزرگی همچون جنگ چیزهایی را به عنوان یادبود نگهداری میکنند و فکر میکنم آن دیوار با هزار گلولهای که در هر متر مربع آن خورده بود میتوانست به عنوان یادبود نگهداری شود، اما متاسفانه در سالهای اخیر آن به یک دیوار آجری تبدیل شده است.
سال ۱۳۹۲ در یک جلسه مشورتی با فیلمسازان جوان
* من همیشه به وزارت ارشاد یک اشکال اساسی داشتم و فکر نمیکنم هیچ مدیری در دنیا پیدا شود تا بتواند این چنین وزارتخانهای را از بالا به پایین اداره کند. وزارت ارشاد ترکیبی از ۱۰ وزارتخانه مختلف است؛ مطبوعات، سینما و تئاتر هر کدام خودشان یک وزارتخانه میخواهند، این کدام مدیر عالم و آگاهی است که بتواند این همه تخصص داشته باشد، ما از یک وزارتخانه انتظار عبث و غیرمنطقی داریم که بتواند همه این خدمات را به ما بدهد و در حد کفایت نیز ما را راضی کند، زیرا ما یک ملت فرهنگی هستیم، ما به یک تجدید نظر اساسی در بنیاد وزارت ارشاد نیاز داریم.
سال ۱۳۹۱ در مستر کلاس تصویر
* شاملو یکی از بزرگترین آدمهای هنر ماست و من احترام زیادی برای او قائلم. هرچند روزی که به همراه آیدا سر صحنه یکی از فیلمهایم آمد، من نتوانستم به دلیل فیلمبرداری نزد آنها بروم و شاید این موضوع آیدا را از من دلخور کرد، چون شناخت کمی از من داشت، اما من به خاطر کار و اهمیتی که داشت نرفتم و متاسفم این را میگویم که ایرانیها مفهوم کار را نمیدانند. ما تا وقتی این موضوع را ندانیم پیشرفتی در کار نخواهیم داشت. کار چیزی است که پایان روز حاصل آن را ببینی، اما امروز میبینیم که رانندگی شغل مردم این مملکت شده و نصف مردم تهران، نصف دیگر را جابهجا میکنند. این یک بحران در جامعه ماست که نشانه بیکاری است.
* جامعه بافرهنگ یعنی یک جامعه سلیقهدار. سلیقه، فقط مد و لباس نیست بلکه روابط اجتماعی و حتی رانندگی را هم دربرمیگیرد. جامعه عقبافتاده یعنی جامعه بیسلیقه و ما اکنون به یک جامعه ضد سلیقه تبدیل شدهایم که آن هم از تولید نشدن فکر در پی سانسور ایجاد شده است. نمونه بارز آن شهرسازی است که میتوان آن را با یک قرن قبل مقایسه کرد اگر به یکی از مساجد قدیمی اصفهان بروید میبینید که چه آرامشی خواهید داشت در حالیکه چنین حسی را در مساجد امروزی نمییابید.
* تبدیل شعر به فیلم امری محال است، چون میلیونها شعر در دنیا وجود دارد، ولی کسی از روی آنها فیلم نساخته است. البته ممکن است فیلمی با مفهوم شعر ساخته شده باشد، ولی فیلمی که شعری را به تصویر تبدیل کرده باشد نداریم شاید هم در آینده کسی بتواند چنین کاری انجام دهد. سینما هنری است که ذهنیت را به عینیت تبدیل میکند، ولی شعر برعکس است. در یک فیلم به اندازه یک زندگی میتوانیم به لحظات شعرگونه برخورد کنیم، ولی اینکه میگویند فیلم شاعرانه، حرف مُفت است.
سال ۱۳۸۴ در جمع دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا
* در هر محیط فرهنگی که مدیرانی دلسوز فرهنگ وجود داشته باشند انجام کار مستقل متوقف نمیشود و زمانی که در این شرایط فراهم نبود، ما در خانه نشستیم و فیلم نساختیم. شاید هم اگر حرمتی هماکنون در جامعه داریم به همین علت است که در حد گذران زندگی هم به فیلمسازی نگاه نکردیم.
* یازده سال برای تصویب فیلمنامه «کاغذ بیخط» طول کشید. آنچه باعث مخالفت با فیلمنامه آن بود چیست؟ چون بعد از ساخت حتی یک فریم هم سانسور نشد. من خودم معتقدم بیشتر با متنهایی که من مینویسم مشکل وجود دارد، وقتی فیلم میشود با آن مشکلی نیست، چون فیلم یک صفحه و یک سکانس نیست بلکه تابلو نقاشی است که یک مجموعه را بازتاب میدهد. اگر هنوز فیلم اجتماعی ساخته میشود به دلیل حس پنهانی است که در فیلمها وجود دارد، اما متاسفانه در برخی از آنها به استعاره تبدیل شده است.
سال ۱۳۸۱ در یک جلسه مطبوعاتی
* علت اصلی روی آوردن من به سینما شدت ممنوعیتی بود که بر سر راه ادبیات ما قرار داشت. بهرام بیضایی نیز تقریبا وضعیت و شرایط مرا داشت. من وقتی نخستین کتابم را که برای چاپ فرستادم در مرحله اول فقط بیست مورد به مسائل امنیتی برخورد کرد و در نتیجه از چاپ آن منصرف شدم، ولی برای اینکه تعدادی از دوستان متضرر نشوند قرار شد لغتنامهای را در کنار این کتاب چاپ کنم، در نتیجه هر آنچه را که سانسور شده بود ما به صورت غلطنامه دوباره برگرداندیم به اصل کتاب و خیلی خوششانس بودم که سر و کارم به زندان نکشید
* من بزرگترین مشکل امروز جامعه خودمان را در دوچهرگی مردمان خودمان میبینم. این حرف اصلی ”کاغذ بیخط” است. مردمی که در خیابان میبینید هیچ شباهتی به آن مردمی که در خانههایشان هستند ندارند. این دوگانگی خطر بالقوهای برای جامعه ماست. مردم در بیرون از خانههایشان مردمانی هستند که واقعیت ندارند. تمامی این جریانات تابع بستر فرهنگ جامعه هستند. میگویند تقوایی از روی زندگی ایرانی فیلم نساخته است، پس اینها کجایی هستند؟ مردم ما دو نوع متفاوت زندگی دارند. همه به نوعی ماسک بر چهره دارند. این مردمی که شما در خیابانها میبینید واقعیت ندارند. انسان تا زمانی که در خانه است و احساس آرامش میکند یک زندگی مطابق میل خودش را میکند، ولی وقتی پایش را به خیابان میگذارد دیگر شباهتی با آدم توی خانه ندارد.
* دو عامل همیشه در ساخت یک فیلم یا یک اثر هنری موثر است. هیچگاه نباید تصور کرد که فیلم فقط زمانی سیاسی است که میآید و سازمانی یا سازمانهایی را زیر سوال میبرد. هر کس سلیقهای دارد حالا یا در پرداخت فیلم یا اثر هنریاش یا در ساختار آن و یا هر چیز دیگر. همیشه برای من فضا مهمتر از داستان بوده است. این مهم است که فیلمتان فضایی را ارائه بدهد. اگر ”کاغذ بیخط” را ۴۰ تا ۵۰ سال دیگر هم نمایش دهند، آن کسی که این فیلم را میبیند شاهد است که امروز چه دورانی بوده است.