سخن درباره «دولتهای تمدنی» است و اینکه ژئوپلیتیک جهان کنونی و قطببندیهای امروز، چگونه تحت تأثیر آن قرار گرفته و میگیرد. میکوشم به مهمترین نکات اشاره کنم. خصوصاً که ایران در حال حاضر در این چارچوب دستهبندی و دیده میشود؛ یعنی آن را کشوری میدانند که از مصادیق «تمدن ـ دولت» است.
۱ ـ نخست درباره تعریف و به اعتباری شأن نزول مسئله و اینکه چرا و چگونه پیدا شد و تکوین یافت و کموبیش به یک تئوری تبدیل شد. هماکنون این نظریه جهت فهم تحولات سیاسی و ژئوپلیتیکی، مورد استفاده قرار میگیرد و این دیدگاه طرفدارانی نیز دارد. خصوصاً در آنجا که موضوع به چین و سیاستهایش مربوط میشود و همچنین فهم جهتگیریهای اتحادیههایی که این کشور در آنها حضور دارد. این موضوع پس از جنگ اوکراین و نزدیکی چین و روسیه و امتناع کشورهایی، چون هند و کشورهای جهان سوم و نیز کشورهای مهمی، چون برزیل، افریقای جنوبی، مکزیک، عربستان و ترکیه از پیوستن به موضع غربیان، اهمیت بیشتری یافته است.
عنوان فوق ترجمه civilization - state و یا civilizational state است. این اصطلاح در طی سالهای اخیر مطرح شده، اگرچه گویا اولین فردی که چنین اصطلاحی را به کار برد، شخصی است به نام لوسیان پای که در طی مقاله کموبیش انتقادیاش در مورد چین و توسعه چین در دهه ۱۹۹۰، از چنین تعبیری در مورد چین استفاده کرد.
در سالهای اخیر این اصطلاح جا افتاده و پرکاربرد شده است. در یک بررسی و تحقیق اینترنتی، مقالات و کتابهای فراوانی خواهید یافت که همگی از این اصطلاح سود جستهاند و کوشیدهاند آن را توضیح دهند و یا آنکه سیاست کشورهایی را که از نظرشان چنین خصوصیتی دارند، تحلیل کنند. ظاهراً در ادبیات سیاسی ایران این عنوان جدیدی است و از آن بسیار کم استفاده شده و یا اصلاً استفاده نشده است.
واقعیت این است که این جانب با این مفهوم اگرچه مفهوم جدیدی است، کموبیش آشنا بودم و در سفر اخیرم، با استادان مختلفی درباره آن صحبت کردم. آنچه بیان میشود، عمدتاً نتیجه همین گفتگوهاست.
یکی از آخرین مواردی که با آن برخورد کردم، تحلیل کوتاه آقای پِه پهِ اسکوبار است پس از حادثه دردناک سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهان که پس از ملاقات شب پس از حادثه پوتین با مقامات نظامی و امنیتی کشورش و البته با حضور سفیر ایران، میگوید: این سه «تمدن ـ دولت» در حال شکل دادن به جهان جدید هستند، یعنی چین، روسیه و ایران. اسکوبار برزیلی و از متخصصان شناخته شده و معروف در مورد مسائل آسیا و اوروآسیاست.
۲ ـ حال ببینیم چرا چنین مفهومی شکل گرفت؟ مهمترین عامل، رفتار چین بود و اینکه چگونه باید آن را دریافت و ارزیابی کرد و آیندهاش را پیشبینی نمود و اینکه اصولاً منطق رفتاری او چیست؟ چین در طی چهار دهه اخیر رشدی خارق العاده داشته است، تقریباً در تمامی زمینههای اقتصادی، تجاری، صنعتی، علمی، تحقیقاتی و سیاسی و بینالمللی. از کشوری فقیر و در مدتی کوتاه، به دومین اقتصاد جهان ارتقا یافت.
ضمن آنکه از کشوری منزوی، به کشور فعالی در صحنههای مختلف بینالمللی و منطقهای تبدیل شد و فراتر اینکه سیاستهایی آیندهنگر دارد و احتمالاً بیش از قدرتهای غربی. سیاستهای دوجانبه و چند جانبهاش پیوسته موفق بوده و هماکنون نیز با چنین چشماندازی به پیش میرود. پشتوانه این همه، ابتکارات مختلف مواصلاتی و اقدامات زیربنایی و ایجاد اتحادیههای اقتصادی و تجاری آن است که در رأسشان ابتکار «کمربند ـ جاده»، «بریکس» و «سازمان اقتصادی شانگهای» است که در دو مورد اخیر، نقش اول و بلکه نقش هدایتگر را بازی میکند. مضافاً که دیدگاههای خاص خود را در زمینههای مختلف دارد.
