برچسب ها - مصائب یک قربانی

جستجو
«من صبح رفتم مدرسه خیلی زود بود. خانوم سرکلاس اومد و گفت برید و به سرادار (سرایدار) بگید بیاد بخاری رو روشن کنه. اومد دو تا گالن ریخت تو بخاری رو روشن کرد. نفت زیاد بود روی زمین ریخت. یه‌کم آتیش بود من با پام زدم و خاموش شد. یهو آتیش زیاد شد. معلم جلو در وایستاد و گفت تو کلاس بمو‌نید، من میرم کمک میارم، رفت ولی برنگشت.»
کد خبر: ۲۸۵۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۹