از روابط دو و چندجانبه گرفته تا اقتصاد جهانی و نظام مبادلاتی و ارزی و اعتباری و بانکی و بیمهای جهان امروز؛ و مصممانه در پی تحقق بخشیدن بدان هاست و میکوشد در این زمینه متحدان و همفکرانی بیابد که البته یافته و اینان به مراتب بیشتر خواهند شد.
یکی از استادان نقل میکرد در دهه ۱۹۹۰ افریقای سیاه به حال خود رها شده بود. جهان دوقطبی پایان یافته بود و بخش مهمی از اهمیت افریقا به دلیل همین رقابت شدید و پیچیده بود. گویی همگان آن را فراموش کرده بودند. جنگ در منطقه دریاچههای آب شیرین بین دو قبیله بزرگ «هوتو» و «توتسی» که عمدتاً در روندا و بروندی بودند، در اوج خود بود که بیش از ۸۰۰ هزار قربانی گرفت. کنگو هم دچار اغتشاشات فراوان داخلی بود.
در همین ایام چین با کنگو در مورد کبالت وارد مذاکره شد که به تعبیر همان استاد، همه از آن غافل بودند. نتیجه این شد که چین در مورد اتومبیلهای برقی و تولید باتریهای مناسب و پردوام، از همه تولیدکنندگان سنتی پیش افتاد و هماکنون اروپاییها مجبورند با افزایش مالیات، با چین مقابله کنند که به تعبیر خود چینیها این به ضرر آنها خواهد شد. این نوع برنامهریزی را در ابعاد مختلف میتوان ردیابی کرد. چرا چنین شد؟ و چین به کدامین سوی میرود؟ و متناسب با آن، جهان را به کدام سوی خواهد کشانید؟
این کشور بسیار بزرگتر و مؤثرتر از آن است که نادیده گرفته شود. خصوصاً که آنان بهواقع در پی دگرگون کردن جهان هستند، اگرچه با خویشتنداری تمام، کمتر در این مورد صحبت میکنند.
۳ ـ آنچه این سؤال را جدیتر میکند، تجربه رشد و صنعتی شدن کشورهای دیگری بود که در طی دهههای اخیر به سرعت خود را تا حد اقتصاد و صنعت کشورهای غربی ارتقا دادند. نمونه خوبش ژاپن و نمونههای متأخرش کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و حتی هنگکنگ است. اینان همگی در چارچوب تمدن جدید و تمدن غربی عمل کرده و میکنند و معیارها و ضوابطش را به رسمیت میشناسند؟ اما چین چنین نیست، داستان چیست؟
قبل از ورود به بحث لازم است نکتهای در مورد ژاپن گفته شود. با توجه به تعاریفی که از «تمدن ـ دولت» وجود دارد، ژاپن تا قبل از جنگ جهانی دوم، به معنای واقعی «تمدن ـ دولت» بود. شکست فاحش ژاپن در آن جنگ، تحولی اساسی در نوع نگاه آنان و خاصه موقعیت امپراتور که در رأس نظام سیاسی شان بود، ایجاد کرد. گویی نظام سیاسی آنان دچار دگردیسی شد. اگر چنین نمیشد و احیاناً از جنگ پیروز بیرون میآمد، احتمالاً رفتاری، چون چین امروز مییافت و البته با حالتی به مراتب تهاجمیتر.
علیرغم قدرت فراوان سخت و نرم چین، رفتار و بیان چینیها به گونهای تعجبانگیز ملایم است، اگرچه محکم نیز هست.
بازگردیم به اصل بحث. توقع این بود که چین توسعهیافته رفتاری همانند سایر کشورهایی داشته باشد که بعد از جنگ جهانی دوم توسعه یافتهاند. آنان هیچیک اندیشهها و یا برنامههایی نداشتهاند که اصول و معیارهای تمدن جدید را به چالش کشد و حتی میتوان گفت بعضاً در حفظ آن حریصتر از خود غربیها بودهاند!
دقیقاً در اینجاست که احساس میشود چین متفاوت است. در بررسی دلایل این تفاوت، دریافتند که این کشور هم در کیفیت مدیریت داخلی و هم در نوع سیاست گذاری خارجی عمیقاً از فرهنگ و هویت تاریخی و خصوصاً میراث کنفوسیوسیاش متأثر است و اینکه کشوری است فراتر از مفهوم شناخته شدۀ «ملت ـ دولت»؛ و، چون عمیقاً متأثر از تمدنش بود، او را «تمدن ـ دولت» دانستند و نامیدند.
۴ ـ گویی چین نمیخواهد در چارچوب ملت ـ دولت بماند و عمل کند، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی. چین به عنوان یک قدرت بزرگ خواهان ارتباط با همه کشورهاست و البته بدون پیش شرط؛ یعنی وضعیت موجود آنها را به رسمیت میشناسد، حتی اگر طالبان افغانستان باشد. خواستههای خود را تحمیل نمیکند و اینکه مثلاً وامها و کمکهای بلاعوضش چگونه میباید مصرف شود. مسائلی همچون «حقوق بشر» را مسئلهای داخلی میداند و بدان ورود نمیکند.
صریحاً میگوید که در رابطه دوجانبه هدفش «برد ـ برد» است و نه برد یکجانبه. صریحاً میگوید که در پی جهانی توسعهیافتهتر و خوشبختتر است. اجرای برنامههای توسعهای زیربناییاش با سرعت و دقت به پیش میرود و البته با قیمتی بسیار ارزانتر از نوع غربی آن و به همین دلیل در مدتی کوتاه در عموم کشورهای جهان سوم، از قاره افریقا گرفته تا امریکای لاتین نفوذ کرده است؛ نفوذی که در حال افزایش و عمقیابی است و عملاً رقبای غربی خود را به چالش کشیده و میکشد و در عین حال سخنی تحریکآمیز نمیگوید و حساسیتها را برنمیانگیزد.
این روش و منش به واقع کشورهای غربی و خاصه امریکا را در موقعیت سختی قرار داده است و آنها کوشیده و میکوشند در سیاست خارجی خود به ویژه در آنجا که به جهان سوم مربوط میشود، تعدیلهایی ایجاد کنند. در غیر این صورت در رقابت با چین، زمین گیر خواهند شد. این سخن هم در مورد افریقای سیاه صحیح است که وزیر خزانهداری امریکا با صراحت گفت: «ما بهتر از چینیها و روسها به شما کمک خواهیم کرد؛ به ما اعتماد کنید» و هم در مورد همسایگان جنوبی ما. ترامپ قبلاً در دوران مبارزه انتخاباتیاش گفت: «شیخنشینها و سعودیها همچون گاوهای شیرده هستند که از شیرشان استفاده میکنیم و هنگامی که شیرشان تمام شد، آنها را ذبح خواهیم کرد!» در دوران ریاستش هم کمابیش چنین سیاستی را در پیش گرفت.
اما دیگر چنین نمیگوید و نمیتواند بگوید، حتی اگر باز هم انتخاب شود. آن سیاست تحکّمآمیز و تحقیرکننده عملاً تمام شده است و این به دلیل حضور چین و تا حدودی روسیه است. هماکنون مهمترین طرف تجاری آنان چین است و این کشور درگیر بسیاری از پروژههای زیربنایی و احیاناً دفاعی و نظامی آنهاست. ترامپ در عدم حضور چین میتوانست چنین بگوید، اما دیگر قضیه تغییر کرده است.
مضافاً که مسئله تنها به جهان سوم محدود نمیشود؛ اروپا را هم شامل میشود. از ابتکار «کمربند ـ جاده» گرفته تا «شبکه ۱+۱۷» که عمدتاً در شرق اروپا و در بالکان فعال بوده است. این چین جدید، در چارچوب ملت ـ دولت فکر و عمل و طراحی نمیکند و گویی فرش را از زیر پای کشورهای توسعهیافتهای که قرنهاست بر جهان تسلط دارند، تا حدودی کشیده و میکشد.
۵ ـ در تحلیل بعدی دریافتند کشورهای دیگری هستند که چنیناند، اگرچه همه آنان در این خصوصیت در یک رتبه نیستند. از نظر آنان روسیه نیز چنین است، چنان که هند و ترکیه هم تا حدودی اینگونه هستند و یا ظرفیت و تمایلی بدین سوی دارند و ممکن است درآینده کشورهای دیگری ظاهر شدند که یا چنین باشند و یا درصدی از این ویژگی را داشته باشند.
مهم در اینجا این است که خصوصیت «تمدن ـ دولت» زمینههای همکاریهای مختلف را در بین آنها فراهم میآورد. این همکاری چنان که اسکوبار و همفکرانش میگویند در پی تغییر جهان است؛ یعنی ایجاد جهانی چندقطبی.
واقعیت این است که جنگ اوکراین از همان روزهای نخستین تبدیل شد به جنگ بین «ناتو» و «روسیه»؛ و اوکراین صرفاً وسیله و بهانه بود. این جنگ به چنین ایده و بلکه واقعیتی کمک فراوانی کرد؛ چنان که این جنگ اروپا وترکیب نیروهایش را نیز تحت تأثیر قرار داد. پیروزی غیر منتظره راستهای افراطی در انتخابات اخیر پارلمان اروپا در آنجا که به فرانسه و آلمان و ایتالیا و اتریش مربوط میشود، تا حد زیادی متأثر از پیامدهای مختلف همین جنگ است که احتمالاً بر سرنوشت آن تأثیر خواهد داشت و این به نوبه خود ممکن است به روند روبهگسترش ایجاد جهان چندقطبی کمک کند.
امیدوارم دلایل پیدایش و روند تحولی این مفهوم تا حدودی روشن شده باشد. البته بخشهای فراوانی باقی ماند که میباید در نوبتهای دیگر مورد بحث قرار گیرد.
منبع: دیپلماسی ایرانی